🌼شهید فرزندان خود را به داشتن تقوا و انس با قرآن و عمل به دین و پیروی از دستورات امام امت و ادامه راه شهیدان سفارش میکرد. شهید بهدگانی حتی برای اینکه فرزند ارشدش در لباس مقدس پاسداری در دفاع مقدس حاضر شود او را ترغیب کرد تا به عضویت سپاه دربیاید.
اسدالله بهدگانی در نهایت در 6 اردیبهشت سال 1367 همزمان با نهمین روز از ماه مبارک رمضان در منطقه سید صادق عراق براثر اصابت ترکش به سینه و سر و صورت به شهادت رسید و در روز شهادت مولایش حضرت علی (ع) در مشهد تشییع و در بهشت رضا به خاک سپرده شد.🌼
8⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷🌷خاطره زیر چگونگی شهادت شهید بهدگانی توسط فرزند مصطفی فتوحیان فرمانده یکی از گردانهای لشکر ویژه شهدا که فرمانده شهید اسدالله بهدگانی بوده نقل شده است.👇👇👇
🌷🌷روزي در منزل بوديم كه ناگهان تلفن همراه پدرم به صدا درآمد از صحبت هاي پدرم مشخص بود که با شخصي ناآشنا صحبت میکند. اما بعد از مدتی صحبت به کسی که تلفن زده بود قول داد كه در اسرع وقت كه به مشهد آمديم به منزلشان خواهيم رفت و باخانوادهشان حضوري در مورد شهید بهدگانی صحبت خواهد كرد.
پس از اتمام صحبت هاي پدرم با كسي كه تلفن زده بود متوجه اندوه و بغض او، شدم. پدرم به فكر فرو رفته بود.
ديگر تحمل نداشتم از طرفی هم بسيار كنجكاو بودم که ببینم علت ناراحتی پدرم چه بوده است. جلورفتم وگفتم بابا پشت تلفن كي بود كه صحبت كردن با او اينقدر شما را ناراحت و غمگين كرد.
پدر در جواب شروع به گفتن قصه پر غصه پيرمردي که در جبهه و در کنار پدرم با دشمن می جنگيدكرد، كه برادر بزرگترم با شنيدن آن نتوانست طاقت بياورد و با صداي بلند شروع به گريه كردن كرد🌷🌷
پدرم جریان را اینگونه روایت میکند.👇👇
9⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷🌷«بعد از عمليات والفجر ده كه در منطقه حلبچه توسط رزمندگان اسلام صورت گرفت گردان امام حسين (ع) از لشكر ويژه شهدا كه در عمليات خط شكن بود به كامياران برگشت، و پس از چند روز استراحت به دليل نيازي كه درخط مقدم احساس میشد اين گردان جهت حفظ خطوط پدافندي جبهه به روبروی شهر سيد صادق عراق اعزام و در مقابل نيروهای بعثی پدافند کرد.👇👇
🔟
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷🌷من فرمانده يكي از گردانهای لشكر ويژه شهدا بودم. در گردان ما پيرمردی به نام اسدالله بهدگانی بود كه به دليل كهولت سن قادر به انجام امور عملياتی نبود و نمی توانست رزمندگان را در خط مقدم همراهی کند.
