🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷 @taShadat 🌷
توجه به بیت المال 🌷
♧ وقتی ساعتی را به تنهایی درمحاصره حرامیان داعش مقابله کردم
تو اون شلوغی صدای چند نفر رو شنیدم :ابراهیمی ..کجایی⁉️
بچه ها دنبال من اومده بودند .فریاد زدم :من اینجام.
از چند طرف منو به رگبار بستن .
چاره ای نداشتم باید به سمت بچه ها میدویدم .تا اونجایی که تونستم تجهیزات نظامی (دوتا آرپی جی- چند تا قبضه اسلحه) برداشتم.
یاعلی گفتم و به طرف بچه ها دویدم.🏃♂🏃♂
دیدم فرمانده با دو تا از بچه ها با یک تویوتا که یه دوشکا روش در حال آتیش ریختن بود دنبالم اومده بودن . خودم رو به پشت تویوتا انداختم.
- اینا چیه با خودت اوردی.
-[سلاحه دیگه. بیت الماله ، نمیخواستم دست اون حرومیا بیفته ....]😊
🌹شهید اسدالله ابراهیمی
●شهادت:۲۶خرداد۹۵- معراته حلب
----------------------------------------------
♧ محمود و تعدادی از همرزمانش در منطقه ای حائل میان دو جبهه داعش و النصره قرار گرفتنه اندو تا آخرین لحظات زیر آتش سنگین دشمن ایستادگی میکنند✌️، هنگامی که فرمان عقب نشینی تاکتیکی می آید، ایشان به سمت اسلحه ای که بر روی زمین افتاده بود میرودو به دوستش میگوید:
[نمی خواهم اسلحه ای که با هزینه بیت المال تهیه شده به دست تکفیریهای ملعون بیفتد❗️]
در همین اثنا مورد اصابت گلوله تک تیرانداز دشمن قرار می گیرد و شربت شهادت را می نوشد.
🌹شهید محمودمراد اسکندری
●شهادت: ۱۲ بهمن ۹۴- نبل و الزهراء
#شادی_روحشون_صلوات
🌷 @taShadat 🌷
#تلنگر
به شوخی به یکی از دوستانم گفتم:
من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام!
گفت: بدون غذا؟!
همین سخن را به دوست دیگرم گفتم:
گفت: بدون نماز؟!
و این گونه خدای هرکس را شناختم...
#مصطفی_چمران
🌷 @taShadat 🌷
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
بار خدایا با کوله باری پر از گناه و دلی آکنده و تیره به سوی تو میآیم تا شاید این بنده گناهکار را قبول کنی، بار الهی من تو را به یگانگی قبول کردهام و از روزی که تو را شناختم و به دین تو روی آوردم و به فرمان امام لبیک و کلمه «لا اله الا الله» را بر لب دارم و پیرو دین اسلام شدم، خدایا مرا راهنمایی کن تا بتوانم در راه تو و برای دین تو جهاد کنم و این وظیفهای که برگردنم است انجام دهم تا اینکه اسلام عزیز به صاحب اصلی آن تحویل دهم.
خدایا پیام امامم به گوشم خورد که فرمود: تمام جوانان ما باید در مقابله با کفر بپا خیزند و من هم لبیک گفتم و به پیام امام به جبهه روی آوردم و حال که در حال انجام ماموریت هستم، مرا یاری ده و کمک کن.
#شهید_کرامت_بهشتی
ولادت : ۱۳۴۶/۳/۹ جیرفت ، کرمان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۴ امالرصاص
@tashadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهيدان سيد محمدحسن حسينى (سيدحكيم) و احمد مكيان🌷
در اوج راحت و امنیم در حصار شما
خدا کند که نباشیم شرمسار شما😔
طلایه دار ظهورید و چشم منتظران
نشسته است پریشان در انتظار شما
@tashadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_صدوپنج 🔹 عناصر آزاد درگیریش با من عل
﷽
#براساس_داستان_واقعی
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_صدو_شش
🔹 برده
به زحمت، خودش رو کنترل کرد ...
- نه من که طبیعی بودم ... ولی راست می گید ... شاید طراحش خورده بوده ...
و اشکان ول کن نبود ...
ـ احتمالا اولش حسابی خورده ... پشت سرش هم حسابی ... خورده ... آخه اونجا هر کی یه اشتباه کوچیک کنه ... به شکر خوردن می اندازنش ...
ـ آره احتمالا تو هم اونجا بودی ... داشتی کنار طرف، شکر می خوردی ... تا یه چی میشه اونجا این طوری ... اونجا اینطوری ... تو تا حالا پات رو از حوزه استحفاضیه استان بیرون گذاشتی؟ ...
