ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق
دست شما را جای قرآن سر بگیرم
ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا
یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم
ای کاش در تقدیر من امشب نویسند
🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍁🍂🍁🍁
#الهی_بالحجه
التماس دعای فرج در این شب عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اثبات حضور امام زمان عج با سوره قدر
✅ کتاب راهنما(قرآن) میگه هر سال ملائکه در شب قدر به زمین میان
❓اما سوال اینه که میزبان ملائکه روی زمین چه کسی است؟
🌹اللهم عجل لولیک الفرج
#شب بسیار مهمیه امشب...
از همگی عزیزان التماس دعا برای ظهور اقا صاحب الزمان رو داریم 😞
مارو هم دعا کنید در رکاب اقا امام زمان ارواحنا له الفداء سربازی کنیم و خدمتگدار شهدا باشیم💔🖤
ان شاءالله
#عظمت_شب_قدر
#محروم_حقیقی_کیست
#سیره_ی_اهل_بیت_علیهم_السلام
🔆 َ عَنْ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنَّهُ قَال : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله كَانَ يَطْوِي فِرَاشَهُ وَ يَشُدُّ مِئْزَرَهُ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ كَانَ يُوقِظُ أَهْلَهُ لَيْلَةَ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ وَ كَانَ يَرُشُّ وُجُوهَ النِّيَامِ بِالْمَاءِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ علیها السلام لَا تَدَعُ أَحَداً مِنْ أَهْلِهَا يَنَامُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ وَ تُدَاوِيهِمْ بِقِلَّةِ الطَّعَامِ وَ تَتَأَهَّبُ لَهَا مِنَ النَّهَارِ وَ تَقُولُ مَحْرُومٌ مَنْ حُرِمَ خَيْرَهَا.
_________
💠 از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده که فرمودند :
رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره [این چنین] بود که رختخواب خویش را جمع می کرد و کمربند [همّت براى عبادت] را در دهه ی آخر از ماه رمضان محکم می بست و همیشه این گونه بود که اهل و عیالش را در شب بیست و سوم بیدار نگه می داشت و بر روى خواب رفتگان در آن شب آب مىپاشید [تا از درک شب قدر، و درک شب زندهدارى محروم نشوند].
و فاطمه سلام الله علیها (نیز) همواره اینچنین بود که نمیگذاشت کسی از اهل خانه اش در این شب بخوابد و خواب آنان را با کم خوردن درمان میکرد و از روز برای شب، آماده میشد و میفرمود : محروم، کسی است که از خیر این (شب) بی بهره بماند .
_________
📒 منابع :
🔹بحار الأنوار (چاپ بيروت)، ج94، ص: 10
🌷 @taShadat 🌷
در این #شب_قدر
مقدّر بنما
یاالله؛
#اربعین پایِ پیاده
حرم ثارالله؛
همگی راه بیفتیم زِ #ایوان_نجف
رو به سویِ حرم و صحنِ
#اباعبدالله
#ان_شاالله
🌷@taShadat 🌷
ان شاء الله امشب در صفحہ آخر مقدرات شما
ملائڪہ این جملہ را بنویسند:
محب امیرالمومنین است
عاقبتش ختم بہ خیر
وبراے امسالش اربعین،
سفر کربلا..🥀
#التماس_دعای_فرج✋🌸
﷽✨
💠امروز یک شنبه
🌤۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌛۲۳ رمضان ۱۴۴۱ قمری
📿 ذکرروز: ۱۰۰ مرتبه یاذالجلال والاکرام
🍽طبخ غذابه نیت:حضرت رباب(س)
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#نهج_البلاغه
#حکمت41
══🍃🌷🍃════
💠و قد روى عنه [علیه السلام] هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله
قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِى فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِى قَلْبِهِ
🔷و معناهما واحد .
قلب احمق در دهان او ، و زبان عاقل در قلب او قرار دارد .
🌷 @taShadat 🌷
محل تولد: روستای اکبرآباد کوهسرخ
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان : ۲ ( یک دختر و یک پسر)
ستوان دوم پاسدار شهید علی زاده اکبر
تحصیلات :دیپلم تجربی
ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: ۲۸ /۰۱ / ۱۳۷۸
تخصص: تخریب و انفجارات
شهید زاده اکبر در طول خدمت در نهاد مقدس سپاه توانست با جدیت و پشتکار در رشته تخریب و انفجارات جزء نفرات برتر محسوب شود. به طوری که در تمام ماموریتهای حساس از شمال غرب تا جنوب شرق حضور فعال داشته باشد.
در هر منطقه که حضور داشت سعی می کرد مشکلات فرهنگی مردم را شناسایی و در حد توان اقدام به رفع آن نماید.
این شهید گرانقدر که در رشته تکواندو نیز موفقیت های بسیاری کسب کرد؛ سرانجام پس از دوبار اعزام به سوریه جهت دفاع از حرم حضرت زینب (ع) در درگیری با گروهک لواء الداوود در جنوب حلب به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
#ارسالی
🌷 @taShadat 🌷
اینــــــــقدر
زیـــــ😍بـانخند
آیینه جادو میشـــود؛
ماندنــــــی هستی
شبیه عطـــر باران؛
گل تــــــو🌹را
وقتےببوید
تازه خوشبـــو مے شود..