علیرغم این مسئله، شهید بهدگانی علاقه به حضور در خط مقدم و نبرد با نيروهای بعثی داشت. این شهید والامقام با اصرار و التماس از من خواست كه او را به خط ببرم من هم به ناچار پذيرفتم ولي گفتم بايد حتماً در سنگر فرماندهی گردان بماند و امورات سنگر را انجام دهد و ايشان هم با كمال ميل پذيرفت.👇👇
1⃣1⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷اسدالله فرزندی به نام محمد داشت كه همزمان با هم جبهه بودند ولی او از طریق لشکر 5 نصر به جبهه جنوب اعزام شده بود. نگرانی و دلشوره هميشگی اسدالله اين بود كه چرا از فرزندش محمد برايش نامهای نمیآمد.🌷
🌷استقرار ما در خط پدافند با ماه مبارک رمضان سال 1367 مصادف شده بود. در داخل سنگر فرماندهی علاوه برخودم، مسئول مخابرات گردان، پیک گردان و اسدالله بهدگانی روزه می گرفتیم. چند روزی از استقرارمان نگذشته بود که من مجبور شدم جهت شرکت در جلسه فرماندهی لشکر و قرارگاه به قرارگاه تاکتیکی لشکر که در 10 کیلومتری پشت خط قرار داشت برگردم.🌷
🌷هنگام سوار شدن به ماشین اسدالله جلو آمد و گفت: حاجی اگه اجازه بدی من به یاد 27 نفر از اقوام و آشنایان که از مشهد به من التماس دعا گفتهاند به نام هر کدام یک تیر به سمت عراقیها شلیک کنم، از نگاهش متوجه شدم که اگر نپذیرم بسیار ناراحت میشود لذا پذیرفتم. او در ادامه به من سفارش فراوان کرد، که در مسیر بازگشت از قرارگاه، اگر از فرزندم نامهای آمده بود حتماً برایم بیاور.
پس از رفتن ما، روی خاکریز رفته بود و با ذکر اسامی خویشان و آشنایان 27 تیر به سمت نیروهای عراقی شلیک کرده بود.
من به قرارگاه آمدم و پس از اتمام جلسه نامههایی که برای رزمندگان آمده بود را از تعاون لشکر گرفتم و به محل استقرار گردان (خط) آمدم. در بین نامهها چهار یا پنج نامه بود که محمد برای پدرش نوشته بود🌷🌷🌷
1⃣2⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷🌷وقتی به خط رسیدم اسدالله در حالی به استقبالم آمد که وضو گرفته و نماز ظهرش را خوانده بود. با چشمانش سراغ نامههای فرزندش را از من گرفت با لبخندی به این انتظار پایان دادم و نامههای فرزندش را به او دادم. با دیدن نامهها همانند کسی که عزیزی را ببیند، خوشحال شد.
از او در مورد تیرهایی که شلیک کرده بود سئوال کردم، و دیدم سه تیر دیگر در سلاحش مانده، گفتم آن سه تیر باقی مانده را نیز به سمت دشمن شلیک میکردی. شهید اسدالله در جواب تشکر کرد و گفت: «همان تعداد که آشنایان و خویشان التماس دعا گفتند برای دشمن بس است و الباقی آن ممکن است اسراف شود و خدا راضی نباشد».
پس از این گپ و گفت من فرماندهان گروهانها و محورها را برای جلسه از طریق بیسیم فراخوان کردم و آنها داخل سنگر شدند.
با آمدن فرماندهان، اسدالله رو به من کرد و گفت: «حاج آقای فتوحیان اگرشما کاری با من ندارید اجازه دهید تا بروم در سایه سنگر نامههای محمدم را بخوانم.» با توجه به آتشی که عراق روی خطوط ما داشت و از طرفی گرای سنگر فرماندهی را هم گرفته بود با وی مخالفت کردم ولی بسیار اصرار کرد باز من مخالفت کردم و گفتم آقای بهدگانی سر ظهر هست و دشمن خط ما را زیر آتش گرفته، بهتر است در داخل سنگر نامه را بخوانی. با شنیدن این حرف من باز هم اصرار کرد و گفت که اجازه بدهید من نامه را در زیر سایه سنگر بخوانم.🌷🌷
1⃣3⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
💐💐در این هنگام که اشتیاق او را به اینکه در خلوت نامهها را بخواند دیدم گفتم هر طور صلاح میدانید. او از سنگر بیرون رفت و در سایه نشست و نامهای را باز کرد و شروع به خواندن کرد و ما هم در داخل سنگر جلسه را شروع کردیم. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که یک مرتبه صدای انفجار خمپاره 60 در جلوی درب سنگر شنیده شد.
