°•| ترک گناه |🏴•°
#من_میترا_نیستم #قسمت_یازدهم از همان موقع فهمیدم که زینب هم مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه
#من_میترا_نیستم
#قسمت_دوازدهم
بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند اما زینب علاوه بر درس خواندن مومن هم بود همیشه دنبال کسانی بود که بتوانند در این راه کمکش کنند.
در همسایگی ما در آبادان خانواده کریمی زندگی می کردند آنها متدین بودند.
تنها خانه محله بود که پشت در پرده بزرگی داشت تا وقتی درِ خانه باز می شود داخل خانه پیدا نشود.
زهرا خانم دختر بزرگ خانواده کریمی، برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام می گذاشت.
مینا مهری و زینب به این کلاسها میرفتند. مینا و مهری با اقدس کریمی همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود.
زهرا خانم سر کلاس به بچه ها می گفت: تو مسائل دینی باید از یه مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتون مثل وضو و غسل قبول نیست.
زهرا خانم از بین رساله ها رساله امام خمینی را به دختر ها معرفی کرد. ما تا آن زمان از این حرف ها سر در نمی آوردیم امام را هم نمیشناختیم.
مینا و مهری به کتاب فروشی آقای جوکار در بازارچه ایستگاه شش رفتند تا رساله بخرند اما آقای جوکار به آنها گفت: رساله امام خمینی خطرناکه دنبالش نگردید وگرنه شما را میگیرند آقای جوکار رساله آقای خویی را به بچهها داد.
بعد از خرید رساله دخترها مقلد آقای خویی شدند زهرا خانم گفت: هیچ اشکالی نداره مهم اینه که شما احکام تون رو طبق تقلید از مجتهد انجام بدید.
زینب به کلاسهای قرآن خانه کریمی میرفت. کلاس چهارم دبستان بود صبح مدرسه میرفت و بعد از ظهرکلاس.
یک روز ناراحت به خانه آمد و گفت: مامان من سر کلاس خوب قرانخوندم به نرگس جایزه دادند اما به من جایزه ندادن.
گفتم جایزه ای که دادن چی بود؟ جواب داد :یه بسته مداد رنگی.
گفتم خودم برات هدیه میخرم من جایزه ات رو میدم روز بعد جایزه را خریدم و به زینب دادم و خیلی تشویقش کردم.
وقتی زینب مینشست و قرآن میخواند یاد دوران بچگی خودم و رفتن به مکتب خانه می افتادم که به جایی نرسید
زینب بعد از شرکت در کلاسهای قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده کریمی به حجاب علاقهمند شد.
من و مادرم حجاب داشتیم ولی دخترها نه. البته خیلی ساده بودن و لباسهای پوشیده تنشان می کردند.
زینب که کوچکترین دختر من بود و در همه کارها پیش قدم میشد اگر فکر میکرد کاری درست است انجامش میداد و کاری به اطرافیانش نداشت.
یک روز کنارم نشست و گفت: مامان دلم میخواد با حجاب شم. از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم غیر از این هم انتظار نداشتم.
زینب نیمه دیگر من بود پس حتما در دلش به حجاب علاقه داشت مادرم هم که شنید خوشحال شد.
°•| ترک گناه |🏴•°
#من_میترا_نیستم #قسمت_دوازدهم بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند اما زینب علاوه بر درس خوان
#من_میترا_نیستم
#قسمت_سیزدهم
زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می ماند مادرم همیشه برای رفع مشکلاتش آجیل مشکل گشا نذرمیکرد.
یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خوارک بود عبدالله از راه خارکنی زندگی میکرد. یک شب خواب میبیند که اگر چهل روز در خانهاش را آب و جارو کند و مشکلگشا نذر کند وضع زندگیش تغییر میکند.
عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و هنگام پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را می خواندند.
مادرم داستان حضرت خضر نبی و امام علی را هم تعریف میکرد. و دخترها به خصوص زینب با علاقه گوش میدادند .
وقتی بچهها به سن نمازخواندن میرسیدند مادرم آنها را به خانه اش می برد و نماز یادشان می داد وقتی نماز خواندن یاد میگرفتند به آنها جایزه میداد.
زینب سوال های زیادی از مادرم میپرسید خیلی کتاب می خواند و خیلی هم سوال میکرد خوب درس می خواند ولی در کنار آگاهی اش دل بزرگی هم داشت.
