°•| ترک گناه |🏴•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_6🌹 #محراب_آرزوهایم💫 همینجوری که با خودم غر میزدم، پیچ دوم پله
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_7🌹
#محراب_آرزوهایم💫
قبل از اینکه مامان حرفی بزنه پسرِ حاجی میاد و میگه:
- با اجازهتون اومدن دنبالم باید برم کار دارم.
هیچ کدومشون مخالفتی نمیکنن و ماهم بعد از اون از محضر خارج میشیم و سوار ماشین هانیه میشیم.
- نرگسی؟
- هوم؟
- میگم نظرت چیه آقا سید هم برای تو بگیریم، هوم؟
سرم رو به شیشه ماشین تکیه میدم و اصلا حواسم به هانیه نیست.
- آقا سید کیه؟
- خانوم رو باش، تازه میگه نادر مرد بود یا زن؟
روی صندلی مشکی رنگ ماشینش تکون میخورم و میگم:
- درست حرف بزن ببینم چی میگی؟!
- پروفسور منظورم همین آقا امیرعلیه، پسرحاجآقا.
هیچ چیزی از حرفهاش رو نمیفهمم و در فکر مامان ملیحه به سر میبرم.
جوابی نمیدم و سکوت میکنم.
- چی شدی؟ چرا هیچی نمیگی؟ آیا سکوت نشانه رضاست؟ مامان جون، دایی جون فکر کنم یک عروسیِ دیگه افتادیم.
گیج و مبهم بهش نگاه میکنم. خاله مریم که از اون موقع فقط گوش میکنه و بهمون میخنده با قیافه فوق طنزم تصمیم میگیره و بالاخره لب باز میکنه.
- اینقدر بچهم رو اذیت نکن.
هانیه مثلا دلخور میشه و به شوخی میگه:
- عه، باشه مامان خانوم نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار.
- جفتتون عزیزهای دل منین.
- اینم از مامان ما، نرگس خانم تحویل بگیر.
از حسودی هانیه خندم میگیره، خودم رو میکشم پشت صندلیِ خاله و آروم گونش رو میبوسم.
یکدفعه صدای جیغ هاینه کل ماشین رو پر میکنه.
- هــــــــــــــوی! به چه اجازهای مامان من رو بوس کردی؟
- به همون اجازهای که مامان شما قبلش خاله من بوده.
- حالا پنج دقیقه توفیری نمیکنه.
- حالا که میبینیم فرق داره.
تمام وقت دایی هیچ دخالتی نمیکنه و فقط میخنده. ماشین رو جلوی در سفید رنگ آپارتمان دایی پارک میکنه. درحالی که سعی میکردم به صورت سرخ شده هانیه نخندم، سریع حق به جانب میگم:
- خیلی خب حالا حرص نخور، پیر میشی کسی نمیاد بگیردتها.
برای نجات جونم سریع از ماشین پیاده میشم و به خونهی دایی پناه میبرم.
وارد خونه که میشیم، نگاهی به اطراف میندازم و جز بهم ریختگی و شلختگی چیزی نمیبینم. قبل از اینکه از شوک خارج بشم خاله حرف دلم رو میزنه.
- وای! میدونِ جنگه یا خونه؟
- پس فکر کردین نرگس رو برای چی آوردم؟
به نشانهی اعتراض سرِ جام میایستم و میگم:
- عه، دایی!
هم زمان روی یکی از مبلهای راحتی مشکی رنگ میشینه و میخنده. همهمون که میشینیم و یکم که در سکوت میگذره خاله خیلی جدی طرفم سر میگردونه و میگه:
- حالا خاله جان، مطمئنی که میخوای اینجا بمونی؟
- اگه مزاحم دایی نباشم، چرا که نه؟
دایی در حالی که از جاش بلند میشه و میره سمت آشپزخونه میگه:
- این چه حرفیه، مراحمی نرگس جان.
- باشه خاله جان، پس ما میریم به هانیهم میگم چمدونت رو بیاره.
دایی با یک سینی چایی از توی آشپزخونه میاد بیرون.
- چاییتون رو بخورین من خودم میارم.
چاییها رو که میخورن سه نفری پایین میرن. میرم پشت پنجره و پرده سفید رنگ رو کنار میزنم و از بالا تماشاشون میکنم. هاینه توی ماشین نشسته، دایی در حالی که چمدونم توی دستشه با خاله صحبت میکنه و هر از چندگاهی اخمهاش توی هم میره و دوباره آروم میشه.
