eitaa logo
°•✨| ترک گناه |✨•°
2.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
7.9هزار ویدیو
120 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ به شهادت دسید روابط عمومی کل سپاه پاسداران: 🔹با عرض تسلیت به ملت قهرمان فلسطین و امت اسلامی و رزمندگان جبهه مقاومت و ملت شریف ایران، بامداد امروز محل اقامت جناب آقای دکتر اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی مقاومت اسلامی حماس، در تهران مورد اصابت قرار گرفته و در پی این حادثه ایشان و یک نفر از محافظین وی به شهادت رسیدند. ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
این که گناه نیست 02.mp3
6.27M
2 ❌یک اشتبـاه بـزرگ؛ چرا همش دنبالِ اینی، چی ثواب داره؟ چرا نمیری، چیزایی که کارهای خوبتو بی اثر میکنه، بشناسی؟ ✅تا آفت ها رو نشناسی، خوبی هات پایدار نمی مونن ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : شروط بهشتی شدن ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝می‌زند آتش به قلبم ماجرای نیزه‌ها 🎙مداحی دلنشین حاج بمناسب شهادت امام زین العابدین علیه السلام 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•✨| ترک گناه |✨•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_94🌹 #محراب_آرزوهایم💫 بعد از کلی خوش و بش کردن و تعریف خاطرات سف
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 فرصت رو مناسب می‌بینم و سریع اقدام می‌کنم تا برای هزارمین بار فکر ازواج من و مینا خانم رو از ذهن بابا خارج کنم، پایین پاش روی دو زانو می‌شینم و دست چروک خورده‌ش رو بین دست‌هام می‌گیرم. - بابا ازت خواهش می‌کنم بیخیال این ماجرا بشو، من نمی‌خوام با دختر عمه ازدواج کنم. - چرا نمی‌خوای؟ مینا همه‌ی معیارهایی که تو می‌خوای رو داره. بعدم این رسم خانوادگی ماست! سرم رو پایین می‌ندازم و زیر لب میگم: - لا ﷲ الا ﷲ. دوباره سرم رو بلند می‌کنم و با التماس سعی در قانع کردنش می‌کنم. - بابا جان می‌خواین به‌خاطر یک رسم خانوادگی زندگی تک پسرتون رو خراب کنین؟ - پسرم من و مادرت هم همین‌طور ازدواج کردیم. کمی صدام بلند میشه اما کنترلش می‌کنم تا از صدای حاجی بلند تر نشه. - اونجا فرق داشت حاجی، شما عاشق مامان بودین. - علی جان! عشق، بعد از ازدواج به وجود میاد. - من چجوری بگم نمی‌خوام با مینا خانم ازدواج کنم؟ شما دوست دارین این ازدواج سر بگیره و بعد از چند وقت بیاین برگه‌ی طلاقمون رو امضا کنین؟ شما درست می‌گین مینا خانم دختر محجبه و موجهیه، با وقار، خوش برخورد، تحصیل کرده، کدبانو ولی من و ایشون به هم نمی‌خوریم. تنها سری تکون میده و بر خلاف میلش حرف‌هام رو قبول می‌کنه. - چمیدونم بابا جان، هرطور خودت می‌دونی. دلم نمی‌خواد زندگی تک پسرم خراب بشه. لبخندی می‌زنم، بوسه‌ای روی دستش می‌زنم و با خوشحالی میگم: - تا عمر دارم نوکرتم حاجی. قبل از اینکه بخواد عکس العملی نشون بده در اتاق باز میشه و نرگس خانم بدون هیچ حرفی به سمت آشپزخونه قدم برمی‌داره، قبل