هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
#داستان_واقعی
⭕️ دو ماه قبل #دختری ناگهان احساس ناراحتی کرد. چنان درد می کشید و حالات او چنان بود که پزشکان تشخیص دادند که درد #زایمان است. او را به یک بیمارستان منتقل کردند، تحقیق بعمل آمد، معلوم شد که #شوهر ندارد. معاینات هم نشان داد که #باردار نیست، اما او همچنان در تخت بیمارستان بخود می پیچید و #ناله می کرد و سراپای وجودش را نیز عرق سردی پوشانده بود. چند ساعتی وقت پزشکان را گرفت، سرانجام آرام شد، لبخندی زد و گفت: راحت شدم، #نوزاد پسر است!! پزشکان ابتدا گمان می کردند که با یک دیوانه سروکار دارند ولی پس از تحقیق متوجه شدند که😱👇
...بیشتر بدانید
...بیشتر بدانید
...بیشتر بدانید
هدایت شده از اطلاع رسانی رهپویان🌼
❌#داستان_واقعی ❌
پدربزرگم می گفت یه روز بعد از آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمی گشتم طرف خونه، که زمین بغلی، تپه مانند بود دیدم یه چوپان قد بلند بالای تپه خوابیده و کلاهشو هم کشیده رو صورتش و دستاشو هم گذاشته زیره سرش پدربزرگم می گفت من فکر کردم حتما این چوپان از ده بغلی اومده و اینجا خوابیده، اون چوپانه بالای تپه خوابیده بود و پدربزرگم هم پایین بوده ، پدربزرگم می گفت هرچی چوپان رو صدا زدم که چرا اینجا خوابیدی و اهله کدوم دهی؟هیچ جوابی نداد و کوچکترین اعتنایی به من نکرد بنابراین یه سنگ برداشته و به طرف چوپانه پرتاب کرده بود می گفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیونه ها از زمین بلند شد وبه طرف من دوید پدربزرگم می گفت تا چوپانه از زمین بلند شد...👇⛔️
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
پرام ریخت😰
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
#داستان_واقعی
یک سال از فوت پدرم می گذشت، حس می کردم رفتار های مادرم مشکوک شده. از مدرسه که برمیگشتم خونه نبود و بعد یک ساعت می اومد، وقتی هم می پرسیدم کجا بودی می گفت خونه همسایه بودم. یه روز تصمیم گرفتم تعقیبش کنم، صبح به بهونه مدرسه از خونه زدم بیرون و تو کوچه قایم شدم.
بعد از چند دقیقه دیدم یه ماشین مدل بالا اومد در خونهمون و مامانم سوارش شد...
از عصبانیت دست هام می لرزید، سریع تاکسی گرفتم و تعقیبشون کردم که دیدم اون ماشین مامانم رو جلوی یه ویلا پیاده کرد و رفت. منم از روی دیوار بالا رفتم اما دیدن چیزی که دیدم قلبم از جا کنده شد...😨🤯
https://eitaa.com/joinchat/3108700326Cbd5fdb0ad0
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
#داستان_واقعی
⭕️ دو ماه قبل #دختری ناگهان احساس ناراحتی کرد. چنان درد می کشید و حالات او چنان بود که پزشکان تشخیص دادند که درد #زایمان است. او را به یک بیمارستان منتقل کردند، تحقیق بعمل آمد، معلوم شد که #شوهر ندارد. معاینات هم نشان داد که #باردار نیست، اما او همچنان در تخت بیمارستان بخود می پیچید و #ناله می کرد و سراپای وجودش را نیز عرق سردی پوشانده بود. چند ساعتی وقت پزشکان را گرفت، سرانجام آرام شد، لبخندی زد و گفت: راحت شدم، #نوزاد پسر است!! پزشکان ابتدا گمان می کردند که با یک دیوانه سروکار دارند ولی پس از تحقیق متوجه شدند که😱👇👇
...بیشتر بدانید
...بیشتر بدانید
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
#داستان_واقعی
⭕️ دو ماه قبل #دختری ناگهان احساس ناراحتی کرد. چنان درد می کشید و حالات او چنان بود که پزشکان تشخیص دادند که درد #زایمان است. او را به یک بیمارستان منتقل کردند، تحقیق بعمل آمد، معلوم شد که #شوهر ندارد. معاینات هم نشان داد که #باردار نیست، اما او همچنان در تخت بیمارستان بخود می پیچید و #ناله می کرد و سراپای وجودش را نیز عرق سردی پوشانده بود. چند ساعتی وقت پزشکان را گرفت، سرانجام آرام شد، لبخندی زد و گفت: راحت شدم، #نوزاد پسر است!! پزشکان ابتدا گمان می کردند که با یک دیوانه سروکار دارند ولی پس از تحقیق متوجه شدند که😱👇👇
...بیشتر بدانید👇🏽
https://eitaa.com/joinchat/3897688233Caba8678d25
هدایت شده از اطلاع رسانی رهپویان🌼
❌#داستان_واقعی ❌
پدربزرگم می گفت یه روز بعد از آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمی گشتم طرف خونه، زمین بغلی تپه مانند بود ،دیدم یه چوپان قد بلند بالای تپه خوابیده و کلاهشو هم کشیده رو صورتش ... پدربزرگم می گفت من فکر کردم حتما این چوپان از ده بغلی اومده و اینجا خوابیده . می گفت هرچی چوپان رو صدا زدم که چرا اینجا خوابیدی و اهله کدوم دهی؟هیچ جوابی نداد و کوچکترین اعتنایی به من نکرد بنابراین یه سنگ برداشتم و به طرفش پرتاب کردم . می گفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیوونه ها از زمین بلند شد . پدربزرگم می گفت تا چوپانه از زمین بلند شد دیدم از دستاش ...👇⛔️
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
پرام ریخت😰