🖋 #سیره_شهدا
وقتی از کار برمی گشت، با وجود خستگی کار، درخونه یک ثانیه هم بیکار نمینشست.
برای راحتی من خیلی #زحمت میکشید🌹 واگر میدید ازانجام کاری خسته شدم انجام اون کار رو به عهده خودش میدونست...
هیچوقت نمیذاشتن من از انجام کارهای خونه خسته بشم
می گفتم حسابی #کدآقایی هستی برای خودت...😌
می گفت:
- حضرت محمد(ص) به حضرت علی(ع)فرموده🌹:
مردى كه به زن خود در خانه #کمک كند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها #روزه باشد و شبها به قیام و #نماز ایستاده باشد به او میدهد✨
#شهید_مدافع_حرم
محمدکاظم توفیقی🌹
🌷 @taShadat 🌷
برسیم به آخرین ماموریت…
ماه مبارک رمضان ۱۳۹۳ بازهم صحبت ماموریت شد. گویا تقدیر برای من در سال ۱۳۹۳ فقط تنها ماندن را نوشته بود. آن از ایام عید نوروز و حالا هم ماه مبارک رمضان…
کمال حال دگرگونم را که دید، گفت، «نگران نباش! انشاءالله زود برمیگردم.»
شب آخر پس از خوردن افطار به مسجد رفت و با دوستان خود وداع کرد. سپس به خانه بازگشت. آن شب مثل همیشه به بچهها گفت، «مادرتان را اذیت نکنید و هوای همدیگر را داشته باشید! من زود برمیگردم.» هنگام بستن ساک خود، با شوخ طبعی سعی میکرد فضای سنگین حاکم در خانه را بشکند. شب آخر خیلی زود سحر شد و پس از اقامه نماز صبح هفتمین روز تابستان ۱۳۹۳ کمال خداحافظی کرد و رفت. امیدوار بودم همچون ماموریت سوریه، چندین مرتبه تا اعزام برود و بازگردد؛ اما این بار همان روز اعزام شدند.
#شهید_کمال_شیرخانی
🌷 @tashadat 🌷
#سهشنبههایجمکرانی
زمین رو به روشنایی🌤 می رود
💥ولی
دل هاے ما❤️
هنوز از #سیاهی_مبهم بیرون نیامده
#طلوعت دیر نشود
تنها روشنی بخش دلهاے💖
اهل زمیـ🌏ـن
#اللهمعجللولیکالفرج
#روزتونمهدوی
🌷 @tashadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاج_قاسم
#سیره_عملی_شهید
🔷سردار،محترمانه می ایستد
وبه نوحهخوانی سرباز گوش
می دهد...
و بعد اورا در آغوش میگیرد.
🌷 @tashadat 🌷
💫
#عاشقانہشہدا❤
#زندگے_بہ_سبڪ_شهدا 😍
.
هماݧ جلسہ ے اول گفت:
.
_مݧ تو دار دنیـا چیزے ندارم!
.
برام مهم نیست ماشین🚗 ، .
خونه 🏡، مبل🛋 و این جور چیزا داشتـہ باشیـم یا نہ!!😊
.
در عوض دوسـت دارم توے زندگـے مشترکموݧ💞، #محـور_خــدا 😌باشــہ... 💚
.
#شهید_دکتر_محمدرضا_فتاحے🌺
💫
#عاشقانہشہدا❤
#زندگے_بہ_سبڪ_شهدا 😍
.
🌷 @tashadat 🌷
#تلنگرانہ ☺️
.
توے ماه رمضون🍃
خدا براے نفساے مهموناش
ثواب مینویسهـ
میدونے یعنـی چـی؟!
میخواد بگہ :👇🏻
قربون نفساٺ برم بندهے من :)
.
.
#ماهـ_میهمانی_خدا💫
🥀 التماس دعا 💔
🌷 @tashadat 🌷
••|🌸🍃|••
#حرفدلۍ♥️
وقتی سڪوت #خدارو دیدی
نگو خدا باهام قهره!
خدا به تموم ڪائنات
فرمان سڪوت داده
تاحرف دل تورو بشنوه(:
#پسحرفدلتوبگو🙂
🥀 التماس دعا 💔
♥️•╣ @tashadat 🌷
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه مرگ چه احساسی خواهیم داشت؟
☑ رحیمپور_ازغدی
🌷 @tashadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_سی_سوم 🔹دلت می آید؟ ... نهار رسیدیم
﷽
#براساس_داستان_واقعی
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_سی_چهارم
🔹گدای واقعی ...
راست می گفت ... من کلا چند دست لباس داشتم ... و 3 تا پیراهن نوتر که توی مهمونی ها می پوشیدم ... و سوئی شرتی که تنم بود ... یه سوئی شرت شیک که از داخل هم لایه های پشمی داشت ... اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می دید دهنش باز می موند ...
حرف های سعید ... عمیق من رو به فکر فرو برد ... کمی این پا و اون پا کردم ... و اعماق ذهنم ... هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که ... صدای پدرم من رو به خودم آورد ...
- هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده ...
رو کرد سمت من ...
- نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای ... هر چند ... تو مگه لباس به درد بخور هم داری که خوشت بیاد ... و نباشه دلت بسوزه ... تو خودت گدایی ... باید یکی پیدا بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ...
دلم سوخت ... سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین ... خیلی دوست داشتم بهش بگم ...
- شما خریدی که من بپوشم؟ ... حتی اگر لباسم پاره بشه... هر دفعه به زور و التماس مامان ... من گدام که ...
صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ...
- خانم ... اینقدر دست دست نداره ... یکیش رو بده بره دیگه... عروسی که نمیری اینقدر مس مس می کنی ... اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ...
صورتش سرخ شد ... نیم نگاهی به پدرم انداخت ... یه قدم رفت عقب ...
- شرمنده خانم به زحمت افتادید ...
تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت ... از ما دور شد ... اما من دیگه آرامش نداشتم ... طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت ...
نویسنده:#شهید سید طاها ایمانی📝
🌷 @taShadat 🌷