از اینکه نگاهم کار دستم بده سریع سرم رو به قالی زیر پام میدم که حاجی بوسه‌ای به سرم می‌زنه و میگه: - تمام آرزوی من خوشبختی و عاقبت بخیریِ تویه، ولی فردا شب باید بریم و اونا رو هم قانع کنی چون من می‌دونم مینا تو رو دوست داره. بدون اینکه سرم رو بالا بیارم حرفش رو قبول می‌کنم. - چشم، خدا سایه‌ی شما رو از سر من کم نکنه. با اجازه‌تون من میرم توی اتاق خودم... ☞☞☞ سعی می‌کنم عادی رفتار کنم. پارچ خالی آب رو زیر چادر رنگیم می‌گیرم و با قدم‌های محکم به سمت آشپزخونه میرم. پارچ رو داخل دست شور می‌زارم و شیر آب رو تا آخرین حد فشارش باز می‌کنم تا هرچه زودتر پر بشه و بتونم به اتاق پناه ببرم. توی این فضا احساس خفگی بهم دست میده و نفسم رو تنگ می‌کنه؛ فکر به اینکه اون بیرون نشستن و برنامه فردا رو می‌چینن اما من بی‌خبر از همه چیز به دنبال فرار از این حس غریبم. حباب‌های آب به سر پارچ می‌رسن و قبل از سرازیر شدنشون شیر رو می‌بندم. نفس عمیقی می‌کشم تا بتونم ذهنم رو آروم کنم، نفسم رو با کلافگی به بیرون میدم و عزمم رو برای رفتن جذب می‌کنم اما نا‌خواسته صدای حاجی به گوشم می‌رسه و متوقف میشم. - من می‌دونم که مینا تو رو دوست داره. قلبم لحظه‌ای از کار می‌افته و پاهام سست میشه، قبل از اینکه تعادلم رو از دست بدم پارچ رو روی میز ناهارخوری می‌زارم و خودمم روی یکی از صندلی‌ها می‌شینم تا کمی حالم سرجاش بیاد... 🏴@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• 🌹 💫 کلافه از تمام این ضعف‌ها و کلافگی‌ها لیوان بلورین کنار دستم رو از پارچ آب پر می‌کنم و لاجرعه سر می‌کشم. با عصبانیت از جام بلند میشم، به اتاق پناه می‌برم اما در رو آروم می‌بندم تا کسی متوجه این عصبانیت بی‌دلیل و خودساخته نشه. کش چادرم رو با شتاب از پشت گوش‌هام آزاد می‌کنم به و گوشه‌ای از اتاق سابق مامان پرت می‌کنم. روی صندلی چوبی کنار اتاق می‌شینم و با پام روی زمین ضرب می‌گیرم، با کلافگی عجیبی به جون انگشت‌هام می‌افتم و با حرص پوستشون رو به دندون می‌گیرم. - به من چه ربطی داره؟ اون نرگس قبلی کجاست؟ چرا باید انقدر از خودم ضعف نشون بدم؟ زیر لب مدام با خودم تکرار می‌کنم. - برام مهم نیست، امیرعلی برای من مهم نیست! از جام بلند میشم و جلوی آینه می‌ایستم، نفس عمیقی می‌کشم و چشم‌هام رو می‌بندم. - مهمم باشه از الآن نباید مهم باشه، اون درست از همین حالا از هر نامحرمی به من نامحرم تره. باید جلوی دلم رو بگیرم! چرا انقدر ناگهانی این احساسات به قلبم حمله ور شدن؟ این حس حسادت از کجا نشأت می‌گیره؟ لبه‌ی تخت قدیمی‌ می‌شینم که صداش بلند میشه اما توجهی نمی‌کنم و توی خودم فرو میرم. زیر لب زمزمه می‌کنم. - چقدر دلم برای بابا محسنم تنگ شده! قطره اشکی از کنار چشمم سر می‌خوره که با ورود مامان مصادف میشه و به سرعت از روی گونه‌م محوش می‌کنم اما مثل همیشه از نگاهش پنهان نمی‌مونه و با نگرانی کنارم می‌شینه. - گریه کردی مامان جان؟ سرم رو به علامت منفی تکون میدم اما خوب مچم رو می‌گیره و مثل همیشه راست و دروغم رو از هم تشخیص میده. - منکه می‌دونم وقتی لپ‌ها و دور چشم‌هات قرمز میشن یعنی گریه کردی. نگاهم رو به چشم‌های پاک مادرانش می‌دوزم، بغضم سرباز می‌زنه و اینبار بدون هیچ واهمه‌ای زیر گریه می‌زنم. همین‌طور که دستش رو نوازش وار پشتم می‌کشه دلیل این همه بی‌قراری رو ازم می‌پرسه. - چی شده عزیز دلم؟ - دلم برای بابا محسنم تنگ شده...دلم برای تکیه‌گاهم تنگ شده...چرا باید انقدر زود از پیشمون می‌رفت؟ مگه من و دوست نداشت؟ مگه براش مهم نبودم؟ بغض گلوش رو می‌گیره و محکم تر بغلم می‌کنه. - دل منم براش تنگ شده اما مامان جان مرگ دست خداست، تکیه‌گاه همه‌ی ماهم خداست، دلت رو ببند به خدای بالای سرت، غیر خدا هیچ‌کس نمی‌تونه تکیه‌گاهت باشه، اونکه درد دلت رو دوا می‌کنه؛ باهاش صحبت کن و هرچیزی که توی دلت هست بهش بگو. خدا از منی که مادرتم دلسوز تره. وقتی که حرف‌هاش همراه با لحن شیرین و ضربان منظم قبلش به گوشم می‌رسه، قلب بی‌تابم کمی آروم می‌گیره و اشک روی گونه‌هام خشک میشه. - زنگ بزن به داییت فردا برین پیش بابات. خودم رو از آغوشش بیرون می‌کشم و بوسه‌ای روی گونه‌ش می‌کارم، خیالش که راحت میشه از اتاق بیرون میره و بی‌درنگ به سمت گوشیم حرکت می‌کنم، شماره‌ی دایی رو که پیدا می‌کنم بهش میدم «سلام دایی جان میشه فردا بیاین دنبالم بریم پیش بابا؟» بعد از گذشت چند دقیقه صدای گوشیم بلند میشه و به سرعت پیامش رو باز می‌کنم.«سلام دایی جان، بله که میشه» دلم که آروم میشه گوشی رو کنار می‌زارم اما نگاهم به سمت صندوق چوبی کنار اتاق می‌افته؛ یادمه مامان همیشه چیزهای قدیمی رو به یادگار داخلش می‌زاشت. با کنجکاوی به سمتش میرم و درش رو باز می‌کنم که صدای قیژ قیژش بلند میشه، انگار سال‌هاست که کسی سراغش نرفته و الآن آه از نهادش بلند شده. اولین چیزی که بین اون همه خرت و پرت به چشمم میاد قرآنیه که وقتی بچه بودم دایی بهم هدیه داد، یاد خاطرات گذشته می‌افتم و لبخند کمرنگی روی صورتم نقش می‌بنده. از قفس اساره‌ت بیرونش میارم، چشم‌هام رو می‌بندم و دستم رو برگه‌های کاهیش می‌کشم، نیتی می‌کنم صفحه‌ی انتخاب شده رو باز می‌کنم و شروع می‌کنم به خوندن. اونقدر می‌خونم که زمان رو فراموش می‌کنم، حتی از یاد می‌برم که چه موقع چشم‌هام گرم میشن و به خواب میرم... 🏴@TARKGONAH1
سلام دوستان عزیزم وقتتون بخیر ان‌شاءالله ختم صلواتی داریم به مناسبت ماه محرم و صفر هدیه به امام حسین علیه‌السلام؛ به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل‌الله و ان‌شاءالله با توسل به امام حسین به نیت گذر از مشکلات در صورت تمایل تعدادی رو که میفرستین از طریق لینک زیر ثبت کنید https://EitaaBot.ir/counter/wh06an و یا برای آیدی زیر ارسال کنید @shahide_Ayandeh313 مهلت ان‌شاءالله تا اربعین التماس دعا🌼🙏
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای کس‌وکارم.. خداروشکر امام‌ رضا (ع)، که تو رو دارم.. ✨ ‌‌ ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1