کنترل اوضاع، حسابی داشت از دستش خارج می شد ... دو بار با خودکار زد روی میز ...
- بسه دیگه ... ساکت ... تا مودبانه ازتون می خوام ... حواستون جمع باشه ...
و بعد رو کرد به من و خندید ...
- تو هم مخی هستی ها ... اشتباهی ایران به دنیا اومدی... باید * به دنیا می اومدی ...
محکم زل زدم توی چشماش ...
ـ شما رو نمی دونم ... ولی من از نسل اون ایرانی هایی هستم که وقتی صدام دکل نفتی * رو زد ... و همه دنیا گفتن فقط بزرگ ترین مهندس های امریکایی می تونن اون فاجعه رو مهار کنن ... یه گروه کارگر ایرانی رفتن جمعش کردن ... ایرانی اگر ایرانی باشه ... یه موی کارگر بی سوادش شرف داره به هیکل هر چی خارجیه ... برده روحش آزاده، جسمش در بند ... اما ما مثل احمق ها ... درگیر بردگی فکری شدیم ... برده فکری ... دیر یا زود خودش ... با دست خودش ... به دست و پای خودش غل و زنجیر می بنده ...
کلاس یه لحظه کپ کرد ... اون مهران آرام و مودب ... که حرمت بداخلاق ترین دبیرها رو حفظ می کرد ... جلوی اون ایستاده بود ...
سکوت کلاس شکست ... صدای سوت و تشویق بچه ها بلند شد ... و ورق برگشت ...
از اون به بعد هر بار که حرفی می زد ... چشم بچه ها برمی گشت روی من ... تایید می کنم یا رد می کنم یا سکوت می کنم ... و سکوت به معنای این بود که رد شد ... اما دلیلی نمی بینم حرفی بزنم ... جای ما با هم ... عوض شده بود ... و من هم صادقانه ... اگر نقدی که می کرد، صحیح بود ... می پذیرفتم ... و اگر درباره موضوع، اطلاعاتم کم بود ... با صراحت می گفتم ...
ـ باید در موردش تحقیق کنم ...
نویسنده: #شهید سید طاها ایمانی📝
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ #قسمت_صدو_شش 🔹 برده به زحمت، خودش رو کنترل ک
﷽
#براساس_داستان_واقعی
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_صدو_هفتم
🔹 حادثه بی خبر نیست
توی راهرو بهم رسیدیم ... با سر بهش سلام کردم و از کنارش رد شدم ... صدام کرد ...
ـ از همون روز اول ازت خوشم نیومد ... ولی فکر نمی کردم از یه بچه اینطوری بخورم ... فکر می کردم اوجش دهن لقی و خبرچینی کنی ...
خندیدم ...
- که بعدش ... بچه مذهبی کلاس بشه خبرچین و جاسوس... لو بره و همه بهش پشت کنن؟ ...
خنده اش کور شد ...
ـ خیلی دست کم گرفته بودمت ...
مکث کوتاهی کرد و با حالت خاصی زل زد توی چشمم ...
ـ می دونی؟ ... زمان انقلاب و جنگ ... امثال تو رو می کشتن ...
دستش رو مثل تفنگ ... آورد کنار سرم ...
ـ بنگ ... یه گلوله می زدن وسط مخش ... هنوزم هستن ... فقط یهو سر به نیست میشن ... میشن جوان ناکام ...
و زد تخت سینه ام ...
ـ جوان هایی که یهو ماشین توی خیابون لهشون می کنه ... یا یه زورگیر چاقو چاقوشون می کنه ... حادثه فقط بعضی وقت هاست که خبر نمی کنه ...
ناخودآگاه، بلند از ته دلم خندیدم ...
ـ اشکال نداره ... شهدا با رجعت برمی گردن ... حتی اگه روی سنگ شون نوشته شده باشه ... جوان ناکام ... خدا موقع رجعت به اسامی بنیاد شهید کار نداره ... برو اینها رو به یکی بگو که بترسه ...
هر کی یه روز داغ می بینه ... فرق مرده و شهید هم همینه ... مرده محتاج دعاست ... شهید دعا می کنه ...
و راهم رو کشیدم و رفتم سمت دفتر ...
بعد از مدرسه ... توی راه برگشت به خونه ... تمام مدت داشتم به حرف هاش فکر می کردم ... و اینکه اگه رفتنی بشم ... احدی نمی فهمه چه بلایی و چرا سرم اومد ... و اگه بعد من، بازم سر کسی بیاد چی؟ ...
به محض رسیدن ... سریع نشستم و کل ماجرا رو نوشتم ... با تمام حرف هایی که اون روز بین ما رد و بدل شد ... و زنگ زدم به دایی محمد ... و همه چیز رو تعریف کردم ...
