▪️پارت31▪️
🌹فتنه ای داعش
مي گويند تاريخ مرتب تكرار مي شود، فقط اسم ها عوض مي شود، وگرنه بسياري از اتفاقات سال ها و قرن هاي گذشته، با نام هايي جديد تكرار ميگردد.
از روزي كه بيداري اسلامي منطقه ي ما را فراگرفت، آمريكا و اسرائيل با كمك حاكمان فاسد منطقه، يك نوع كودتا را در كشور سوريه به راه انداختند.
آنان مي خواستند وانمود كنند كه سوريه هم مانند تونس و ليبي و مصر و بحرين و ... درگير بيداري اسلامي شده!
اما تفاوت آشكار بحران سوريه با ديگر كشورها، حضور تروريست هاي صدها كشور در غالب قيام مسلحانه ضد دولت سوريه بود!
شكي نبود كه دولت مردمي سوريه تاوان حمايت از محور مقاومت را پرداخت مي كرد.
تروريست هاي سوري صدها انسان بي گناه را فقط به جرم حمايت از دولت قانوني اين كشور به خاك و خون كشيدند.
آنچه كه ما از خوارج زمان اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) شنيده بوديم در رفتار اين قوم وحشي مشاهده كرديم. دولت هايي كه ادعا مي كردند نظام سوريه ظرف شش ماه نابود خواهد شد، شاهد بودند كه گروه هاي مردمي به حمايت از دولت سوريه برخواستند.
مدتي بعد خشن ترين گروه هاي مسلح در غالب دولت اسلامي عراق و شام (با نام داعش) اعلام موجوديت كرده و حملات گسترده اي را آغاز كردند.
آنان روي فاسدترين ظالمان تاريخ را سفيد كردند. كارهايي از اين قوم سر زد كه تاريخ از نوشتن آن شرم دارد!
اما همه مي دانستند كه اسرائيل و حامي هميشگي آن يعني آمريكا عامل اصلي ايجاد و حمايت داعش هستند.
اوايل سال 1393 داعش توانست در عراق براي خودش زمينه ي نفوذ را فراهم كند.
سپس شهر موصل و چندين منطقه ي ديگر با خيانت نيروهاي وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد. آنان هزاران شيعه و سني را تنها به جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام كردند.
اوضاع عراق عجيب و غريب شد. آيت الله سيستاني حكم جهاد صادر كرد. صدها زن و مرد شيعه و سني آماده ي مبارزه با داعش شدند.
هادي در اين ايام در حوزه ی نجف مشغول تحصيل بود. با اعلام حكم جهاد، از مسئولان نيروهاي مردمي (حشدالشعبي) تقاضا كرد كه با اعزام او به جبهه ي نبرد با داعش موافقت كنند. اما مسئول نيروها كه از دوستان هادي بود با اعزام او مخالفت كرد.
او سال قبل نيز از آنها خواسته بود كه براي دفاع از حرم به كشور سوريه اعزام شود اما مخالفت شده بود.
اين بار تقاضاي مكرر او جواب داد. هادي توانست خود را به جمع نيروهاي مردمي برساند.
او از زماني كه در ايران بود، در كارهاي هنري فعاليت داشت. توليد فيلم و عكس از برنامه هاي شهدا و ... از كارهاي او بود.
حالا همين برنامه ها را در غالب نيروهاي مردمي عراق آغاز كرده بود.
تهيه ي فيلم، خبر و عكس از نبردهاي شجاعانه ي نيروهاي مردمي.
هادي هر جا قدم مي گذاشت از شهدا مي گفت؛ از ابراهيم هادي، از شهيد دين شعاري و...
او براي رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبي از خاطرات شهيدان دفاع مقدس مي گفت و آنها را با فرهنگ شهادت آشنا مي كرد. آنها تشنه ي فرهنگ انقلابي بسيجيان ما شده بودند.
اين عطش باعث شد كه فرماندهان حشدالشعبي از هادي بخواهند براي تهيه ي چفيه و پيشاني بند و پرچم راهي ايران شود.
آنها مبلغي حدود صد ميليون تومان در اختيار هادي قرار دادند تا براي تهيه ي اين اغالم به ايران برگردد.
آنقدر در عراق به او اعتماد پيدا کردند که اين مبلغ پول را به او دادند و خواستند هر چه سريع تر، اين اقلام فرهنگي به کساني که در خط مقدم جنگ عليه داعش هستند برسد.
🏴 @taShadat 🏴
خاکریز خاطرات ۸۰
یه شب توی سنگر ، با همدیگه مشغول نگهبانی بودیم. مسعود ازم حلالیت گرفت و گفت:من فردا شهید می شم...بعد هم ادامه داد:اگه چیزی نگی،بقیه حرفام رو می زنم...فردا اول تیری به قلبم برخورد می کنه،بعد از چند قدم هم تیری می خوره توی سرم و شهید می شم...