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷@tashadat🌷
💠امام رضا عليه السلام:
هر كس مىخواهد از گناهى توبه كند، در ماه رمضان از آن گناه به آستان الهى توبه كند؛ زيرا اين ماه، ماه توبه و بازگشت و ماه آمرزش و رحمت است و هيچ شبى از شبهاى آن نيست، مگر آن كه خداوند در آن شب، آزادشدگانى از آتش دارد كه همه آنان به سبب گناهانشان، مستحقّ آتش اند
🍃فضائل الأشهر الثلاثة صفحه 106
🌷@tashadat🌷
#کجایی_سرداردلها ...
امسال دوستانت
چه عاشقانه
#قرآن برایت ختم میکنند...
💔🌱
ثواب اعمال و عبادات شبهای قدر ما، هدیه به روح مطهر خادم الرضا، شهید حاج قاسم سلیمانی
او که با همرزمانش شب های قدر امنیت و مقاومت بسیاری را رقم زد تا آسوده قرآن سر بگیریم... و حالا در بهشت خدا در محضر امام الرئوف قرآن بر سر میگذارد ...💔
🌷 @taShadat 🌷
🔸سجاد علاقهای خاص به #شهدا داشت. همیشه عکسها📸 و فیلمهای📹 شهدای دفاع مقدس را به خانه میآورد. از شهدا خیلی حرف میزد و میگفت: خوش به #سعادتشان که عاقبت بخیر شدند👌 و با بهترین نوع مرگ با خدایشان ملاقات کردند🕊.
🔹خانواده سجاد در دوران #دفاع_مقدس در جبهه حضور داشتند. برادرشان از #جانبازان غیور این دوران با شکوه هستند. من خودم به شخصه هیچ وقت تصور مرگ طبیعی را برای سجاد نمی کردم❌ همیشه می دانستم #شهید می شود.
🔸چون فراتر از خوب بود و پایانی نمیتوانست غیر از #شهادت داشته باشد که لایقش باشد😊. خیلی زیاد حرف شهادت را می زد بخصوص از سال 92 که برای اولین مرتبه #سوریه رفت.
🔹می گفت: دعا کن من #شهید شوم . من هم می گفتم: الان زود است بگذار در سن بالاتر. می گفت : شهادت #لیاقت می خواهد ما کجا شهدا کجا😔. تولد 30 سالگی اش خیلی ناراحت بود که هنوز هست و #شهید_نشده است.
🌷@taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش مداحی و رجز خوانی حاج میثم مطیعی توسط شبکه اعلام حربی یمن
🌷 @taShadat 🌷
سینِہ ٺان بۅےِ شَہادَٺ نَدَهَد شَہید نِمے شَۅید...❤️
🎤 هَمرَزمِ شَہید:
دَر حاݪِ رَفٺَن 🚶♂ بِہ حَرَمِ حَضرَٺِ زِینَب 🕌 بۅدیم
ڪِہ حُسِین شُرۅع ڪَرد اَز
💔شَہادَٺ 💔 گُفٺَن.
مےگُفٺ:اَگِہ مےخۅاهید شَہید بِشَۅید بایَد 🌹خاݪِص🌹 باشید،
بِہ مادیاٺ دُنیَۅے دِݪ نَبَندید🖤
ڪِہ میانِ سینِہ ٺان را بۅ 😳 مےڪُنَند
اَگِہ بۅےِ شَہادَٺ مےداد
بِہ بالا مےبَرَند.😭
اَۅَݪ بایَد اَز خۅدِ بےبے زِینَب 🤲
ۅَ اَئِمِّہ اَطہار طَݪَب ڪُنید 🙏
دُۅُم اینڪِہ اَز هَمِہ چے این دُنیا دِݪ بِڪَنی.🧐
چۅن شَہادَٺ آسان نیست ۅَ
شَہادَٺ 😍 را بِہ هَر ڪَسی نِمے دَهَند.
تَنہا ڪَسانی بِہ این دَرَجِہ ۅاݪا دَسٺ پِیدا مےڪُنَند ڪِہ
💐سَعادَٺ ۅَ 💐ݪیاقَٺَش را داشٺِہ باشَند.
🌷شَہیدحُسِینمِحرابے🌷
#شب_قدر
#ظهور
#رمضان
🌷@taShadat 🌷
#سلام_شهید ❤️
رسم عاشقیست ، #سـر باختن !
ڪه آغاز شد ، با #سر علی در محراب ...
از آن پس ، #سر علمدار ، زیر عمود آهن ...
و ڪمالش #سر مبارڪ امام عشق در قتلگاه ...
⬅ اما #سرِ ما ...
همچنان گرم و در سوداےِ بازیهاےِ دنیا !