ـ شما، تنها کسی بودی که می تونستم همه چیز رو بهت بگم ... خلاصه اگر روزی اتفاقی افتاد ... همه اش رو نوشتم و تاریخ زدم، امضا کردم ... توی یه پاکته توی کتابخونه سومی... عقایدش که به سازمان مجاهدین و ... ها می خوره ... اگه فراتر از این حد باشه ... لازم میشه ...
نویسنده: #شهید سید طاها ایمانی📝
🌷 @taShadat 🌷
🔻جوونا گاهی منو" بابا کابلی" یا "عمو رحیم" هم صدا میزدند ..
#شهید_رحیم_کابلی
🌷 @taShadat 🌷
⚘﷽⚘
#یک_قرار_معنوی
#ساعت_۸_به_وقت_امام_هشتم🕗
تاخراسان راهی نیست...✋
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری....
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
🌷 @taShadat 🌷
🏴انا لله و انا الیه راجعون
با نهایت تاسف و تاثر مادر شهیدان رحیمی صبح دیروز بر اثر سکته مغزی پیام حق را لبیک و به فرزندان شهیدش پیوست🕊
▪️رهبر معظم انقلاب نیز مراتب تسلیت خود را بمناسبت رحلت مادر شهیدان رحیمی به عموم داغدیدگان بویژه خاندان معظم شهیدان ابلاغ و مقداری از تربت خاص امام حسین(ع) که نزدشان بود برای تدفین این بانوی فداکار اهدافرمودند
@tashadat
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
میلادی: Tuesday - 09 June 2020
قمری: الثلاثاء، 17 شوال 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹جنگ خندق، 5ه-ق
🔹وفات اباصلت هروی رحمة الله علیه، 203ه-ق
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️14 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️24 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️42 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️49 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
🌷 @taShadat 🌷
یک دنیا اخلاص دراین چهره نورانیت میبینم برادرهمت❤️
خنده تو بس عجیب حواسم را به تو جلب میکند😊
و چه چشم های گیرایی که هر کسی را مجذوب خود میکند😍☺️
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#سلام ✋🏻
#صبحتون 💐
#شـــــهـــدایـــی 😇🌷
🌷 @tashadat 🌷
🌸مهریه ام را داد🌸
این گفته ی حضور شهدا وزندگی آنها بعد از شهادت، در طول زندگی با شهید برایم محقق شد.
دو ماه بعد از شهادت آقا سجاد عازم سفر مشهد شدیم که برای خداحافظی، به گلزار شهدا رفتیم.بر روی مزار شهید سیرت نیا « شهادت ایشان به فاصله دو هفته بعد از شهادت آقا سجاد بود» دسته گل نرگسی وجود داشت.
با مشاهده گل نرگس ها داغ دلم تازه شد...« مهریه من 14 سکه به همراه 314شاخه گل نرگس است».🌷
همیشه به آقا سجاد می گفتم مهریه ام را برایت بخشیده ام اما گل نرگس ها را باید برایم بخری.☺️
البته کل مهریه ام را بخشیدم حتی آن گل های نرگس را...اما در فصل گل نرگس به دلیل علاقه زیاد من به این گل، برایم می خرید.🌸
فردای آن روز وقتی به مشهد رسیدیم بعد از کمی استراحت، به سمت حرم امام رئوف حرکت کردیم.
بعد از شهادت آقا سجاد تنها جایی که آرامش پیدا میکنم، یکی حرم حضرت معصومه(س) و یکی حرم امام رضا(ع) است. برای خروج از درِ باب الرضا ،آقایی را باسه شاخه گل نرگس در دست دیدم.😊
که از این سه شاخه،یکی را به فاطمه رقیه،یکی را به پدر شوهرم و دیگری را به من داد.بلافاصله فاطمه رقیه و پدر شوهرم گلهایشان را به من دادند و هر سه شاخه گل به من رسید.😍
اینگونه بود که همسرم برایم پررنگ تر جلوه شد.
راوی همسر شهید مدافع حرم سید سجاد طاهر نیا🌹
🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه شنبه
نسیم جمکرانت
به دل ها میدهد حال و هوایی
نشسته
بر لب شیعه همین ذکر
کجایی یا ابا صالح کجایی..؟!
أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِک ألْفَرَج
#صبحتون_مهدوی
🌷 @taShadat 🌷
🔰همسرشهید
10 سالی از ازدواجم💍 با مهدی میگذرد، اگرچه این 10 سال بسیار کوتاه و #زودگذر بود ولی در این مدت آرامش را به معنای واقعی حس کردیم🌸. ثمره زندگی مان هم #امیدومحمد شدند..