مسعود فردای اون روز،همونطوری که گفته بود به شهادت رسید...
نخبه علمی شهید مسعود طاهری
🏴 @taShadat 🏴
ٺـٰاشھـادت!'
#شهید علی خلیلی 🏴 @taShadat 🏴
🍁🍃
#شهید_غیرت
#تلنگـرانہ
🔴داستان واقعی....
شاید خیلیا بدونین..
شاید ندونین..
یه روز یه پسر 19ساله 👱♂️...
که خیلیم پاک ☺️ بوده ساعت دوازده شب🕛...
باموتور🏍 توی تهران پارس بوده...
داشته راه خودشو 🏍 میرفته...
که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥👥 پسر...
دارن دوتا 👩👩 دخترو به زور 😨 سوار ماشین میکنن...
تو ذهنش فقط یه ☝️چیز اومد...
👈ناموس..
👈ناموس 👌 کشورم ایران..
میاد پایین... 😡
تنهاس...
درگیر میشه... 🗣
لامصبا چند نفر به یه نفر... 👊✋💪
توی درگیری دخترا 👩👩سریع فرار میکنن و دور میشن...
میمونه علی و...هرزه های شهر...😰
تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش...😢
میوفته زمین...
پسرا درمیرن... 🏃♂️
کوچه خلوت..شاهرگ..تنها...دوازده شب.. 😭
علی تا پنج صبح اونجا میمونه...
پیرهن سفیدش😖 سرخه سرخه..
مگه انسان چقد خون داره... 😔
ریش قشنگش هم سرخه...
سرخ و خیس...
اما خدا رحیمه...
یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان...
اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه..😳
تا اینکه بالاخره...
یکی قبول میکنه و...
عمل میشه...
زنده میمونه😊...
اما فقط دوسال بعد از اون قضیه...
دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه...🏠 بیمارستان...خونه...
میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..😐
میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار..
بش میگه علی...اخه به تو چه؟ 😠چرا جلو رفتی؟ 😟
میدونی چی گفت؟
👌گفت حاجی فک کردم 😊 دختر شماست...
ازناموس 😌شما دفاع کردم...
👈جوون پر پر شده مملکتمون....
علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت.. 👉
رفت که تو خواهرم... 👩
اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت
بگه خدا خونم رو بخاطر کسی دادم که حجابش رو رعایت کرد ...
بگه خونم فدای ناموسم ،😌
بخدا قسم که خیلی با ارزشی بانو 😔
حجاب سخت نیست اصلا😊
اون کسی نبوده جز
شهید علی خلیلی🌷
موقع خوندن شرمنده شدم ...😢😞I
#شهید_غیرت
#حجاب_عفاف_حیا
#حیا_اصل_فراموش_شده
🏴 @taShadat 🏴
#دائم_الوضو_باشیم...
🍃علامه طباطبایی(ره): وضو نور است بسمالله هم نور! و اگر بسم الله گفته نشود اثر مخصوص آن نور را نخواهد داشت هرکاری مثل خوردن و آشامیدن و..اگر با نام خدای متعال انجام پذیرد اثر معنوی در انسان به جا خواهد گذاشت.
▪️ @taShadat▪️
+میگفت:
امشب به اندازه ی
تموم خنده های دشمنا،
تو گریه ڪن...
امان از دل حسین😭
🏴 @taShadat 🏴
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محرم🏴
#میثم مطیعی▪️
❌عجب عطر سیبی وزیده....
❌که هر سونشان حسین است
🏴 @taShadat 🏴
🏴 حال و هوای تاسوعا و عاشوراے حسینے در جبهہ ...
واے از خیمہ هاے بی عباس، حرم غوغاست
واے از ڪوفے نمڪ نشناس، حرم غوغاست 😔
#یا_زیارت_یا_شهادت
🏴 @taShadat 🏴
رفتگر محل
موضوع: اخلاقی
اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم . چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود ؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است . نزدیکتر رفتم ، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود کنجکاوم شد ، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است !
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی ؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت
ادامه دادم ، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی ؟ رفتگر همیشگی چرا نیست ؟ شما رو چه به این کارا ؟ جارو رو بدین به من ، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله ، مریض شده بود ؛ بهش مرخصی نمی دادن میگفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم ؛ رفته بود پیش شهردار ، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشمام حلقه زد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن ، رفتگر آن روز محله ما، شهردار ارومیه بود...
🏴@taShadat🏴