🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷 @taShadat 🌷
سلام❤️ سلام❤️ سلام❤️
به ماسبت میلاد بی بی جانم😍 و روز دختر👧🏻 با یه حرف ناشناس در خدمتتونیم🖐🏻
هرچه میخواهد دل تنگت بگو ( دلنوشته ، شعر ، خاطره و....)
🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹
بهترین ها در کانال گذاشته میشن 😍
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
بریم که داشته باشیم سخنان گهر بار دوستانمون رو🌹🌹🌹
@montazeralhojja
از الان تا ساعت ۱۹🕖
بفرمایید 🍃
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
سلام❤️ سلام❤️ سلام❤️ به ماسبت میلاد بی بی جانم😍 و روز دختر👧🏻 با یه حرف ناشناس در خدمتتونیم🖐🏻 هرچه می
#چالش_روز_دختر 💐
شرکت کننده اول ⬇️
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
❣گاهی بهشت زیر قدمهای دختر است....
❣وقتی کویر قم به قدومت بهار شد.....
💫ولادت دختر هفتمین، خواهر هشتمین و عمه ی آخرین خورشید ولایت،
جلوه ی کوثر و شفیعه ی محشر، #حضرت_معصومه اطهر(س) و #روز_دختر برتمام دختران عفیف سرزمینم مبارک.💐
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
سلام❤️ سلام❤️ سلام❤️ به ماسبت میلاد بی بی جانم😍 و روز دختر👧🏻 با یه حرف ناشناس در خدمتتونیم🖐🏻 هرچه می
##چالش_روز_دختر 💐
شرکت کننده دوم⬇️
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
#معصومه_سلام_الله_علیها
یعنی #قداست_مریم
یعنی عصمت
#فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
یعنی ادامه قصه ، غصه های
#زینب_سلام_الله_علیها
در #جست_و_جوی_برادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_معصومه_س و_روز_دختر_مبارک_باد 🌹
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ قسمت صد و سی ام 🔷 سید رفقاش که داشتن می رف
﷽
#براساس_داستان_واقعی
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
قسمت صد و سی و یکم
🔷وحشت
چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود ... هر بار که می رفتم سر قرآن یاد اون خواب می افتادم ... و ترس وجودم رو پر می کرد ...
ـ به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می کند ...
تمام این آیات و آیات شبیه شون از توی ذهنم رد می شد ...
ـ یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ ...
و ترس بیشتری وجودم رو پر می کرد ...
ـ مهران ... اونهایی که بدون علم و معرفت ... و فهم حقیقی دین، وارد چنین حیطه و اموری شدن ... کارشون به گمراهی کشید ... اگه خواب صادقه نبوده باشه چی؟ ... تو چی می فهمی؟ ... کجا می خوای بری؟ ... اگه کارت به گمراهی بکشه و با سر سقوط کنی، چی؟ ... امثال شمر و ابوموسی اشعری ... ادعای علم و دیانت شون می شد ... نکنه سرانجامت بشه مثل اونها؟ ...
وحشت عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... نمی فهمیدم این افکار حقیقیه و مال خودمه؟ ... یا شک و خطوات شیطانه ... و شیطان باز داره ... حق و باطل رو با هم قاطی می کنه؟ ...
تنها چیزی که کمی آرومم می کرد یک چیز بود ... من تا قبل از اون خواب ... اصلا استخاره گرفتن رو بلد نبودم ... یعنی ... می تونست یه خواب صادقانه باشه؟ ...
هر چند، این افکار ... چند هفته مانع شد ... حتی دست به قرآن ببرم ... صبح به صبح ... تبرکی، دستی روی قرآن می کشیدم ... و از خونه می زدم بیرون ... تمام اون مدت، سهم من از قرآن همین شده بود ...
امتحانات پایان ترم دوم ... و سعید داشت دیپلم می گرفت ...
رابطه مون به افتضاحی قبل نبود ... حالا کمتر با دوست هاش بیرون می رفت ... امتحان نهایی هم مزید بر علت شده بود ...
شب ها هم که توی خونه سیستم بود ... می شست پشت میز به بازی ... یا فیلم نگاه کردن ... حواسم بهش بود ... اما تا همین جا هم جلو اومدن، خودش خیلی بود ...
