🔹یادم میآید که هنوز دوره راهنماییش تمام نشده بود که شروع به سوال کردن در مورد دین اسلام و اینکه آیا اجباری در داشتن این دین وجود دارد؟ کرد
🔸و من در پاسخ گفتم که نه پسرم تو آزادی که هر دینی که میخواهی انتخاب کنی، اما باید انتخابت از روی منطق و با اطلاعات صحیح باشد و از آن به بعد عارف شروع به خواندن قرآن و تورات و انجیل کرد و به تحقیق در مورد ادیان مختلف پرداخت
♦️و بعد از مدتی به من گفت که به این نتیجه رسیدم که اسلام کاملترین دین است و میخواهم که مسلمان واقعی باشم، چون طبق تحقیقاتی که انجام دادم متوجه شدم مذهب تشیع، بهترین مذهب است...🍃
6⃣
@tashadat
☘عارف جان دانشجو بودند که به شهادت رسیدند، اما جدای از دانشگاه در دورههای آموزشی زیادی حضور پیدا میکردند و از کودکی در رشتههای ورزشی شنا، تیراندازی با تپانچه و کمان و رشتههای رزمی شرکت میکردند و تخصص اصلی ایشان در تیراندازی با تپانچه بود و دارای رتبههای برتری در مسابقات شهرستانی و استانی بودند.
7⃣
@tashadat
🌷با خودم گفتم درست میگوید. دلایل زیبای عارف من را راضی کرد. ته قلبم راضی هستم که عارف در راه خدا جهاد کند. از زمانی که پسرم به دنیا آمد رضایت قلبی من این بود که عارف، فردی بزرگ و جهادگر در راه خدا باشد. وقتی دیدم خودش هم با شناخت انتخاب کرده قلبا خوشحال شدم و گفتم به او لبخند زدم و موافقتم را اعلام کردم.
البته پدر عارف کاملا رضایت داشت به این سفر حتی خودش مشوق عارف بود و به او روحیه میداد که به جنگ با داعشیان برود. پدر عارف جان جزو شاگردان ممتاز حضرت علی (ع) بودند و همیشه دعا میکنم که ایشان هم نشین با حضرت علی(ع) باشند، چون تمام تلاشش در زندگی این بود که مکتب علی (ع) پیاده شود و به هیچ عنوان کاری نمیکرد که موجب ناراحتی کسی شود این را همه میگویند...🍃
8⃣
@tashadat
پایان معرفی شهید عزیز امروزمون ان شاءالله شهید عزیز و شما بزرگواران کانال ازمون راضی باشین
قسمت چهل و دوم:
بیا زینبت را ببر
تا بیمارستان، هزار بار مردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم ...
از در اتاق که رفتم تو ... مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن ...
مثل مرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت ... دست کشیدم روی سرش ...
- زینبم ... دخترم ...
هیچ واکنشی نداشت ...
- تو رو قرآن نگام کن ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ...
دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست ...
دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد ... من باهاش جون می دادم ...
دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان زدم بیرون ...
رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت ...
- علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ...
اشکم دیگه اشک نبود ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود ...😭
🌷 @taShadat 🌷
قسمت چهل و سوم:
زینب علی
برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده...
مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ...
- بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟ ...
هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ... التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ...
به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ...
زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد ... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی
نشون بدم ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ...
نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ...
- حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ...
دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت...
- مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت ...
به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ...
بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...
زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ...
ادامه دارد
🌷 @taShadat 🌷
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘
#یک_قرار_معنوی
#ساعت_۸_به_وقت_امام_هشتم🕗
تاخراسان راهی نیست...✋
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری....
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عید غدیر و جشن بگیرید
غذا بدهید برای امیرالمومنین علی_ع
هرکس هر چقدر می تواند
🎙 حجت الاسلام_پناهیان
#سخنرانی_بسیار شنیدنی
🌸عید_غدیر_خم
#من_ماسک_میزنم
🌷 @tashadat 🌷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۲ مرداد ۱۳۹۹
میلادی: Sunday - 02 August 2020
قمری: الأحد، 12 ذو الحجة 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️6 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️18 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️27 روز تا عاشورای حسینی
▪️42 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
🔗 تلگرام: t.me/taqvim_shia
🔗 ایتا: eitaa.com/taqvim_shia
🔗 سروش: sapp.ir/taqvim_shia
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔴 پویان | مرکز تخصصی بلوغ
یک کانال خاص براب والدینی که نوجوان در خانه دارند حتما این صفحه رو ببینید ...
➡️ ➡ https://eitaa.com/joinchat/2790064170Ccb39ae3dd3
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
میلادی: Monday - 03 August 2020
قمری: الإثنين، 13 ذو الحجة 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شق القمر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️5 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️17 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️26 روز تا عاشورای حسینی
▪️41 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#نهج_البلاغه
#حکمت107
══🍃🌹
✨التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ
💠اظهار محبت و دوستى با مردم نیمى از عقل است.