🔸شهید مهدی نه تنها یک همسر خوب بلکه یک #رفیق و دوست خوب هم برای من بود. همیشه در تصمیمگیریها با من مشورت میکرد. مهدی #پشتیبان ولی فقیه و ارادت خاصی به ولی فقیه داشت و همیشه گوش به حرف حضرت آقا بود🌹
♦️گفت: از وقتی این لباس سبز را تنم کردم یعنی #سرباز_امام_زمانم باید برای دفاع از اسلام در هر مکان و هر زمانی آماده باشیم. حرم #خانم_زینب، حرم رقیه سه ساله این ها مکان های مقدس ما مسلمانان است.👌
یکبار اسیر شدند و ما اجازه #اسارت دوباره نخواهیم داد📛 این جنگ برای ما امتحان است. وقتی این ها نباشند نسل های آینده و بچه های ما چه چیزی را #الگوی خودشان قرار بدهند
#شهید_مهدی_خراسانی🌹
🌷 @tashadat 🌷
👇👇👇
🌷بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم🌷
🗓امروز 20 خرداد 99
🌷 #60_روز تا #عید_بزرگ_غدیر😍
🌺در سینہ دلیست ڪہ اسیر اسٺ
✨از هر چه ڪہ غیر ٺوسٺ سیر اسٺ
🌺دردیسٺ عجیب فصل دورے
✨شصت روز تا غدیر اسٺ
🌷 #اشهد_ان_علیا_ولے_الله
نسرین افضل از دیگر زنان شهیده که در راه اعتلای کشور به شهادت رسیده است. در نخستین تلاشهایش، به عنوان جهادگر در یکی از روستاهای مجاور شیراز(روستای دودج) برای زنان و دختران جوان آن دیار به برگزاری کلاسهای فرهنگی همت گماشت ☝️و آنان را با اصول و معارف انسانساز اسلام مأنوس و مألوف کرد.✅
سپس فعالیت خود را در روستای «دشمن زیاری» ادامه داد و در منطقه «فراشبند» از توابع استان فارس به برگزاری نمایشگاه عکس و کتاب مبادرت ورزید👌.
در نخستین روزهای بهار ۱۳۶۱ با یکی از جوانان مجاهد شاغل در سپاه، ازدواج کرد و تابستان همان سال در شامگاه هنگامی که از مراسمی به منزل باز میگشت سوار خودرویی شد اما در مسیر به کمین عوامل ضدانقلاب افتاد و در آن جمع، تنها، شهیده نسرین افضل مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.💔
شهیده نسرین افضل🌹
🌷 @taShadat 🌷
🔻همسر شهید عبدالحسین برونسی:
♦️بعدِ دوماه، اومد خونه؛ بعد از سلام و احوالپرسی گفت: بیست روز مرخصی گرفتم که دیوار خونه رو درست کنم.
روز اول آجر ریخت، روز بعد هم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کرد که یکی از بچههای سپاه آمد دنبالش. رفت بیرون و زود اومد.
♦️گفت: کار مهمی پیش اومده، باید برم. خونسرد گفتم: خب عیبی نداره؛ برو، ولی زود برگرد. صداش مهربانتر شد، گفت: توی شهر کارم ندارن. میخوام برم جبهه.
♦️حسابی ناراحت شدم. گفتم: شما میخوای منو با چند تا بچهی قد و نیم قد، توی این خونهی بیدرو پیکر بذاری و بری؟! حداقل همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمیکردی.
♦️خندید و گفت: بهت قول میدم که حتی یک گربه روی پشتبام این خونه نیاد. نگاه کن، من از همون اول بچگی و از همون اول جوانی که تو روستا بودم، هیچوقت نه روی پشتبام کسی رفتم، نه از دیوار کسی بالا رفتم، نه به زن و ناموس کسی نگاه کردم.
♦️الآن هم میگم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمیکنه، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبندهای تو این خونه مزاحم شما نمیشه، چون من مزاحم کسی نشدم؛ هیچ ناراحت نباش.
♦️حرفهاش مثل آب بود روی آتش. وقتی ساکش را بست، اندازه سر سوزن هم نگرانی نداشتم.
🍃ولادت: ۱۳۲۱
🍂شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳
🌹شادی روحش صلوات
🌺شهید عبدالحسین برونسی
@tashadat
روزای بی تو _170419095101.mp3
4.86M
🌺 ترانه بسیار زیبا
❤️ روزای بی تو
🎤🎤 حامد جلیلی
🌺 #امام_زمان عج #صلوات
🍃
🌸🍃 @tashadat