وقتی شهلا مریض می شد بی قراری میکرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت.
زینب به او میگفت: چرا بی قراری می کنی از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی.
شهلا مطمئن بود که زینب همینطوری چیزی نمی گوید و حرفش را از ته دلش می زند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.
مادرم سه تا روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش می کرد و به مدرسه می رفت.
بعضی از هم کلاسی هایش او را مسخره می کردند و اُمُل صدایش میزدند بعضی روزها ناراحت به خانه میآمد معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان به من اُمُل میگن.
یک روز به او گفتم: تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ گفت: معلومه برای خدا.
گفتم: پس بزار بچهها هرچی دلشون میخواد به تو بگن. همون سالی که باحجاب شد روزه هایش را شروع کرد.
خیلی نحیف بود استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود وقتی با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به او میزد شهلا هم حسابی دردش می گرفت.
برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش گیر ندهد، از ۱۰ روز قبل از ماه رمضان به خانه مادربزرگش می رفت.
با اینکه میدانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمیگرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشت بام کاهگلی می خوابید.
او هر سال ده روز جلوتر به پیشواز از ماه رمضان میرفت شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود.
مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشتبام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که او خواب است.
زینب از زمین پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت مادربزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره.
مادرم از خودش خجالت کشید به پشت بام رفت و زینب رو بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد.
مادرم گفت به خدا هرشب صدات می کنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ۱۰ روز هم پیشواز رفت.
ما همسر شهید دهه هشتادی داریم که برا شهادت همسرش دعا میکرده
ما رو از چی میترسونید ؟
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
دلانہ✨
این دنیا،
بالاخره با همهی چرخ و فلک زدناش تموم میشھ و بعد ما میمونیم و یِ کولـھ بار ِ گناه و جوونۍ ای کھ تو گناه تباهش کردیم . . .
دیر نشده رفیق همین الان برگرد(:♥
#دلانه
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
داستان مردهای که با دعای مادر به دنیا برگشت
☘این داستان کسی هست که در معرض مرگ قرار گرفت و با عزرائیل ملاقات کرد و حتی در حالت مکاشفه قبل از مرگ، اهل بیت (ع) را هم زیارت کرد ولی با دعای مادر دوباره به دنیا برگشت.
•┈┈••••✾•🌿🌼🌿•✾•••┈┈•
✍نقل از علامه طهرانی:
🌱یكی از اقوام ما كه از اهل علم بود برای من نقل كرددر ایامی كه در سامرّاء بودم، به مرض حصبۀ سختی مبتلا شدم و هرچه مداوا نمودند مفید واقع نشدمادرم با برادرانم مرا از سامرّاء به كاظمین برای معالجه آوردند و نزدیك به صحن یك مسافرخانه تهیه و در آنجا به معالجۀ من پرداختند؛
☘از معالجۀ اطبّای كاظمین كه مأیوس شدند یك روز به بغداد رفته و یك طبیب را برای من آوردند.همینكه برای معاینه نزدیك بستر من آمد، احساس سنگینی كردم و چشم خود را باز كردم دیدم😱 خوكی بر سر من آمده است؛بیاختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب كردم.
🔸گفت: چه میكنی، چه میكنی؟ من دكترم، من دكترم!
🔹من صورت خود را به دیوار كردم و او مشغول معاینه شد ولی نسخه او هم مؤثّر واقع نشد؛
و من لحظات آخر عمر خود را میگذراندم.
•┈┈••••✾•🌿🌼🌿•✾•••┈┈•
🌹تا آنكه دیدم حضرت عزرائیل با لباس سفید و بسیار زیبا و خوش قیافه وارد شدپس از آن پنج تن بترتیب وارد شدند و نشستند و به من آرامش دادند و من مشغول صحبت كردن با آنها شدم.
⚡️در اینحال دیدم مادرم با حال پریشان رفت روی بام و رو كرد به گنبد مطهّر امام کاظم (ع) و عرض كرد:
❤️یا موسی بن جعفر ! من بخاطر شما بچّهام را اینجا آوردم، شما راضی هستید بچّهام را اینجا دفن كنند و من تنها برگردم ؟ حاشا و كلاّ ! حاشا و كلا ّ!
