📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش
#پارت8
يكي از جوانان مسجد:
كار فرهنگي مسجد موسي ابن جعفر بسيار گسترده شده بود. سيد
علي مصطفوي برنامه هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد.
هميشه براي جلسات هيئت يا برنامه هاي اردويي فلافل ميخريد. ميگفت
هم سالم است هم ارزان...
يك فلافل فروشي به نام جوادين در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا
خريد ميكرد.
شاگرد اين فلافل فروشي يك پسر با ادب بود. با يك نگاه ميشد فهميد
اين پسر زمينه ي معنوي خوبي دارد.
بارها با خود سيد علي مصطفوي رفته بوديم سراغ اين فلافل فروشي و با اين
جوان حرف ميزديم. سيد علي ميگفت: اين پسر باطن پاكي دارد، بايد او را
جذب مسجد كنيم.
براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين
برنامه ي فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه ها
شركت كن.
حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامه ي فوتبال بچه هاي
مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندي ميزد و ميگفت: چشم. اگر
فرصت شد، مييام.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1