بیخیال اومدنش میشم، دوباره برمیگردم و سرجام میشینم. اما ذهنم حسابی درگیر میشه که خاله چی میگه؟
بیخیال افکار منفی میشم و سعی میکنم ذهنم رو خالی کنم.
- اما دم دایی مهدی خیلی گرم با اینکه زندایی فرزانه بخاطر بیماری مامانش رفته و دایی هم بخاطر عقد مامان برگشت و نزاشت تنها و بیکس بمونم، البته بخاطر کارش هم هست اما وجود منم صددرصد مؤثره.
🌻@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_8🌹
#محراب_آرزوهایم💫
صدای در اجازه بیشتر فکر کردن رو بهم نمیده و از خیالاتم بیرون میام.
به محض ورودش از جام بلند میشم و ازش تشکر میکنم، مثل همیشه لبخندی میزنه و میگه:
- بشین که باید یک برنامه درست حسابی بچینیم.
روبهروم میشینه، تمام حواسم رو میزارم تا ببینم چی میگه.
- صبحها که میری دانشگاه ناهار با من شبها شام با تو، موافقی؟
یکهو میزنم زیر خنده.
- واقعا که شما مردا همهتون به فکر شکمتونین.
اونهم خندهش میگیره.
- نخیر فسقلی بقیهش رو کمکم بهت میگم که کپ نکنی. حالاهم بیا اتاقت رو بهت نشون بدم.
سمت چمدونم میرم و در همون حال میپرسم.
- چه خبر از زندایی؟ مامانشون بهترن؟
- الحمدالله خوبه اما مامانش نه بهتر شده نه بدتر.
در اتاق رو باز میکنه و نگاهم رو دور اتاق میچرخونم، دیوارهای یاسی رنگ با یک تخت سفید که سمت راست اتاق هست و کمی خرت و پرت دیگه.
دایی مکث کوتاهی میکنه و میگه:
- ببخشید دیگه دایی جان وسع ما همین قدره.
- این چه حرفیه دایی جون خیلیهم عالیه.
لباسهام رو با یک دست لباس راحتی عوض میکنم و بیرون میرم، همزمان دایی رو میبینم که حاضر شده و میخواد بره.
- کجا میرین؟
- سرکار، مرخصی ساعتی گرفته بودم. برای ناهار غذا میگیرم، توام برو درست رو بخون به یک نظافتچی هم زنگ میزنم بیاد دور و بر رو مرتب کنه.
- چرا نظافتچی دایی؟ من هستم دیگه.
در حالی که کفشهای قهوهای رنگش رو با کمک پاشنه کش پاش میکنه لبخندی میزنه و میگه:
- نه دایی جان دست به هیچی نمیزنی خودم یک فکری به حالش میکنم، فعلا یا علی.
با لبخند جوابش رو میدم و در رو میبندم. بر میگردم و نگاهی به اطراف میندازم.
- خب نرگس خانم قراره چند وقتی اینجا زندگی کنی نمیشه که همش بخوری و بخوابی پس آستین بالا بزن و دستبهکار شو.
چهار_پنج ساعتی تمیزکاری طول میکشه اما عملیات با موفقیت انجام میشه و خونه برق میزنه. تا به تخت میرسم از خستگی زیاد بیهوش میشم و میافتم.
با حس کردن نور به زور چشمهام رو باز میکنم و با قیافهی اخموی دایی روبهرو میشم. با چشمهای نیم باز نگاهش میکنم.
- سلام.
با همون قیافه جوابم رو میده. چند ثانیهای توی سکوت طلبکارانه نگاهم میکنه که باعث میشه سوالی نگاهش کنم.
- مگه نگفتم دست به چیزی نزن؟
- هوم؟
قیافهی خواب آلودم رو که میبینه میزنه زیر خنده.
- بیخیال، بلندشو بیا ناهار بخور.
با تکون سر حرفش رو تایید میکنم و از اتاق بیرون میره.
- عجب آدمیهها یک تشکر خشک و خالی هم نکرد.
تا میخوام از جام بلندشم یاد مامانم میافتم، خیلی دلم میخواست حالش رو بدونم. الآن خوشحاله؟ داره میخنده؟ فقط دلم میخواد حالش خوب باشه همین برام کافیه.
