💠#نماز_شهدا
برادرا نماز، نماز!
ستون گردان حبیب، لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد نزدیک و نزدیک تر می شد. برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد:”نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنید.” با این نهیب ، ستون حبیب می رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد :”نایستید، بدوید! نماز را بدورو می خوانیم. هرکس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند، نماز را بدورو بخوانید.”
یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان طور که داشتم جلو می رفتم ، مشغول به نماز شدم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود. زبان ها ذکر می گفتند و بدن ها هر یک به گونه ای در جنبش و جوشش بودند. لحظه ای بی اختیار از صدای صفیر گلوله ی خمپاره بر زمین می افتادیم. لحظه ای دیگر باز بی اختیار، با شنیدن صدای موشک های زمانی آر.پی.جی دشمن که بالای سرمان منفجر می شد، می نشستیم؛ ولی هم نماز می خواندیم و هم حرکت ستون کماکان به سوی موضع توپخانه ادامه داشت. تمام بچه ها در همان حالت پیشروی، نماز صبح شان را خواندند و در نمازشان خدارا به یاری طلبیدند.
کتاب ققنوس فاتح(بیست روایت شفاهی از شهید والامقام محسن وزوایی)
#پیام_رسان_فرهنگ_نماز_باشید
✅ ترویج نماز
🕋 @tarvije_namaz
💠 #نماز_شهدا
با عجله آمدم...
همسر شهيد حاج محمد ابراهيم همت مي گويد:«ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد. سر تا پا خاكی بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یه خستگی در كن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ايستاد و در حالی كه آستين هايش را پايين می زد، به من گفت:من باعجله آمدم كه نماز اول وقتم از دست نرود.
اين قدر خسته بود كه احساس می كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود».
#پیام_رسان_فرهنگ_نماز_باشید
✅ ترویج نماز
🕋 @tarvije_namaz