قبل از امتحان ... توی حیاط دانشگاه دور هم بودیم ... یکی از بچه ها اعصابش خیلی خورد بود ...
ـ لعنت به امتحانات ... قرار بود کوه، بریم * ... بد رقم دلم می خواست برم ... فقط به خاطر این پیشنیاز مسخره نرفتم ...
و شروع کرد از گروه شون صحبت کردن ... و اینکه افراد توی کوه به هم نزدیک تر میشن و ...
ایده فوق العاده ای به نظر می اومد ... من ... سعید ... کوه ...
نویسنده: #شهید سید طاها ایمانی📝
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
﷽ #براساس_داستان_واقعی #رمان_نسل_سوخته ══🍃🌷🍃══════ قسمت صد و سی و یکم 🔷وحشت چند روز از اون م
﷽
#براساس_داستان_واقعی
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
قسمت صد و سی و دوم
🔷و قسم به عصر
بعد از امتحان حسابی رفتم توی فکر ...
ـ اگه واقعا کوه رفتن آدم ها رو اینقدر بهم نزدیک می کنه و ... با هم قاطی میشن ... ایده خیلی خوبیه که من و سعید هم بریم کوه ... حالا شاید خودمون ماشین نداریم ... و جایی رو هم بلد نیستم ... اما گروه های کوهنوردی ... مثل گروهی هم که سپهر می گفت ... به نظر خوب میاد ...
در هر صورت، ایده خوبی برای شروع بود ... از طرفی یه فکر دیگه هم توی ذهنم حرکت می کرد ...
ـ حالا اگه به جای من ... به بقیه نزدیک تر بشه و رابطه مون همین طوری بمونه چی؟ ... یا اینکه ...
دل دل کنان می رفتم سمت قرآن ... یه دلم می گفت استخاره کن ... اما دوباره ترس وجودم رو پر می کرد ...
بالاخره دلم رو زدم به دریا ... نمی دونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم ... وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و تسبیحات حضرت زهرا ... با هزار سلام و صلوات ... برای اولین بار در تمام عمرم ... استخاره کردم ...
- و قسم به عصر ... که انسان واقعا دستخوش زیان است ... مگر افرادی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند ... و یکدیگر را به حق سفارش کردند و به صبر و شکیبایی توصیه نمودند ... صدق الله العلی العظیم ...
قرآن رو بستم و رفتم سجده ...
- خدایا ... به امید تو ... دستم رو بگیر و رهام نکن ...
امتحانات سعید تموم شد ... و چند وقت بعد، امتحانات من... شب که برگشت بهش گفتم ...
حسابی خوشش اومد ... از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت ... از دیدن واکنشش خوشحال شدم ... و امیدوار تر از قبل ... که بتونم از بین اون رفیق های داغون ... جداش کنم...
خودش رفت سراغ گروه کوهنوردی ای که سپهر پیشنهاد داده بود ... و اسم من و خودش رو ثبت نام کرد ...
- انتخاب اولین جا با تو ... برای بار اول کجا بریم ...
هر چند، انتخاب رو بهش دادم ... اما بازم می خواستم موقع ثبت نام باهاش برم ... اون محیط تعریفی ... و افراد و مسئولینش رو ببینم ... ولی دقیقا همون روز، ساعت کلاسم عوض شد ...
سعید خودش تنها رفت ... وقتی هم که برگشت با هیجان شروع به تعریف کرد ... خیلی خوشحال بودم ... یعنی می شد ... این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟ ...
نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون ... جزء اولین افرادی بودیم که رسیدیم سر قرار ... هوا هنوز گرگ و میش بود ... که همه جمع شدن ... و من ... وارد جو و دنیایی شده بودم ... که حتی فکرش رو هم نمی کردم ...
نویسنده: #شهید سید طاها ایمانی📝
🌷 @taShadat 🌷
ٺـٰاشھـادت!'