به آشپزخونه که میرسم نگاهم کشیده میشه به میز غذا خوری حصیری مانندی که روش یک دیس برنج، دیس باقالی پلو و ظرفهای قورمه سبزی بود. سوتی میکشم و میگم:
- چه کردی دایی!
در حالی که ظرف ماست رو پایین میزاره میگه:
- بشین که خیلی گشنمه، راستی این غذاها برای تشکرم هست.
روی صندلی میشینم.
- کاری نکردم که.
نگاهی به ظرفهای گل آبی میندازم و باعث میشه اشتهام بیشتر بشه. یکم که غذا میخوریم دایی میپرسه.
- به مامانت زنگ زدی؟
دوباره یاد مامان میافتم و دست از خوردن میکشم.
- نخواستم مزاحمش بشم.
قاشق چنگالش رو میزاره و بهم خیره میشه.
- چرا فکر میکنی مزاحمشی؟ هرچیم بشه تو دخترشی.
- اوهوم.
- حتما بهش زنگ بزن دایی جان.
- چشم دایی.
🌻@TARKGONAH1
*ــــــ •• -#تلنگرانه❕••ــــــ
روز عرفه را قدر بدانید.
از ظهر عرفه تا غروب عرفه
ساعات مهمی است؛
لحظهلحظهی این ساعات
مثل اکسیر، مثل کیمیا
حائز اهمیت است؛
اینها را با غفلت نگذرانیم...
-حضرت آقا-
ــــــ •• ❗️💭 ••ــــــ*
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
کانال ترک گناه1 ایتا_۲۰۲۴_۰۶_۱۳_۰۷_۵۶_۲۱_۷۵۲.mp3
709.3K
#صلوات_خاصه
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضاع
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
#صلوات_حضرت_زهرا
#السلام_علیک_یا_فاطمة_الزهرا ✋🏻❤
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ
بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم، به خودتون رحم کنید
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹* ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
*🕊️قرار شبانه با شهدا 🥺 🕊️🌹*
ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
سرباز امام زمان🌹
🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃😍
*امشب هدیه میکنیم 10 صلوات و یا بیشتر به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🕊️🥀*
*❤️#علیرضا_بابایی❤️*
💚💚💚💚💚💚💚
💞💞ان شاءالله #شهید_علیرضا_بابایی*
دعاگویی تک تک ما باشد 🤲🏻❤️
*اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️*
*#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع*
*#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَجبحقزینبکبرے*
*مشمولدعایشهداءباشید*
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
😴 #اعمال وقت خوابیدن 😴
وضو گرفتن 👈 ثواب شب زنده داری
💢 برابر با هزار رکعت نماز، به گفته مولاء علی 💢
⤵️ يفْعَلُ اللّه ما يَشاءُ بِقُدْرَتِه، وَ يَحْكُمُ ما يُريدُ بِعِزَّتِه 🔸سه مرتبه🔸
↩️ سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق علیه السلام فرمود، هرکس سوره تکاثر را قبل هنگام خوابیدن بخواند از عذاب قبر در امان باشد.
🌷✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم✨🌷
💠ألْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ💠
🎁 هدیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در روز تولدش در هنگام خواب این بود که حضرت فاطمه (س) فرمودند این بهترین هدیه تمام عمرم بود.🎁
1⃣ سه مرتبه خواندن سوره توحید (قل هو الله احد... ) برابر با ختم قرآن است.
2⃣ صلوات بر من و پیامبران پیش از من سبب شفاعت خواهد شد (اللهم صل علی محمد و آل محمد و علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
🔸یک مرتبه🔸
3⃣ استغفار برای مومنین سبب خشنودی آنها از تو خواهد شد اللهم اغفرللمومنین والمومنات
🔸یک مرتبه🔸
4⃣ ذکر (سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبر) 👈 ثواب حج و عمره را دارد.
🔸یک مرتبه🔸
التـــــماس دعــــ❤️ــــــا
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
4_5987713494760308023.ogg
2.12M
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی✋🏼🌱
قرار هرشب مون🌸
『بِســـمِاللهالرَحمــنِالرَحیــم』
📿 اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفاءُ، وَ انْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَ انْقَطَعَ الرَّجاءُ وَ ضاقَتِ الاْرْضُ، وَ مُنِعَتِ السَّماءُ و اَنتَ الْمُسْتَعانُ، وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْهُوَ اَقْرَبُ؛ يامُحَمَّدُ ياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرين🤲🏼
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1