نیستی؛ وقتی بودی آقا هنوز مقابل دوربینها سر «اللهم انا لانعلم منهم الّا خیرا» آنطور بغض نکرده بود. نیستی؛ وقتی بودی آقا بین جمعیت، «گرم است به هم پشت رقیبان پی قتلم» نگفته بود. نیستی؛ آنطرفِ خط تلفنِ بچهشهیدها کسی دیگر نازشان را نمیکشد. مادرشهیدها باز پسر از دست دادهاند. نیستی؛ ما هنوزاهنوز با ریختن خون هر شهید، یاد تو میکنیم باز. گویی که خون همه شهیدان از رگهای توست. تو که نیستی ما آن تابوت سبک پرچمپیچ را بیستوپنج میلیوننفری روی شانه گرفتیم و بعد از پنج سال اگر راستش را بخواهی سر شانههایمان درد میکند هنوز. تو که بودی، بار روی شانه ما نبود. توی خاطرههایت میگویند چندباری در نیمهشبهای مخفی بیروت جان سید را نجات داده بودی؛ نیستی؛ خون سید را در گودالی مهیب در بیروت ریختند و حتی تابوت پرچمپیچی از او بر شانهها نرفت. توی خاطرههایت میگویند که در قلب جنگ شام وقتی همه چشمها به سرانگشتت بود، مرغ و خروسها را که کنج اتاق عملیات دیدهبودی، گفته بودی که هوا سرد است، تا جلسه تمام شود باید جای گرمی برایشان بسازید؛ گفتهاند زمستان از عراق زنگ میزدی و نفیر گلولهها به گوش میرسید؛ میگفتی شنیدهام تهران برف آمده و سرد شده، هوای آهوهای پشت پادگان سپاه را داشته باشید. حالا که نیستی، این روزها نوزادهای چندماههی نحیف در زمستان غزه یخزده و مردهاند. میبینی؟ تو نیستی؛ و حالا در منطقه مردانگی نیست؛ محبت نیست؛ انسانیت نیست؛ و پناه نیست. تو همه بودی. تو که نیستی، هیچ نیست...
«مهدی مولایی»
[ بعله من خودمم دلتنگ سردارم
ولی از قدیم گفتن دبهای که خالیه،
مدام سر و صدا داره!
بشین کارتو انجام بده
سلیمانی باش تو درس خوندنت!
سلیمانی باش تو طبابتکردنت!
سلیمانی باش تو شعر گفتنت!
سلیمانی باش تو نمازخوندنت!
سلیمانی باش تو کار فرهنگی کردنت!
تو که هنوز درگیر سادهترین
شبهه اعتقادی هستی و نرفتی
دنبال سوالات،
چجور میخوای
سلیمانیِ خودت باشی؟!✨ ]
1_3375606296.mp3
7.59M
#پیشنهاد_دانلود
قاسم بود دیگه...💔
شب جمعه و دلتنگی
حاج قاسم و...
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انیمیشنی زیبا از رازِ تازگیِ پیکر شهیدی که بعد از ۱۶ سال سالم تفحص شد...
20.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاهی متفاوت به زندگی شهید علمالهدی
🔸 ۱۶دیماه؛ سالروز شهادت سید حسین علمالهدی گرامیباد
[ طریق ]
.🥀
معاونِ فرمانده پایگاه هوایی که شد؛ بهم گفت: هرجا میری خودت رو معرفی نکن؛ نمیخوام مردم فکر کنن باهاشون فرق داریم... شده بود امینِ مردم. باهاش درد دل میکردند؛ اگه اختلافی داشتند، میومدند پیشش؛ علیرضا هم براشون وقت میگذاشت. دلش میخواست تا میتونه به مردم کمک کنه. یادمه گاهی نیمهشب بیدار میشدم و میدیدم نیست. بعد میفهمیدم روغن و برنج و موادِ غذایی می بره میذاره پشتِ درِ خونههایی که مشکلِ مالی دارند. وقتی هم بر میگشت، ماشینش رو بی سر و صدا خاموش میکرد تا کسی نفهمه...
👤خاطرهای از زندگی سرلشکر خلبان شهید سید علیرضا یاسینی
📚منبع: مجموعه آسمان؛ ج۳؛ یاسینی بهروایت همسرشهید؛ صفحه ۵۸ و ۵۹