eitaa logo
🚩 {ترک گناه1} 🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
124 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
📖کتاب رمان یادت باشد... 🔗 《باورم نمیشه که تو همون حمیدی باشی که دوره مجردی از خرید و این جور کار ها فراری بودی. آخه حمید! دختر باید لباساشو خودش بیاره خونه بخت، تو که همه چی خریدی!》تا عمه این را گفت همه زدیم زیر خنده. مشخص بود کلی وقت گذاشته و تمام ساعت هایی که کلاس نداشته دنبال این بوده که ببیند چطور می تواند من را خوشحال کند. با اینکه هوا به شدت گرم بود، ولی تمام یک هفته ای که حمیدقزوین بود را باهم گذراندیم. جاهای مختلف قرار می گذاشتیم. حتی وسط گرمای ظهر که همه دنبال خنکی کولر و سایه اتاق های خلوت هستند، ما دنبال این بودیم که تمام لحظات را کنار هم باشیم. برخلاف روزهایی که دوره بود، این یک هفته خیلی زود تمام شد. باید برای ادامه دوره به مشهد می رفت. جدایی بار دوم خیلی سخت تر بود. سعی کردم موقع خداحافظی پیش خود حمید ناراحتی نکنم، چون می دانستم شغل حمیداز این ماموریت ها و دوره ها زیاد دارد. اگر می خواستم برای هر خداحافظی آه و ناله سر دهم روی اراده حمید اثر منفی می گذاشت. چون سری قبل غذای توراهی اذیتش کرده بود، موقع رفتن برایش ساندویچ خانگی درست کردم. حمید را که راه انداختم، همان جا داخل حیاط کنار باغچه کلی گریه کردم. پیش خودم گفتم‌‌‌‌‌:《ما شانس نداریم. اوایل نامزدیمون که افتاد توی پاییز و زمستون، به خاطر کوتاهی روزهاو هوای سرد نمی توانستیم زیاد کنار هم باشیم. حالا هم که روزها بلند و هوا خوب شده حمید کنارم نیست و دوره داره.》 روزهایی که نبود خیلی سخت گذشت. در ذهن خودم خیال بافی می کردم. می گفتم اگر حمید الان بود با هم می رفتیم 《چهلستون》.