eitaa logo
🚩 {ترک گناه1} 🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
124 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
📖کتاب رمان یادت باشد چندماه قبل برای کاروان دانشجویی عتبات ثبت نام کرده بودیم.حمیدمیگفت:"سری قبل که تنهارفتم کربلانشدبرات چادرعروس بخرم.این سری باهم بریم باانتخاب خودت بخریم."اعتبار گذرنامه هایمان تمام شده بود.چندروزی درگیرارسال مدارک برای تمدیدگذرنامه شدیم.همه ی کارهاراانجام دادیم،ولی وام ماجورنشد.انگارقسمت این بودکه حمیدبا گذرنامه ای که برای زیارت برادرگرفته بودبه دفاع ازحرم خواهربرود. چهل روزی میشدکه سری اول اعزام شده بودند.شنبه این حرف رابه من زد.اعزامشان روزدوشنبه بود؛یعنی فقط دوروزبعد!هرچقدرمن دلم آشوب بودوحال خوبی نداشتم،حمیدپرازآرامش واطمینان بود جلوی آینه محاسنش راشانه کردوگفت:"بایدبالباس نظامی عکس داشته باشم.میرم عکاسی سرکوچه عکس بگیرم،زودبرمیگردم." ازخانه که بیرون رفت تازه ازبهت بیرون آمدم.شروع کردم به گریه کردن.هرچه کردم،حریف دلم نشدم.نبودن حمیدکابوسی بودکه حتی نمیتوانستم لحظه ای به آن فکرکنم.یک سرایمانم بود،یک سراحساسم.دم به دقیقه احساسم بغض سنگینی میشدروی گلویم که:"نذاربره!باهاش قهرکن.جلوش وایسا. لج بازی کن.چه معنی میده توهمچین شرایطی اول زندگی شوهرت بره شهیدبشه؟!"این فکرهامثل خوره به جانم افتاده بود.بغضم رامیخوردم.جلوی چشمم صحنه ی قیامت رامیدیدم که بادست خالی جلوی امیرالمومنین علیه السلام هستم.درحالی که دراین دنیاهیچ کاری نکرده ام،حتی مانع رفتن همسرم هم شده ام. بین زمین وآسمان بودم.بی اختیاراشک میریختم.حال وروزمان دیدنی بود؛یکی سرشارازبغض وگریه،یکی مملوازشوق وشعف. به چندنفرازدوستان وآشناهازنگ زدم تاشایدآنهابتوانندآرامم کنند،ولی نشد.حتی بعضی هاباحرفهایشان نمک روی زخمم پاشیدند فهمشان این بودکه چون حمیدمن رادوست ندارد،راضی شده برودسوریه!میگفتند:"جای توباشیم نمیذاریم بره.اگرتورودوست داشته باشه،میمونه!"نمیدانستندمن وحمیدواقعاعاشق هم هستیم.درست است که بیقراربودم ونمیتوانستم دلم راراضی کنم،بااین حال نمیخواستم جزءزن های نفرین شده ی تاریخ باشم که نگذاشتندشوهرشان به یاری حق برود نمیخواستم شرمنده ی حضرت زینب سلام ا...علیهاباشم. نیم ساعت نشدکه حمیدبرگشت.عکسهایش راباخوشحالی نشانم داد.آخرین عکسی بودکه داخل آتلیه گرفت؛سه درچهاربالباس نظامی عکس راکه دیدم به سختی جلوی خودم راگرفتم.دوست نداشتم اشکم راببیند.نمیخواستم دم رفتن دلش راخون کنم.سعی کردم باکشیدن نفس های عمیق جلوی این همه بغض واشکی که به پشت چشمهایم هجوم آورده بودرابگیرم برای حمیدوخوشحالی اش ازخودم گذشته بودم،ولی حفظ ظاهردرحالی که میدانی دلت خون وحالت واژگون است خیلی عذاب آوربود حمیدصورتم راکه دیدمتوجه شدگریه کرده ام.بادست مهربانش چانه ام رابالاآوردوپرسید:"عزیزم!گریه کردی؟قرارمااین بودکه توهمه جامن روهمراهی کنی.این گریه هاکارمن روسخت میکنه."گفتم:"چیزخاصی نیست.تلویزیون مستندشهدارونشون میداد.بادیدن اون صحنه ها اشکم دراومد."بعدهم لبخندی زدم وگفتم:"به انتخاب توراضی ام حمید.بروازپدرومادرت خداحافظی کن.چون دوماه نیستی،نمیشه بهشون نگیم."دستم راگرفت وگفت:"قول میدی آروم باشی وگریه نکنی؟من سعی میکنم نیم ساعته برگردم.جواب دادم:"نیازی نیست زودبرگردی.چندساعتی پیش پدرومادرت بمون." ساعت شش بودکه رفت.تاازخانه خارج شدخودم رادرآشپزخانه مشغول کردم.خیلی دیرآمد.ساعت یازده راهم ردکرده بودکه آمد.فهمیدم عمه خیلی ناراحتی کرده.تارسیدپرسیدم:"خداحافظی کردی؟عمه خیلی گریه کرد؟پدرت چی گفت؟"حمیدباآرامش خاصی گفت:"مادرم هیچی نگفت.فقط گریه کرد!"سری های قبل که ماموریت میرفت معمولابه پدرومادرش نمیگفتیم.شوکه شده بودند.اصلاباورشان نمیشدحمیدبخواهدبرودسوریه. یکشنبه دانشگاه نرفتم.حمیدکه ازسرکارآمدگفت:"بریم ازپدرومادرتوهم خداحافظی کنیم."جلوی درهنوزازموتورپیاده نشده بودیم که ازحفاظت پروازتماس گرفتندواطلاع دادندفعلاپروازلغوشده است.انگارپردرآورده بودم.حال بهتری داشتم.خانه ی مادرم توانستم راحت شام بخورم؛هرچندحمیدفقط باغذابازی میکرد.ازوقتی خبررااطلاع دادند،خیلی ناراحت شده بود. مادرم مثل من خوشحال بودوسربه سرحمیدمیگذاشت تاحمیدبه خاطرمحبتی که به من داردسفرش رابه عقب بیندازد.به شوخی به اومیگفت:"حمیدجان!حالاکه رفتنتون کنسل شده،ولی هروقت خواستی به سلامتی بری سوریه،دخترماروطلاق بده،بعدبرو!" حمیدکه حسابی ازخبرلغوشدن پروازپکرشده بودباحرف مادرم خندیدوگفت:"اولاکه رفتن مادیروزودداره،ولی سوخت وسوزنداره.دوماازکجامعلوم که من سالم برنگردم.بادمجون بم آفت نداره من مثل تازه دامادی هستم که عروسش روامانت میذاره میره جهاد."