داخل سنگر مثل شب تیره و تار شد صدا و موج انفجار در گوشم سوت میکشید که خودم را به بیرون سنگر رساندم و دیدم که این عزیز بزرگوار در حالی که نامههای فرزندش در دستش است سرو بدنش پر از ترکش و خون است و بدنش بشدت میلرزد.💐💐
1⃣4⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷🌷شهید بهدگانی رو به من کرد و گفت حاجی صورتم را رو به کربلا کن. من سریع این کار را کردم. سپس گفت: «حاجی سلام مرا به محمدم برسان و بگو در حال خواندن نامهاش بودم.» و ادامه داد وعده من و شما امامزاده عبدالله بعد از کربلا.
بعد از سلام به سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در حالی که خون سرش روی نامه فرزندش بگونهای می ریخت که انگار بر روی کاغذ نامه طراحی کردهاند شربت شهادت را از دستان مبارک امام حسین (ع) نوشید و به خیل شهدا و ملکوتیان پیوست».💐💐
1⃣5⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷🌷🌷آري انتظار چندين ماهه پدری براي خواندن نامه فرزند رزمندهاش اینگونه به پایان رسید. شهید اسدالله بهدگانی در حالی كه هنوز نصف نامه را نخوانده بود به ديار حق شتافت و در آغوش خودم همچون گلی سرخ پرپر شد. خاطره پدرم که به پایان رسید گفت كسی كه با او تلفنی صحبت كردم صاحب همان نامههاست. آری او محمد بود. پسر شهيد بزرگوار اسدالله بهدگانی که پس از 28سال انتظار توانستيم همدیگر را توسط یکی دیگر از همرزمان شهید پیدا کنیم.🌷🌷🌷
1⃣6⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص شهید
💠 #شهید_اسدالله_بهدگانی💠
🌷 صلوات🌷
✨ التماس دعای فرج ✨
یاعلی
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
#امام_شناسی قسمت 1⃣1⃣ (بخش دوم) 🔰یکی از فضائل امام علیه السلام: 🔸زیارت جامعه کبیره به ما یاد می
#امام_شناسی
قسمت 1⃣1⃣
(بخش سوم)
❓خداوند به معصومین علیهم السلام چه داده است؟
🔸واقعا این چه چیزی است که خداوند به معصومین داده و در این زیارت فرمودند به احدی از مخلوقاتی که در همه عوالمند نداده است؟
🔸این جمله می فهماند آنچه به این عزیزان داده شده فراتر از انسان هاست , منظور اینست که موجودات دیگری را هم که در هرجائی از کهکشان هستند ( و ما نمی دانیم) در بر می گیرد , پس معنایش اینست :
⬅️ خداوند چیزی به شما داده که به احدی از موجوداتی که از ابتدای خلقت هر عالمی , در هر کره و دنیائی زندگی کرده و تا آخری که هر کره و کهکشانی پا برجا باشد نداده است!!! ( دقت کنید)
🔸بله , اینجا دیگر صحبت فقط از انسان و موجوداتی که در کره ی زمین اند نیست :
✨"آتاکُم الله ما لَم یُؤتِ اَحَداً مِنَ العالَمین"
خدا چیزی به شما داده که به احدی از عالمیان نداده است.
🔸بنظر ما از ابتدای زیارت با ذکر فضائل و خصوصیت ائمه زمینه ی پذیرش این سه موهبت الهی را ایجاد می کنند تا قدرت تحمل ما را بالا ببرند و اگر این زمینه را فراهم نمی کردند نمی توانستیم تحمل کنیم ،
👈همانطور که اگر غذای خیلی قوی را بی مقدمه به ما بدهند ممکن است حالمان بد بشود و نتوانیم هضم کنیم.
🔸فردی می گفت وقتی در حرم زیارت جامعه می خواندم همینکه به این جمله رسیدم احساس کردم اصطلاحاً در گلویم گیر کرد و دیدم نمی توانم آنرا هضم کنم چرا که این جمله خیلی عظیم است, معنایش اینست که امام ظرفیتی فراتر از همه عالمیان دارد که خدا آن ظرفیت را پر کرده در حالیکه ما حتی از درک و فهم این جمله ناتوانیم تا چه رسد به اینکه عمق آن را بفهمیم و حتی نمی توانیم زیاد فکر کنیم که خدا چه چیزی به ایشان داده است!