🌱همینكه مادرم با امام کاظم (ع) مشغول تكلّم بود، دیدم آنحضرت به اطاق ما تشریف آوردند و به پیامبر (ص) عرض كردند: خواهش میكنم تقاضای مادر این سید را بپذیرید !
🌹حضرت رسول (ص) رو كردند به عزرائیل و فرمودند: برو تا زمانی كه خداوند مقرّر فرماید؛خداوند بواسطۀ توسّل مادرش عمر او را تمدید كرده است، ما هم میرویم إنشاءالله برای موقع دیگر.
•┈┈••••✾•🌿🌼🌿•✾•••┈┈•
🌱مادرم از پلّهها پائین آمد و من بلند شدم و نشستم ولی از دست مادرم ناراحت بودم؛به مادرم گفتم: چرا اینكار را كردی؟! من داشتم با اهل بیت (ع) میرفتم؛تو آمدی جلوی ما را گرفتی و نگذاشتی كه ما حركت كنیم.
📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 23 - 285
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما المجاهد الشهید فی سبیل الله بأعظم اجراً ممن قدر فعف....
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقچادری ࣫͝ . .
دمت گرم که توی این روزا پای عقایدت هستی...
#حجاب
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹*
ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
سرباز امام زمان🌹
🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃😍
*امشب هدیه میکنیم 10 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرشهیدان والا مقام 🥀🕊️🥀*
*♥دانیال رضا زاده و حسین زینال زاده♥*
💚💚💚💚💚💚💚
💞💞ان شاءالله شهیدان * دانیال رضا زاده و حسین زینال زاده*
دعاگویی تک تک ما باشد 🤲🏻❤️
*اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️*
*#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع*
*#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَجبحقزینبکبرے*
*مشمولدعایشهداءباشید*
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
😴 #اعمال وقت خوابیدن 😴
وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری
💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢
⤵️ يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸
↩️ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق علیه السلام فرمود، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد.
🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷
💠ألْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠
🎁 هدیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁
1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است.
2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
🔸یک مرتبه🔸
3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات
🔸یک مرتبه🔸
4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد.
🔸یک مرتبه🔸
التـــــماس دعــــ❤️ــــــا
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
4_5987713494760308023.ogg
2.12M
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی✋🏼🌱
قرار هرشب مون🌸
『بِســـمِاللهالرَحمــنِالرَحیــم』
📿 اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفاءُ، وَ انْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَ انْقَطَعَ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ الاْرْضُ، وَ مُنِعَتِ السَّماءُ و اَنتَ الْمُسْتَعانُ، وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْهُوَ اَقْرَبُ؛ يامُحَمَّدُ ياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين🤲🏼
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
#ترک_گناه
● 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1 ●
🌺🌸🌸قـرارصبــح🌸🌸🌺
سلام بر سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار
ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🌷🌷🌷
دعای سلامتی امام زمان (عج)
"بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم"
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌷🌷🌷
پر برکت می کنیم روزمان را با سلام بر گلهای هستی:
سلام بر
حضرت محمد(ص)
امام علی(ع)
خانم فاطمه(س)
امام حسن (ع)
امام حسین(ع )
پنج گل باغ نبی،
سلام بر
امام سجاد(ع)
امام باقر(ع)
امام صادق (ع)
گلهای خوشبوی بقیع،
سلام بر
امام رضا(ع)
قلب ایران و ایرانی
سلام بر
امام موسی کاظم(ع)
امام محمد تقی (ع)
خورشیدهای کاظمین،
سلام بر
امام علی نقی (ع)
امام حسن عسکری(ع )
خورشید های سامراء
و سلام بر
حضرت مهدی (عج)
قطب عالم امکان،
امام عصر و زمان
که درود وسلام خدا بر این خاندان نور و رحمت باد.
خدایا به حق این ۱۴ گل روزمان را پر برکت گردان به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللّهم صلی علی محـمد وآل محـمد و عجـل فی فرج موڶانا صـاحب الزمان عج الله و اید امامناالخامنه ای♥️
آمین یارب العالمین
گاهی کوچک ترین
کمک تو به دیگران
از نظر اونا کمک بزرگیه
حتی اگه بیانش نکنن
پس هیچوقت از کمک کردن
دست نکش..!