سلام❤️ سلام❤️ سلام❤️ به ماسبت میلاد بی بی جانم😍 و روز دختر👧🏻 با یه حرف ناشناس در خدمتتونیم🖐🏻 هرچه می
#چالش_روز_دختر 💐
#شرکت کننده سوم ⬇️
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
(بدترین نوع دلتنگی..... یعنی دلتنگ باشم،ولی.... بایدوانمودکنم که بیخیالتم😔 حالاکه نیستی.....فک نکن فراموشت کردماااا نه..😊 اتفاقا همش جلوی چشممی همش تو فکرتم من فقط یادگرفتم یواشکی دوست داشته باشم💔 یادگرفتم دلتنگیاموتحمل کنم یجوری که نه تو بفهمی نه بقیه.... هرچیزی که به تو ربط داشته باشه دوست داشتنیه....💗 از دلتنگیم بگیرتا جای خالی ات .
نبودنت دلیل نداشتنت نیست حتی اگه نباشی بازم دوست دارم..🤗)بانو جان من وخواهرم الان چندماهه به شما متوسل شدیم که مارو به حاجتمون برسونی بی بی اگه میشه دل خواهرمو نشکون
من هیچ اشکال نداره حداقل خواهرمو به حاجتش برسون توی این روز میلادت میدونم شمااومدین دنبال داداشتون امام رضا وبه علت ظلم وستم دشمنان و به خاطر دوری برادرتون طاقت نیاوردین . پس شمارو به برادرتون قسم میدم من وخواهرمو به حاجت دلمون برسونید
اگه به صلاحمون دونستی ورسیدیم تا جایی که توان داشته باشم نوکریتون رو میکنم بانوجان💔
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
🌷 @taShadat 🌷
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘
#یک_قرار_معنوی
#ساعت_۸_به_وقت_امام_هشتم🕗
تاخراسان راهی نیست...✋
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری....
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
🌷 @taShadat 🌷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۴ تیر ۱۳۹۹
میلادی: Wednesday - 24 June 2020
قمری: الأربعاء، 2 ذو القعدة 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️27 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️34 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️36 روز تا روز عرفه
▪️37 روز تا عید سعید قربان
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#نهج_البلاغه
#حکمت73
══🍃🌷🍃════
💠همانا این زبان سرکش،صاحب خود را به هلاکت می اندازد.
به خدا سوگند،پرهیزگاری را ندیده ام که تقوا برای او سودمند باشد مگر آن که زبان خویش را حفظ کرده بود✨
🌷 @taShadat 🌷
💠دریکی از سنگرهای خط مقدم شلمچه به نماز ایستاد.
نافله ی صبح راخواند ودرحال ادای نماز صبح بود که تیر مستقیم تانک دشمن سنگرش را به آسمان برد🕊
🌹 #شهید_سید_یوسف_کابلی🌹
#سلام ✋🏻
#صبحتون 💐
#شـهـدایـی 😇🌷
🌷 @taShadat 🌷
▫️#شهید_مصطفی_صدرزاده فرمانده ای داشت به نام #شهید_حاج_حسین_بادپا
▫️میگفت اون موقعی که داشتیم میرفتیم پای کار برای عملیات من رفتم پشت تویوتا و حاج حسین هم رفت پشت فرمون.. به من گفت سید ابراهیم بیا جلو! گفتم بابا چندتا بزرگتر اونجاهستن من خوب نیست بیام جلو.. قبول نکرد و گفت بهت میگم بیا جلو! گفت منم رفتم جلو و از بزرگترا هم عذرخواهی کردم..☝️
▫️از این جا به بعد این داستانی که میخوام بگم رو #شهید_حاج_حسین_بادپا برای مصطفی گفت و مصطفی هم برای من تعریف کرد..❗️
▫️#شهید_مصطفی_صدرزاده گفتش شهید بادپا میگفتش که من از قدیم که با حاج قاسم سلیمانی و شهید یوسف الهی (فرمانده لشگر کرمان، اون عارفی که الان #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی رو کنارش در کرمان دفن کردن) میگفت #شهید_محمدحسین_یوسفالهی منو یک بار زمان جنگ بابت موردی تنبیهم کرد و بهم گفت میری سر کانال فلان جا بشین تحرکات دشمن رو یک ماه مینویسی و میاری! میگفت دوسه روز اول رو دقیق مینوشتم که دشمن چه تحرکات مثلا تدارکاتی و لجستیکی و نظامی داره.. ولی یه موقع هایی هم ازخستگی زیاد خواب میموندم و نمیرفتم و از رو شیطونی همون قبلی هارو مینوشتم و پاکنویس میکردم!