👈 مثلا اگر کسی به اندازه خاصی ظرفیت غذا و پذیرش ویتامین دارد اگر به غذای او مکملی اضافه کنند چه بسا برایش قابل تحمل نباشد .
🔸 خدا برای هر موجودی حدّی قرار داده است ولی به امام ظرفیتی داده که احدی از عالمیان چنین ظرفیتی ندارد , در آخر زیارت جامعه گوشه ای از آنچه به امام داده شده را نشانمان می دهند بله , 3 چیز را که خدا به امام داده بصورت رمزی نام می برند , دقت کنید :
۱) "بِحَقِ مَن ائتَمَنَکُم عَلی سِرِّه"
به حق کسی که شما را امین بر سرش قرا داده است.
اول➖ اینکه خدا امام را امین بر سرّش قرار داده است. سرّ چیزی است که به همه نمی توان گفت چون بقیه تحمل آنرا ندارند و نمی توانند تحمل کنند و بفهمند. پس فقط به کسی گفته می شود که قدرت تحمل دارد و می تواند بفهمد.
🔸خدا در عالم اسراری دارد که خیلی بزرگند و ذره ای از این اسرار را هم برای ما باز نکرده اند. مثلا یکی از اسراری که کم کم با گذشت زمان فهمیده ایم اینکه کلمه "امام" در قران دوازده مرتبه ذکر شده است.
این سرّی بود و بصورت پراکنده در طول 23 سال نزول قرآن گفته شده بود و دلیلی بر حقانیت امام است.
🔸 در جای دیگری در قران (سوره ی قیامت) در پاسخ به اینکه برخی فکر می کردند خدا در قیامت قادر به زنده کردن انسان نیست می فرماید:
"بَلی قادِرینَ عَلی اَن نُسَّوِیَ بَنانَه"
یعنی بلکه حتی سر انگشتان او را هم جمع خواهیم کرد.
🔸 این سرّی است که در آن زمان اشاره می کند نه تنها فرد را دوباره زنده می کنیم حتی سر انگشتان او را (که الان می دانیم خطوط سر انگشت هر فردی مخصوص خودش است) به همان صورت دوباره درست می کنیم.
✨" السلام علیک یا امین الله فی ارضه"
یعنی با اینکه شما امین الله فی خلقه هستید ولی چون مأموریتِ زمینی داشته اید امین خدا در این منطقه هم هستید.
💥ادامه دارد......
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
#امام_شناسی قسمت 1⃣1⃣ (بخش سوم) ❓خداوند به معصومین علیهم السلام چه داده است؟ 🔸واقعا این چه چیزی
#امام_شناسی
قسمت 1⃣1⃣
(بخش چهارم)
💢 چرا برخی حقایق سرّی گفته شده؟
❓یک سوال از شما داریم , اگر در آن زمان که یهود و نصاری و منافقین با چنگ و دندان منتظر فرصتی برای از بین بردن اسلام بودند اگر چنین اسراری را می دانستند می گذاشتند قران به ما برسد؟
🔸خیلی از این اسرار هست که با اشاره و کنایه و بصورت رمزی در قرآن آمده و بعد از هزار و چهارصد سال برخی از آنها را می فهمیم و بسیاری از آنها را هنوز هم نفهمیده ایم .
🔸پس وقتی به امام میگوییم
"من ائتمنکم الله علی سره"
یعنی تمام حقایق و معارف و رموز و هر چه درقران به عنوان سرّ هست و هنوز باز نشده در اختیار امام است تا بوسیله ی روشی که در نحوه ی تعلیم دارند , هم رشد کنیم و هم بعد از رشد قدرت تحملمان زیاد شود که بتوانیم اسرار را درک کنیم و به این وسیله اسلام ضمن حفظ به پویائی اش ادامه دهد.