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
💠فلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ
پس انسان باید به خوراکش با تأمل بنگرد
(سوره عبس، آیه ۲۴)
🔸زید شحّام گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم و عرض کردم که: «در این آیه: فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَی طَعَامِهِ، منظور از غذا چیست»؟ فرمود: «علم وی است که باید ببیند از چه کسی آن را فرا میگیرد.
(الکافي ج۱ ص۴۹)
❗️وقتی انسان نسبت به غذای خوراکی خود اینهمه حساسیت به خرج میدهد که چه چیزی بخورد و از چه چیز پرهیز کند، بهطریقاولی باید در مورد غذای روحی و فکریاش نیز دقت نماید . بعضی از آنچه این روزها در فضای مجازی و شبکه های ماهواره ای منتشر می شود غذایی مسموم است که باید از آن دوری کنیم.
«@TARKGONAH1»
✅حدیث روز
💠 امام صادق عليه السلام به شيعيانش می فرمود:
🔹بادِرُوا أَحْدَاثَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ تَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ اَلْمُرْجِئَةُ.
🔸نوجوانان را دريابيد و به آنان حديث و دين بيامـوزيد پيش از آن كه مرجـئه (گروهى منحرف در آن زمان) بـر شما پيشدستى كرده و آنها را بربايند.
وسائل الشيعة ج۱۷ ص ۳۳۱
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🥀¦شهيد بهرام اسماعيلی:
هرگز از خط اصيل ولايت فقيه تخلف نكنيد. تخلف از خط اصيل ولايت فقيه يعنی پايمال كردن خون شهيدان اسلام و بالاتر از اين، تخلف از صراط مستقيم و قانون الهی است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
✉️¦پندی از نهج البلاغه
🔸•سعادتمند کسی است که از زندگی دیگران عبرت آموزد، وشقاوتمند کسی است که فریب هوا وهوس ها را بخورد. آگاه باشید! ریاکاری وتظاهر، هرچند اندک باشد شرک است، وهمنشینی با هوا پرستان ایمان را به دست فراموشی می سپارد، وشیطان را حاضر می کند.
📚• نهج البلاغه ص۱۴۵
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽¦ #سخنرانی..
✘مواظب گرگ درونتون باشید!
🎙_مسعود #عالی☘
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
#من_میترا_نیستم #قسمت_سیزدهم زینب بعضی از روزهای گرم تابستان پیش مادر بزرگش میرفت و خانه او می
#من_میترا_نیستم
#قسمت_چهاردهم
من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی که مرتب مریض میشدم زینب خیلی غصه مرا میخورد. آرزویش این بود که برایم تخت بخرد و پرستار بگیرد. به من میگفت: بزرگ بشم نمیزارم تو زحمت بکشی یه نفر رو میارم تا کارا رو انجام بده.
مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار میکرد و مرتب در خانه تمرین نمایش داشت نقش اول یکی از نمایش ها پهلوان اکبر بود.
زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد در نمایش سربداران هم او نقش مورخ را داشت. آنها در خانه لباس نمایش می پوشیدند و با هم تمرین می کردند. من هم می نشستم و نمایش آنها را با عشق نگاه میکردم.
مهرداد و زینب به شعر هم علاقه داشتند مهرداد شعر می گفت و زینب گوش می کرد. مهرداد از زنهای لااُبالی و سبک بدش میآمد و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر میداد. اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون میرفتند حتماً جوراب ضخیم پایشان می کردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد.
زینب به برادرها و خواهرهایش واقعا علاقه داشت گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش لباس های مهران و جوراب های مهرداد را می شست.
دلش می خواست به شکلی محبت خودش را به همه نشان بدهد.
شروع دوباره ...
روزها آرام می گذشت. سرم به خانه و زندگی هم گرم بود همین که بچهها در کنارم بودند احساس خوشبختی میکردم چیز دیگری از زندگی نمی خواستم.
بابای مهران و کارگرهای شرکت نفت از شاه بدشان میآمد آبادان در دست انگلیسی ها و خارجی ها بود آنها در بهترین محله ها و خانه ها زندگی می کردند و برای خودشان آقایی میکردند.
بعد از انقلاب من و بچه ها طرفدار انقلاب و امام شدیم وقتی آدم پَستی مثل شاه که خیلی از جوانهای مخالفش را شکنجه کرده بود از کشور رفت و یک سید نورانی مثل امام رهبر ما شد چرا ما از او حمایت نکنیم.