رزق «رمضانالمبارڪ» ، در محضر
#أباالشهداءامیرمؤمنان_علےعلیهالسلام
و
#شهداے_سرباختہء_علے_و_اولادش
🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مداحی #شهید_مدافع_حرم حامد بافنده🌹
مادرم گفت شیرم حلالت پسرم، به یک شرط،
که باشی غلام حیدر و اولاد حیدر...🌿
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#براساس_داستان_واقعیق
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_شصت_و ششم
🔹محمد مهدی
شب بود که تلفن زنگ زد ... محمد مهدی ... پسر خاله مادرم بود ... پسر خاله ای که تا قبل از بیماری مادربزرگ ... به کل، من از وجود چنین شخصی بی اطلاع بودم ...
توی مدتی که از بی بی پرستاری می کردم ... دو بار برای عیادت اومد مشهد ... آدم خون گرم، مهربان، بی غل و غش، متواضع و خنده رو ... که پدرم به شدت ازش بدش می اومد... این رو از نگاه ها، حالت ها و رفتار پدرم فهمیدم ... علی الخصوص وقتی خیلی عادی ... پاش رو در می آورد و تکیه می داد به دیوار ... صدای غرولندهای یواشکی پدرم بلند می شد ...
زنگ زد تا اجازه من رو برای یه سفر مردونه از پدرم بگیره ... اون تماس ... اولین تماس محمد مهدی به خونه ما بود ...
پدرم، سعی می کرد خیلی مودبانه پای تلفن باهاش صحبت کنه ... اما چهره اش مدام رنگ به رنگ می شد ... خداحافظی کرد و تلفن رو با عصبانیت خاصی کوبید سر جاش ...
- مرتیکه زنگ زده میگه ... داریم یه گروه مردونه میریم جنوب... مناطق جنگی ... اگر اجازه بدید آقا مهران رو هم با خودمون ببریم ... یکی نیست بگه ...
و حرفش رو خورد ... و با خشم زل زد بهم ...
- صد دفعه بهت گفتم با این مردک صمیمی نشو ... گرم نگیر ... بعد از 19، 20 سال ... پر رو زنگ زده که ...
که با چشم غره های مادرم حرفش رو خورد ... مادرم نمی خواست این حرف ها به بچه ها کشیده بشه ... و فکرش هم درست بود ...
علی رغم اینکه با تمام وجود دلم می خواست باهاشون برم مناطق جنگی ... عشق دیدن مناطق جنگی ... شهدا ... اونم دفعه اول بدون کاروان ...
اما خوب می دونستم ... چرا پدرم اینقدر از آقا محمدمهدی بدش میاد ... تحمل رقیب عشقی ... کار ساده ای نیست... این رو توی مراسم ختم بی بی ... از بین حرف های بزرگ ترها شنیده بودم ... وقتی بی توجه به شنونده دیگه ... داشتن با هم پشت سر پدرم و محمد مهدی صحبت می کردن ...
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#براساس_داستان_واقعیق
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_شصت_وهفت
🔷 رقیب
آقا محمدمهدی ... که همه آقا مهدی صداش می کردن ... از نوجوانی به شدت شیفته و علاقه مند به مادرم بوده ... یکی دو باری هم خاله کوچیکه با مادربزرگم صحبت کرده بوده ... دیپلم گرفتن مادرم و شهادت پدربزرگ ... و بعد خواستگاری پدرم ... و چرخش روزگار ...
وقتی خبر عقد مادرم رو به همه میگن ... محمدمهدی توی بیمارستان، مجروح بوده ... و خاله کوچیکه هم جرات نمی کنه بهش خبر بده ... حالش که بهتر میشه ... با هزار سلام و صلوات بهش خبر میگن ... آسیه خانم عروس شد و عقد کرد ... و محمد مهدی دوباره کارش به بیمارستان می کشه ... اما این بار ... نه از جراحت و مجروحیت ... به خاطر تب 40 درجه ...
داستان عشق آقا مهدی چیزی نبود که بعد از گذشت قریب به 20 سال ... برای پدرم تموم شده باشه ... و همین مساله باعث شده بود ... ما هرگز حتیاز وجود چنین شخصی توی فامیل خبر نداشته باشیم ...
نمی دونم آقا مهدی ... چطور پای تلفن با پدر حرف زده بود... آدمی که با احدی رودربایستی نداشت ... و بی پروا و بدون توجه به افراد و حرمت دیگران ... همیشه حرفش رو می زد و برخورد می کرد ... نتونسته بود محکم و مستقیم جواب رد بده ...
اون شب حتی از خوشی فکر جنوب رفتن خوابم نمی برد ... چه برسه به اینکه واقعا برم ... اما...
از دعای ندبه که برگشتم ... تازه داشت صبحانه می خورد ... رفتم نشستم سر میز ... هر چند ته دلم غوغایی بود ...
ـ اگر این بار آقا مهدی زنگ زد ... گوشی رو بدید به خودم ... خودم مودبانه بهشون جواب رد میدم ...
ـ جدی؟ ... واقعا با مهدی نمیری جنوب؟ ... از تو بعیده ... یه جا اسم شهید بیاد و تو با سر نری اونجا ...
لبخند تلخی زدم ...
ـ تا حالا از من دروغ شنیدید؟ ... شهدا بخوان ... خودشون، من رو می برن ...
🌷 @taShadat 🌷