✅ پس ظرفیت امام باندازه ی تحمل اسراری است که خدا در عالم دارد و به احدی نمی شود بگوید.
🔸 گاهی اگر سری به فردی گفته شود مخصوصا اگر تأکید شود به کسی نگو بیشتر تحریک می شود که به همه بگوید.
✔️ اسرار عالم به اندازه ای در درون معصومین هست که ما اصلا نمی توانیم بگوییم چیست. گوشه ای از این اسرار را معصومین بعد از رشد و کسب قدرت تحمل در اختیار مردم گذاشته اند.
💥ادامه دارد.....
•♡ټاشَہـادَټ♡•
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه (ع)
🔸🔸 🔸
ثبت نام دوره ✨9✨ دوره ختم گروهی قرآن کریم
به نیابت از جمیع🌷 شهدا
🔸 🔸 🔸
🌼 هدیه به صد بیست چهارهزار پیامبر🌼
🔹🔹🔹
نیت:
سلامتی وجود نازنین آقا صاحب الزمان(عج) و تعجیل در فرج ایشان و سلامتی امام خامنه ای 💐
🌺شفای بیماران و برآورده شدن حاجات 🤲
🔸🔸🔸
شروع: ۲۵ فروردین همزمان با شروع ماه مبارک رمضان
🔹🔹🔹
داوطلبان لطفا صفحه های مورد نظر را انتخاب و به به ایدی زیر اطلاع دهید.
🌸 @Msa133
به صورت صفحه ای شروع میکنیم.
🔮مورخه 1400/2/6
#جز 3⃣1⃣
ص2⃣4⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدبهشتی
ص3⃣4⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدبهشتی
ص4⃣4⃣2⃣🌷هدیه به روح امام خمینی رحمة الله علیه
ص5⃣4⃣2⃣🌷هدیه به روح امام خمینی رحمة الله علیه
ص6⃣4⃣2⃣🌷 هدیه به روح امام خمینی رحمة الله علیه
ص7⃣4⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدعاملو
ص8⃣4⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدعاملو
ص9⃣4⃣2⃣🌷به نیابت از شهیدکاظمینی
ص0⃣5⃣2⃣🌷به نیابت از شهیدکاظمینی
ص1⃣5⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدفرضعلی احمدی
ص2⃣5⃣2⃣🌷به نیابت از شهیدفرضعلی احمدی
ص3⃣5⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدحمیدکرمانشاهی
ص4⃣5⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدحمیدکرمانشاهی
ص5⃣5⃣2⃣🌷به نیابت از شهیدحسین رضایی
ص6⃣5⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدحسین رضایی
ص7⃣5⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدمکیان
ص8⃣5⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدمکیان
ص9⃣5⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدمکیان
ص0⃣6⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدمهران اقرع
ص1⃣6⃣2⃣🌷به نیابت ازشهیدمهران اقرع
نکته صفحه مورد نظر درهمان روز باید خوانده شود.
❌حتما از قرآن عثمان طه استفاده شود.
