eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ شڪایت نـامهٔ ما سنگ را در گریـه می‌آرد مهیای گریستن شو، دگـر مڪتوبِ ما بگشا @taShadat
°•|🍃🌸 #دلنوشتـــــہ ◽️ما مـــــــرد نبردیـم چھ بـُــرنا و چھ پیـــر ▫️در مکتــــــب مــــــا مرگ حقیر است حقیر ▫️بر منبــــــر نیــــــزه این چنین گفت حسین مردانھ بجنـــگ یا دلیرانھ بمیـــر °•{مدافـــــع حـــــرم #شهید_محمودرضا_بیضایی🍃🌹}•° @taShadat
#شهردار_جبهه: در جبهه هر فرد به مدت ۲۴ ساعت، شهردار یا خادم الحسین بود و مسئولیت تهیه ی غذا و مخلفات آن را و همچنین انداختن و جمع کردن سفره، شستن ظروف صبحانه، نهار و شام را بر عهده می گرفت …. البته بچه های دیگر در پهن ڪردن سفره، چیدن لوازم، آوردن خوراڪی ها و جمع کردن و نظافت وسایل کمک می کردند. وقتی قرار بود خودشان غذا درست ڪنند، یکی می پرسید: «برادرا! چی میل دارید؟» و اگر قرار می شد سبزی پلو باشد، دو نفر کارشناس سبزی بیابانی به سراغ سبزی می‌رفتند. یکی دو نفر هم به دنبال هیزم می‌رفتند و آشپز و همدستانش هم مشغول پخت و پز می شدند چنان چه شهردار در نوبت وظیفه اش خوب عمل می کرد و سلیقه به خرج می داد، مرتب برای سلامتی اش صلوات می فرستادند و از او می‌خواستند در پُستش باقی بماند. گاهی این رفتار را برای برادری که خوب از عهده‌ی کار برنیامده بود انجام می دادند تا در این کار استاد شود و با او شوخی می ڪردند ڪه «ننه چرا غذا سرد است؟» چرا غذا کم نمک است و از این حرف ها… @taShadat
#امام_خمینی(ره): تکلیف ماها را حضرت سیدالشهدا(ع) معلوم کرده است ، در میدان جنگ از قلّت عدد نترسید ، از شهادت نترسید ... #امام_میراث_فرهنگی_نیست @taShadat
اے ڪاش شویم، همچون ؛ ڪه در خواب هم، دنیا را بیدار ڪردند... ۱۳ساله @taShadat
خاطرات روز اول عید نوروز غلامحسین هزار تومان(حدود ۸۰ هزار تومان کنونی) عیدی جمع کرد.من و خواهرم هر کدوم برا خودمون قرار بود چیزی بخریم.برا همین به غلامحسین گفتیم تو با عیدی ات چی می خواهی بگیری?او هم گفت:من هیچی برا خودم نمی خوام بگیرم،پول عیدی ام رو می خواهم بدم به یک مستضعف تا برای بچه هاش کفش و لباس نو بخره و از بچه هاش خجالت نکشه.این حرف غلامحسین چنان منو لرزاند،که منم پول های خودم رو بهش دادم تا به فقرا کمک کنه. شهید غلامحسین تیمورزاده حصاری
🌷 💠عباس ي است كه در ما به علقمه زد 🌷 🔰بغداد ميزبان اجلاس سران عدم تعهد بود و اجراي آن، خدشه ناپذير اين شهر را نشان ميداد و به شدت روي آن تبليغ مي كرد. ايران هرچه كرد تا با ها، محل اجلاس تغيير كند نتيجه اي نگرفت. تصميم براين شد كه بغداد ناامن شود. ارتش مامور اين كارشد 🔰صدام مي گفت: هیچ جرات نزدیک شدن به آسمان بغداد را ندارد❌ هوايي بغداد با مسكو مقايسه ميشد. 🔰ساعت ٥:٣٠ صبح⏰ ۳۰ تیر ۱۳۶۱ شش خلبان با ٣ فروند فانتوم براي این عملیات آماده شدند. فرمانده آنها سرهنگ خلبان بود. 🔰طرح اين بود: ٣ فروند فانتوم مسلح به پرواز درآیند. هرسه تا مرز بروند. ٢ فروند از مرز گذشته و به هدف شوند. فانتوم سوم بايد رزرو ميماند هدف🎯 فانتوم ها، «الدوره»، اتمی و ساختمان الرشید یا محل اجلاس در بغداد بود. 🔰هواپیماها در۳۰کیلومتری بغداد با ۳ دیوار آتش🔥 مواجه می‌شوند. چند گلوله به هواپیماي 🕊 برخورد می‌کند و موتور سمت راست از کار می‌افتد، حاضر به لغو عمليات نيست❌ 🔰هواپیماها✈️ به‌سمت جنوب شرقی بغداد (پالایشگاه الدوره) ادامه مسیر داده و تمام را روی آن ميريزند. 🔰بعداز تخلیه بمب‌ها💣، به مسیری ادامه می‌دهند كه به سالن محل اجلاس ختم می‌شد. درهمین زمان، عقب هواپیمای نیز مورد اصابت💥 قرار می‌گیرد. 🔰علائم و نشانگرهاي كابين از كار مي افتد و منصور کاظمیان (خلبان عقب) مي كند.عباس دوران بيرون نمي پرد و هواپيماي نيمه سوخته را به مكاني در نزديكي هتل محل اجلاس مي كوبد 🔰عمليات به نتيجه رسيد. با ناامن شدن بغداد، اجلاس سران عدم تعهد نيز به دهلي نو منتقل شد. بقاياي پيكر ٢٠ سال بعد در ٣٠تيرماه ٨١📆 به ميهن بازگشت و در زادگاهش به خاك سپرده شد. شادی روح این قهرمان وطن @taShadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام فاطمه(س) حساس بودند مرید حضرت عباس(ع) بودند حدیث کربلا و آب و ساقی  نشون میده چرا #غواص بودند