🌷 @taShadat 🌷
🌺🌿
🌸
🍁 زندگی به سبک شهدا
🌼 مبـالغـی را برای کارهای خيـر کنار میگذاشتند
🌼اگر احساس میکرد فردی نيـاز دارد از لـذتهـای دنيـوی خودش میگذشت و به آن بنده خدا میبخشيد...
🌼 می گفت: حــج مـن شـادی دل بنـده خداست؛
🌼حــج مـن کـفش پـای بچه یتيـم است...
#شهیدمدافع_حرم💚
#سردار_سیدحمید_طباطبایی_مهر🌸🍃
#سلام ✋🏻
#صبحتون 💐
#شهدایی 🌷😇
🌷 @taShadat 🌷
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
جاده ای در مسیر مریوان داشتیم که به محور جانوران معروف بود! البته نام این مسیر بعدها تغییر کرد. هر روز ساعت نه صبح نیروهای ارتش تأمین را انجام می دادند و ساعت پنج عصر تأمین جاده جمع می شد و تا صبح فردا هیچکس جرئت تردد در جاده نداشت.
به قرار دادن نگهبان در طی مسیر تأمین جاده می گفتند.
چند نفر از بچه ها با یک خودرو از مریوان به سمت پایگاه در حرکت بودند.
نزدیکی پایگاه خودروی آن ها پنچر می شود. همزمان با فرا رسیدن ساعت پنج، تأمین جاده جمع شد. ما هم از آن ها خبری نداشتیم. روز بعد وقتی سراغ جاده رفتیم. با یک خودروی سوخته مواجه شدیم! عصر روز قبل، وقتی ساعت پنج فرا رسید و تأمین جاده جمع شد، با شلیک یک گلوله آر پی جی خودرو منهدم شده بود.
دو پیکر سوخته در داخل ماشین مانده بود که آن ها را به قرارگاه منتقل کردیم.
آری، وضعیت امنیت کردستان به این صورت بود، در چنین شرایط امنیتی.
سید مجتبی یکی از بهترین نیروهای پایگاه ما بود. روحیه مدیریتی سید از همان روزها به خوبی مشخص بود. وقتی به اطراف پایگاه می رفتیم منطقه را به خوبی برای ما تشریح می کرد. نقاطی که ممکن بود دشمن از آن طریق نفوذ کند مشخص می کرد و ...
حضور ما در کردستان تا اوایل سال ۱۳۶۳ به طول انجامید. در آن مقطع بود که به جنوب اعزام شدیم و به لشکر ۲۵ کربلا رفتیم. سید مجتبی مدتی در گردان یا رسول و سپس به گردان امام حسین و بعد به گردان مسلم رفت و تا پایان جنگ در همین گردان ماند.
🌷 @tashadat 🌷
#مجنون_زهرا(س)
✍از خواب پريدم كسي داشت بلند بلند گريه مي كرد! ...
رفتم توي راهرو حدس مي زدم عبدالحسين بيدار است و دارد دعايي مي خواند وقتي فهميدم خواب است اولش ترسيدم بعد كه دقت كردم ديدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف مي زند.
حرف نمي زد ناله مي كرد و درد و دل اسم دوستان شهيدش را مي برد مثل مادري كه جوانش مرده باشد به سينه مي زد و تو هاي و هوي گريه مي ناليد: اونا همه رفتن مادر جان پس كي نوبت من مي شه؟ آخه من بايد چه كار كنم؟...
#شهیدعبدالحسینبرونسی
@tashadat
#شهید_رضا_کارگربرزی 🕊🌺
نیمه شب از خواب بلند شدم ، دیدم باز رضا مثل هرشب درحال خواندن نماز شب است👌
نمیدونم چرا اون شب برام تماشای رضا فرق می کرد. اصلا یک جورایی محو تماشای رضا شده بوده . مثل هرشب ، آرام و بی صدا با تمام سختی های موجود در منطقه ، رضا یک محوطه امنی برای خودش به نام نماز ساخته بود✅
با تمام جدیت و تحکم اخلاقی ای که داشت ، توی نماز #آرام بود. وقتی نمازش تموم شد و رفت سراغ کارهای مربوطه اش و من ماندم و صبح فردا که خبر شهادت رضا را برایم آوردند.💔
#شهادت_۲۴رمضان ۹۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ دیدني تیراندازی سردارشهید ستاراورنگ🕊🌹🌿
یکی ازبهترین تک تیراندازان بودند👌
شهادت۹۴/۱۱/۱۶
#حتما_ببینید
@tashadat