🌷🌹🌷
#التماس_دعای_فرج
•♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
لحظهی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم
•♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
4_5958606836402752548.mp3
8.65M
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
مارا فقیر ڪوے رضا آفریدهاند
این فقر را بہ ملڪ سلیمان نمےدهیم
جز مشهدالرضا بهشٺ دگر را نخواستیم
این خاڪ را بہ روضہ رضوان نمےدهیم
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌💌💌💌💌💌💌💌💌
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#رمان_ابوحلما💗 💗#قسمت_نوزدهم💗 در طرف دیگر بیمارستان دختر جوانی با روپوش سفید از اتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#رمان_ابوحلما💗
💗#قسمت_بیستم💗
(یک ماه بعد-بیمارستان فوق تخصصی مغز و اعصاب)
محمد سرش را پایین انداخته بود و دستهایش را در جیب های بغل شلوارش گذاشته بود. عباس نفسش را با شجاعت بیرون داد و گفت:
-یه بار...ترکش خمپاره حاج احمد رو شدید زخمی کرده بود....احمد متوسلیان
مرد سرسختی بود. بچه ها به زور بردنش بیمارستان صحرایی، کارش به اتاق عمل و جراحی کشید اما نمیذاشت بیهوشش کنن میدونی چرا؟
محمد به آهستگی سرش را بالا آورد نگاهش را از روی شانه های عباس پرواز داد تا به چشمان مصممش رسید. عباس ادامه داد:
-میگفت: می ترسم موقع به هوش اومدن ناخواسته اطلاعات عملیاتو به زبون بیارم. بی هوشش نکردن! همونطور عمل شد.💔
+عمو عباس میخوای بگی ... چون دکترش گفت عمل دوم خطرناک تره...بدون بیهوشی...😰
-آره پسر اگه بیهوشش کنن ممکنه هیچ وقت دیگه...😔
بعد دستی بر شانه محمد زد و گفت: حالا دیگه یه لحظه هم مهمه
محمد تاملی کرد و بعد با گام های بلندش همراه عباس شد. عباس از راهرو عبور کرد و برگه های مقابل پرستار را برداشت بعد کمی جلوتر چند ضربه به در اتاق دکتر زد و وارد شد. دکتر از جایش بلند شد و رو به محمد پرسید:
بلاخره تصمیم گرفتی؟
محمد به نشانه تایید سرش را تکان داد و برگه ها را از عباس گرفت همانطور که آنها را پر میکرد پرسید: کی عملش میکنید آقای دکتر؟😞
دکتر همانطور که به دست محمد خیره شده بود پاسخ داد:
همین فردا ولی...بهتون گفتم که ممکنه حین انجام عمل به هوش بیاد!
عباس نفسش را با کلافگی بیرون داد و گفت: مگه نگفتید هر لحظه براش مهمه؟
دکتر اخمی کرد و گفت:بازم به خون احتیاج دا...
هنوز جمله اش تمام نشده بود که محمد و عباس هردو جلو آمدند.
در طرف دیگر بیمارستان بخش مراقبت های ویژه، حسین روی یک تخت سفید آرام خوابیده بود و با کمک دستگاههایی که به سر و دهان و سینه اش متصل بودند، نفس میکشید. کم کم در قسمت نوک انگشتان پایش احساس سری کرد به مرور درکی شبیه مور مور شدن و قلقلک تمام تنش را در برگرفت بعد به آهستگی حس کرد سبک می شود. همانطور که دراز کشیده بود اول پاهایش آزاد شد بعد دستانش تا اینکه به گلویش رسید. صداهای اطراف را مبهم می شنید چشم هایش هنوز اطراف را می دیدند اما قدرت تکان خوردن نداشت. خواست مشتش را بازکند اما نتوانست در آن لحظه به تمام معنا احساس ناتوانی و عجز می کرد. انگار بین زمین و آسمان معلق مانده بود. مثل زخمی که سر باز کرده باشد نتوان سرش را پوشاند و نه برای خلاصی از آن درد سرش را برداشت! به یکباره ذکری طوفانی با صدای هم سنگر قدیمی اش در خاطرش منعکس شد: "سبحان الله" انگار ذره ذره وجودش این ذکر را از تسبیحِ📿 تار و پودش گذراند و ناگاه به سبکی و لطافت افتادن یک برگ گل، از جسمش فاصله گرفت. خودش را دید که روی تخت افتاده، عباس را که با دکتر بحث میکرد دید و محمد را که روی صورت حلما آب می پاشید و می گفت: آروم باش برای بچه خطرناکه اینقدر گریه میکنی...به خدا توکل کن...
🍁نویسنده ؛بانو سین.کاف🍁
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•♡ټاشَہـادَټ♡•
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
4_453935123579011404.mp3
432.7K
قرار.شبانه
#دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
امام زمان عج
✨به شیعیان و دوستان مابگویید
که خدا را به حق عمه ام
حضرت زینب س قسم دهند
که فرج مرانزدیک گرداند✨
اللهم العجل لولیک الفرج بحق زینب کبری س
•♡ټاشَہـادَټ♡•