من مرتب می نشستم و به سخنرانی های امام گوش می کردم انگار از زبان ما حرف می زد و درد دل ما را میگفت.
وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده رضایی آوردن و ساواک چگونه مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی که کربلا رفتم و گودال قتلگاه را دیدم همیشه پیش خودم می گفتم اگر من زمان امام حسین زنده بودم حتما امام حسین و حضرت زینب را یاری می کردم.
ولی هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و مردم را با پول می خرید نمیرفتم. با شروع انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به سفر امام حسین به پیوندیم و من از این بابت خدا را شکر می کردم.
مهران در همه راهپیماییها شرکت میکرد ولی شرط کرد که اگر دخترها میخواهند راهپیمایی بیایند باید چادر بپوشند زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دوتا از چادرهای خودم را برای مینا و کوتاه کردم همه ما با هم به تظاهرات می رفتیم شهرام را هم با خودمان می بردیم خانه ما نزدیک مسجد قدس بود مردم آنجا جمع میشدند و راهپیمایی از آنجا شروع می شد.
مینا و زینب در راهپیمایی مراقب شهرام بودند زینب دختر بی تفاوتی نبود با اینکه از همه دخترها کوچک تر بود در هر کاری کمک میکرد.
ما در همه راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت میکردیم زندگی ما شکل دیگری شده بود تا انقلاب نبود سرمان در زندگی خودمان بود ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت داشتیم.
مسجد قدس پایگاه فعالیت بچهها شده بود دخترها نماز های شان را در مسجد می خواندند مخصوصاً در ماه رمضان آنها نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و بعد به خانه می آمدند من در ماه رمضان سفره افطار را آماده میکردم و منتظر می نشستم تا بچهها برای افطار از راه برسند مهران شب و روز در مسجد بود و در همان جا زندگی می کرد. به بچه هایم افتخار می کردم.
ادامه دارد...
°•| ترک گناه |🏴•°
#من_میترا_نیستم #قسمت_چهاردهم من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی که مر
#من_میترا_نیستم
#قسمت_پانزدهم
انگار کربلا برپا شده بود من و بچه هایم کنار اهل بیت بودیم. زینب فعالیت های انقلابی اش را در مدرسه راهنمایی شهرزادِ آبادان شروع کرد.
روزنامه دیواری مینوشت سر صف قرآن می خواند با کمونیست ها و مجاهدین خلق جر و بحث میکرد و سر صف شعرهای انقلابی و دکلمه می خواند.
چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه درگیر شد و حتی یکی دو بار زینب را کتک زدند.
مینا و مهری در دبیرستان سپهر درس می خواندند بعد از انقلاب اسم دبیرستان شان به صدیقه رضایی تغییر کرد.
آنها دبیرستانی و چند سال بزرگتر از زینب بودند .به همین خاطر آزادی بیشتری داشتند.
من تا قبل از انقلاب اجازه نمیدادم دختر ها تنها جایی بروند زمستانها برای مینا و مهری سرویس می گرفتم که مدرسه بروند شهلا و زینب را هم خودم یا پسرها میبردیم و میآوردیم.
قبل از انقلاب به جامعه و به محیط اطراف اعتماد نداشتم همیشه به دخترها سفارش میکردم که مراقب خودشان باشند و با نامحرم حرف نزنند امام که آمد همه چیز عوض شد.
از بابت جامع خیالم راحت شد دیگر جلوی بچهها را نمی گرفتم دلم می خواست بچه ها به راه خدا بروند و خدمت کنند.
چندتا از دانشجوهای دانشکده نفت آبادان به اسم علی زارع و علی غریبی و آقای مطهر در دبیرستان سپهر کلاس تفسیر قران سیاسی و اخلاق گذاشتند.
مینا و مهری به این کلاس ها می رفتند آنها به کلاس اخلاق آقای مطهر علاقه بیشتری داشتند.
آقای مطهر برای آنها حرف های قشنگی میزد و کاری کرده بود که بچهها دنبال برنامههای خود سازی بروند.
زینب آن زمان در دوره راهنمایی درس میخواند از مینا خواست که همه درس ها و حرف های آقای مطهر را کلمه به کلمه برایش بگوید.