❁❁
#یا_علے_بن_الحسین_ع❤️
❣️اے نور چشم حضرٺ آقاے ڪربلا
🌺بعد از حسین دلبر دیوانگان تویے
❣️این افتخار ماسٺ ڪه فامیل تان شدیم
🌺پس شاهزادهے همہ ایرانیان تویے
#پسر_شهر_بانوے_ایران❤️
#میلاد_امام_سجاد(ع)🎉🌺
#مبارڪ_باد🎉🌺
44.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رد مظالم یعنی چی؟
چه مواردی شامل رد مظالم میشه؟
رد مظالم رو بابد به کی بدیم؟
💠نهج البلاغه حکمت ۴۶۱
🌷و درود خدا بر امیرالمؤمنین فرمود: غيبت كردن تلاش ناتوان است.
چه قشنگ است، تعبیر مولی از غيبت کردن.
برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات❤️
#امام_علی
#امیرالمؤمنین
امام سجاد را چرا ابن «الخیرتین» گویند؟!
به واسطه دوحدیث
۱_ رسول خدا (ص) فرمود: "لِلّهِ مِن عبادِهِ خِیرتَینِ فخِیَرَتُهُ مِنَ العَربِ قُرَیشٌ و مِن العجمِ فارس.
۲_ امام سجاد (ع) فرمود: "اَنَا ابنُ الخِیَرَتَین".
من پسر دو قوم پر برگزیده هستم
◾زَمَخشَری از علمای اهل سنت می نویسد:
لاَنَ جَده رسول الله (ص) واُمه بنت یزدجرد الملک
زیرا جد ایشان رسول الله ص است و مادرش دختر یزدگرد شاه (ایران) است.
◾جمع شدن نجابت عرب و عجم هر دو در امام ، به اعتبار پدر و مادر
علامه مجلسی در بحار الانوار:
چون پیامبر(ص) فرموده خداوند از میان بندگانش در عرب، قریش را و در غیر عرب فارس را برگزیده است و امام سجاد(ع) پدرش امام حسین(ع) از قریش است و مادرش شهربانو از فارس است
از این رو «ابن الخیرتین» از القاب امام سجاد(ع) است.
🌹 میلاد #امام_سجاد_علیه_السلام مبارک
27.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به اقا امیرالمومنین علی علیه السلام التماس دعا بگین😭
سخنرانی شنیدنی👌
🔴 قابل توجه کسانی که زیاد فال بد میزنند
✍🏻 راوی گوید امام صادق علیه السّلام فرمودند: فال بد زدن بر طبق همان چیزی است که پیش خود بر آن فال زدهای.
لذا اگر آسان بگیری آسان گذرد، و اگر سخت بگیری سخت بگذرد، و اگر (اعتنا نکنی و) چیزی به دل نگیری، چیزی نیست.
📚 بحارالانوار، جلد ۵۵، صفحه ۳۲۲، به نقل از کتاب "الکافی"
فال بد زدن یک کار #شیطانی است، زیرا مؤمن با توکل و توسل و خوشبینی به خداوند متعال به امور خود میپردازد، نه با فال بد زدن و گمان بد داشتن.
#سوءظن ممنوع⚠️
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_بیستوپنجم🔗
رسماً می خوای زن حمید بشی، اشکالی نداره. حرف های مادرم در اوج مهربانی آرامم کرد ولی ته دلم آشوب بود. اما میخواستم بیشتر با حمید باشم، بیشتر بشناسمش، بیشتر صحبت کنیم، هم اینکه خجالت می کشیدم،این نوع ارتباط برای من تازگی داشت.
نزدیکیهای غروب همان روز هم دنبالم آمد تا با هم به مطب دکتر برویم. یکی، دو نفر بیشتر منتظر نوبت نبودند. پول ویزیت دکتر را پرداخت کرد. روی صندلی کنار من نشست. از تکان دادن های مداوم پایش متوجه استرسش می شدم، چند دقیقه منتظر ماندیم وقتی نوبت ما شد داخل اتاق رفتیم.
خانم دکتر نتیجه آزمایش را با دقت نگاه کرد بررسیهایش چند دقیقه ای طول کشید بعد همان طور که عینکش را از روی چشم بر میداشت، لبخندی زد و گفت: باید مژدگونی بدین! تبریک میگم، هیچ مشکلی نیست شما میتونید ازدواج کنید.
تا دکتر این را گفت،حمید چشم هایش را بست و نفس راحتی کشید. خیالش راحت شد. تنها دلیلی که می توانست مانع این وصلت بشود جواب آزمایش ژنتیک بود که آن هم شکر خدا به خیر گذشت.
حمید گفت: ممنون خانم دکتر. البته همونجا توی آزمایشگاه فرزانه خانم نتیجه را فهمیدن، ولی گفتیم بیاریم پیش شما خیالمون راحت بشه. خانم دکترگفت: خب فرزانه جان تا یه مدت دیگه هم کار ما میشه، باید هم سر دربیاره از این چیزها. امیدوارم خوشبخت بشید و زندگی خوبی داشته باشید.
حمید در پوست نمی گنجید؛ در کنار خانم دکتر نمیتوانست احساسش را ابراز کند، از خوشحالی چندین بار از خانم دکتر تشکر کرد و با لبی خندان از مطب بیرون آمدیم.....
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_بیستوششم🔗
چشم های حمید می خندید، به من گفت: خدا را شکر دیگه تموم شد، راحت شدیم. چند لحظه ایستادم و به حمید گفتم: نه هنوز تموم نشده فکر کنم یه آزمایش دیگه هم باید بدیم. کلاس ضمن عقد هم باید بریم برای عقد لازمه.
حمید که سر از پا نمی شناخت گفت: نه بابا لازم نیست! همین جواب آزمایش رو بدیم کافیه. زودتر بریم که باید شیرینی بگیریم و به خانوادهها این خبر خوش را بدیم. حتما اونها هم از شنیدنش خوشحال میشن. شانه هایم را بالا انداختم و گفتم: نمیدونم شاید هم من اشتباه می کنم شما اطلاعاتتون دقیقتره!
قدیمها که کوچک بودم یک سره خانه عمه بودم و با دختر عمه ها بازی می کردم بعد که بزرگ تر شدم و به سن تکلیف رسیدم، خجالت می کشیدم و کمتر می رفتم. حمید هم خیلی کم به خانه ما می آمد از وقتی که بحث وصلت ما جدی شد، رفت و آمدها بیشتر شده بود آن روز هم قرار بود حمید با پدر و مادرش برای صحبتهای نهایی به خانه ما بیایند.
مشغول شستن میوه ها بودم که پدرم به آشپزخانه آمد و پرسید: دخترم اگر بحث مهریه شد، چی بگیم؟ نظرت چیه؟ روی این که سرم را بلند کنم و با پدرم مفصل درباره این چیزها صحبت کنم، نداشتم گفتم: هرچی شما صلاح بدونید. بابا خندید و گفت: مهریه حق خودته ما هیچ نظری نداریم. دختر باید تعیین کننده مهریه باشد. کمی مکث کردم و گفتم پونصد تا چطور؟؟ شما که خودتون میدونین مهریه فامیلای مامان همه بالای پونصد تا سکه اس.....