📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_هشتادوهفتم🔗
حمید نظرش این بود که یک خانه بزرگ اجاره کنیم دوست داشت بهترینها را برای من فراهم کند اولین خانهای که رفتیم حدود ۱۲۰ متر بود خیلی بزرگ و دلباز با نورگیر عالی قیمتی که بنگاه گفته بود و با پس انداز حمید جور بود تقریباً هر دو تایی خانه را پسندیده بودیم خوشحال از انتخاب خانه مشترکمان از در بیرون آمدیم هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی از رفقای حمید تماس گرفت صحبتشان که تمام شد متوجه شدم حمید به فکر فرو رفته است وقتی پرس و جو کردم گفت خانم می خوام یه چیزی بگم چون باید در جریان باشید اگر راضی بودین ، انجام بدین...
مثل اینکه یکی از دوستام برای رهن خونه به مشکل خورده مقداری پول لازم داشتن اگه تو راضی باشی ما نصف پساندازمون رو به دوستم بدیم تا بعداً که پول دستمون رسید خانه بزرگتری اجاره کنیم پیشنهادش رو که شنیدم می دانستم با پولی که می ماند خانه ی چندان خوبی نمی توانیم اجاره کنیم پیش خودم دودوتا چهارتا کردم دیدم در یک خانه کوچیک محله های پایین شهر هم می شود خوش بود از آنجا که واقعاً این چیزها برایم مهم نبود برای همین خیلی راحت همانجا قبول کردم میدانستم بیشتر خرج عروسی و اجاره خانه روی دوش حمید است نمیخواستم اول زندگی تحت فشار باشد با پولی که مانده بود به چندتا بنگاه سرزدیم خیلی سخت می شد با این مبلغ خانه اجاره کرد. مشاور املاک فلکه شهید حسن پور به ما آدرس خانه را داد که داخل خیابان نواب بود. با حمید آدرس به دست راه افتادیم از پیرمردی که داخل کوچه روی صندلی جلوی خانه...