خلاصه سرماه که شد رفتم به #شهید_یوسف_الهی نشون دادم گفتم که گزارشمو آوردم! 😊
اونم ی نگاهی به نوشته هام کرد و گفت شما این صفحات رو خواب موندی و نرفتی ولی نوشتیش..❗️آقا منو میگی.. دیدم دقیق زده توو خال! بعد بهم گفت که به خاطر این کارت شهید نمیشی برو! 😔
میگفت تا الآن که الآنه حسرت شهادت، با این همه عملیات وسابقه به دلم مونده! جنگ تموم شد و بعد از سالها اومدیم سوریه و این عملیات و اون عملیات بازم خبری نشد! 😢
میگفت اخیرا خواب شهید یوسف الهی رو دیدم که بهم اجازه شهادت دادو گفت توو این عملیات توهم میای نگران نباش! اینا همه رو داره توو ماشین به مصطفی میگه! میگفت حواستون خیلی جمع باشه که شهدا نظاره گر تمام اعمال ما هستن! 💔
شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده🌹
شهید مدافع حرم حاج حسین بادپا🌹
🌷 @taShadat 🌷
#درس_از_شهدا 🌷
آخرین نفرے ڪہ از عملیات برمے گشت،
خود #حاجاحمدمتوسلیان بود.
یڪ ڪلاه سرش بود افتاد تہ دره...
حالا آن طرف دموڪرات ها بودند و آتششان هم سنگین...
تا نرفت ڪلاه را برنداشت، برنگشت...
گفتم: اگر شهید مےشدے!؟
گفت این ڪلاه مال بیت المال بود...
💔 #حاج_احمد_متوسلیان 💔
🌷 @taShadat 🌷
#تلنگــر
هرگاهخواستۍگناهڪنۍ ،
یڪلحظہبایسـت
بھ نفست بگو
اگھ یڬباردیگھوسوسمکنے
شکایتتروبھامامزمانمیکنم💔
#السـلامعلیڪیـاصاحبالزمان
حـالااگـرتوانسٺۍحُـرمـت اقا رو بشکنی
برو گناھ کن...
🌷 @taShadat 🌷
خبر شهادتش را که شنیدم آرام و قرارم از دست رفت. روزهای اول گریه امانم نمیداد. با خودم میگفتم:« ای کاش وقتی عباس در میان ما بود بیشتر قدر او را میدانستیم😔» بیحوصله بودم و دائما به عباس فکر میکردم. یاد چهره خندانش يك لحظه هم از جلوي چشمانم نميرفت.
در همان شبهای اول بود كه به خوابم آمد. دستش را روی قلبم گذاشت و گفت:«عمهجان! ناراحت نشو☺️! اینقدر خودتو اذیت نکن! برام #قرآن بخون تا هم شما آرامش پیدا کنی هم من بهرهای ببرم...»✨
🖊عمه شهید مدافع حرم عباس دانشگر
🌷 @taShadat 🌷
🍃مادر
۲۵ ماه رجب مصادف با روز شهادت امام موسی کاظم به دنیا آمد. فروردین سال ۶۴. شوهرخواهرم که بعدها شهید شد گفت «حالا که روز شهادت آقا به دنیا آمده، نامش را عبدالصالح بگذارید.»
بچگی عبدالصالح با همه فرق داشت. آرام بود و صبور.🍃
4⃣
@tashadat
🍃پدر
عبدالصالح احترام خیلی خاصی برای من قایل بود. با این که سن و سالی نداشت، از همان نوجوانی نشد جلوی من لم بدهد یا پایش را دراز کند. حتی اگر خواب بود، همین که صدایم را میشنید بیدار میشد و مینشست. خیلی به خودش سخت میگرفت. همیشه میگویم عبدالصالح به هر جا رسید، جدای از لطف خدا و زحمات شبانه روزیاش، بهخاطر احترام و ادب زیادش نسبت به من و مادرش بود.🍃
5⃣
@ tashadat