کاش، آداب رفاقتتان ، قابل انتقال بود دلم میگیــــــــرد میان جماعتی که ، مهربانی یادشان رفته ...😔😭😭 شادی روح مدافعان حرم،صلوات
💢دو تا جوون ردیف جلو، محو جمال مهماندار بودن ...⚡️ 🔻رسید کنار صندلیم؛ ➕لطفا کمربندُ ببندید ➖نمی‌بندم ➕چرا؟! ➖دوست ندارم ➕(با لحن متفاوت) دوست داشتنی نیست! هواپیماست ✔️مگه هم قانون هواپیما نیست؟ چند ثانیه سکوت ... کمربند رو بستم، رفت ✅موقع پذیرایی، روسریش جلو اومده بود‌😊 ✍
🌷دوستان خودتان را به کانال دعوت کنید ممنون از همه همراهان همیشگی و عزیز 🌷 خادم شهدا🌸 @tashadat
در لشکر دوستی داشتیم به ساجد لشکر معروف بود چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا می‌کرد برای شکرگذاری به سجده می‌رفت... یک شب که خود را برای عملیاتی آماده می‌‌کردیم نمی‌دانم چرا اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد بنابراین من پشت سر او به راه افتادم بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بیست متر را می‌دویدم تا به یک خاکریز برسیم من صدای زوزه‌ی گلوله‌هایی را که از کنار سرم می‌گذشت می‌شنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنی‌ام از سرم افتاد یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به افتاد در همان حال که داشتم فیلم می‌گرفتم در ذهنم گفتم توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه؟! که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانی‌اش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت می‌شد اما او به سجده در آمده بود بعدها در وصیت‌نامه‌اش خواندم که نوشته‌بود: "خدایا! بچه‌های لشکر من را ساجد لشکر صدا می‌زنند من خجالت می‌کشم، اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم می‌خواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم" و دیدم که دقیقا همین اتفاق افتاد... @taShadat
💠اتّفاقی جالب در تفحّص یک شهید خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔 🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷 🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه.. 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد؛ آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچّه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم، نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم؛ 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچّه ها عازم شلمچه شدیم. 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. 🔹شهید سیدمرتضی‌دادگر🌷 فرزند سید حسین اعزامی از ساری گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من 🔹استخوان های مطهّر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم. 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علّت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند. 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحّص شده بود به راز و نیاز پرداختم. 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها! ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم." گفتم و گریه کردم. 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید.» 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم. هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام. با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده. 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم؛ به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفتم.به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم. جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. گیج گیج بودم. مات مات.. خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته. با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد؛ 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحّص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم. اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود. به خدا خودش بود. کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود. گیج گیج بودم. مات مات.. کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم. مثل دیوانه ها شده بودم.. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه می کردم. 🔹شهید سید مرتضی دادگر فرزند سید حسین اعزامی از ساری. وسط بازار ازحال رفتم. 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 @taShadat
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت. حجب و حیا در چهره اش موج میزد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش میرفت اگر خانمی وارد مغازه میشد کتابی در دست می گرفت سرش را بالا نمی آورد و می‌گفت: پدر شما جواب بده. #شهید_سید_مجتبی_علمدار 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ @taShadat
شهدا 🌸عاشق اند... معشوقشان 🌸شاگردند... معلمشان (علیه السلام )است... 🌸معلم اند... درسشان است 🌸مسلح اند... سلاحشان است 🌸مستحکم اند... تکیه گاهشان ست...🍃 🌸مسافرند... مقصدشان است 🕊 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات ─┅─🍃🌸🍃─┅─ 💠 @tashadat
راهیست راه عشـق ڪه هیچش ڪناره نیست آن جا جز آن ڪه جان بسپارند چاره نیست هر گه ڪه دل بہ عشق دهی خوش دمی بود در ڪار خیـر حاجت هیچ استخاره نیست #شهید‌بابک‌نوری‌هریس🌷
ازش می پرسم درد داری ؟ می‌گه : نه زیاد می‌خوای مسڪن بهت بدم ؟ نه می‌گم : هر جور راحتی لجم گرفته ازش ... با خودم می‌گم : این دیگه ڪیه ؟! دستش قطع شده صداش هم در نمی‌یاد. ♥️ @taShadat
#استوری❤️ وَاللهُ‌اِن‌قَطَعتُموایَمینی‌إنّی‌أُحامي‌أبداًعَن‌دیني @taShadat
همه بدانند که یکی از راه ها برای کاستن آسیب های اجتماعی ترویج نماز است... @taShadat
🌹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله العالی)در تاریخ  ۱۳۸۳/۰۴/۱۸ فرمودند: «ما در سابقه‌ى اين پايگاه [پایگاه هوایی شهید نوژه همدان] كسى مثل #شهيدعباس_دوران🌷 را داريم، كه به‌خاطر ايمان جان خودش را آشكار و صريح بر سر يك هدف گذاشت. اگر ماجراى شهيد دوران را در كتاب‌ها خوانده بوديم يا امروز هر كس مى‌خواند، احتمال مى‌داد كه افسانه باشد؛ اما ما آن را با چشم خودمان ديديم، كه اگر نديده بوديم، مى‌گفتيم افسانه است. اينها شوخى نيست؛ اينها عظمت دارد؛ همت انسان‌ها اينجور است و ما بايستى در هر بخشى همت كنيم.» نشربمناسبت سالروز #شهادت سردارخلبان #شهیدعباس.دوران🌷 با یک روز تاخیر @taShadat
خاکریز خاطرات نمازهای مستحبی زیاد می خوند. ولی به خوندن دو رکعت خیلی مقید بود. همیشه بعد از نماز صبح با حال خاصی می خوندش. می دونستم پشت هر کارش حکمت و دلیلی نهفته. برا همین یکبار ازش پرسیدم: این نماز که می خونی چیه؟ اول از جواب دادن طفره رفت،اما اصرار که کردم، گفت:اگه قول بدی تو هم همیشه بخونی می گم...وقتی قول دادم،گفت: من هر روز این دو رکعت نماز رو برا سلامتی و فرج امام زمان می خونم... سردار شهید سید علی حسینی @taShadat
✨بسم رب الشهداء والصدقین✨ 📚معرفی کتاب :کنار رود خین "یادداشت های روزانه یک مادر – نویسنده:اشرف السادات مساوات(سیستانی) – ناشر:سوره مهر – تعداد صفحات:132.مهرداد سیستانی دانش آموز سال سوم یکی از دبیرستان های تهران است که در اردیبهشت1361 به جبهه می رود و دیگر خبری از او نمی شود.مادر شهید از جستجوی بیمارستان ها گرفته تا سرزدن به سردخانه ها و پزشک قانونی و هرکاری که به ذهنش می رسد انجام می دهد تا جگرگوشه اش را بیابد.خانم مساوات با بیان گیرا و آکنده از احساس مادرانه به بیان خاطرات این سالها می پردازد" @taShadat