📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش
#پارت67
به من گفت: ميخوام لوله كشي ياد بگيرم! خيلي از اين مردم نجف به آب
لوله كشي احتياج دارند و پول ندارند.
رفت پيش يكي از دوستان و كار لوله كشي هاي جديد با دستگاه حرارتي
را ياد گرفت.
آنچه را كه براي لوله كشي احتياج بود از ايران تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ي لوله كش!
يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نميگرفت. او زندگي زاهدانه اي را آغاز
كرده بود.يک بار از او پرسيدم: تو كه شهريه نميگيري، براي كار هم مزد نمیگیری!
پس براي غذا چه ميكني؟
گفت: بيشتر روزهاي خودم را با چاي و بيسكويت ميگذرانم!
با اين حال، روز به روز حالات معنوي او بهتر ميشد. از آن طلبه هايي بود كه
به فكر تهذيب نفس و عمل به دستورات دين هستند.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1