ٺـٰاشھـادت!'
✍🏻 رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_صد_و_بیست_و_نه 💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_سی
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر،
گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :
«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد
و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد
:«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟
چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد
و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید
:«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟
هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود،
رو به مصطفی صدا رساند :
«بچهها تا سر خیابون رسیدن،
ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان،
با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت،
چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت
:«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
#ادامه_دارد..
🌷 @tashahadat313 🌷
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_سی_و_یک
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد،
به سمتش چرخید و سینه سپر کرد
:«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت
:«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد
:«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد
:«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد
و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید،
آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد
و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد.
یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند،
کلتش را تحویل داد.
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود
برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
#ادامه_دارد..
🌷 @tashahadat313 🌷
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرروزمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#نماز_شب
💠آیت اللّه میرباقری
🔸اگر شما برنامهريزی و تدبير برای شبتان نکرديد، يکشب، دوشب، دهشب و...
همهاش میگذرد و آدم میبيند يکسال دوسال، دهسال گذشته و پير شده و فرصتها تمام شده است و هنوز میخواهد که نماز شب بخواند!
اين انسان چند وقت ديگر به مقصد میرسد، فقط خدا میداند!
📌برای خوندن نمازشب امروز و فردا نکنیم👌
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
🌙 *شبتون شهدایی*
*💞عشقتون زهرایی*
*😌مرامتون حیدری*
*❤️امرتون رهبری*
*🤲راه هتون محمدی*
*😇دلتون حسینی*
*💔غمتون حسنی*
*💪جسمتون عباسی*
*✨عاقبتتون مهدوی*
~اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪـ اݪفڔج❤️~_
❣سلاݦبرعاشقانولایت❣
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
میلادی: Monday - 09 May 2022
قمری: الإثنين، 7 شوال 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
🔹جنگ حمراء الأسد، 3ه-ق
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام
▪️18 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️24 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️34 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️53 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ..
چند دقیقہ بیشتر وقت نمیگیرہ...🍂
ولے بہ جاش حرف رهبرمون زمین نمی مونہ...🌹🍃
#صحیفہ_سجادیہ
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
∞♥️∞
💚#سلام_امام_زمانم ✋
از سختی تمامی دوران دلم گرفت
از این همه گناه فراوان دلم گرفت
از این همه دورویی وبی مهری و نفاق
از قحطی نبودن ایمان دلم گرفت
نوری که بی توجلوه کند تارمیشود
حتی بهشت بی تو همان نار میشود
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
✨ امام علی(ع)
اگر به آنچه میخواستی نرسیدی،
از آنچه هستی نگران نباش...☘
📕نهج البلاغه، حکمت69
#حدیث
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
💚شهیده راضیه کشاورز:
«می توان طوری زندگی کرد که خدا و امام زمان (عج) از انسان راضی باشند ،کاشکی هیچ وقت حضور آقا رو ندیده نگیریم و از حضورش غائب نشیم چرا که غیبت ازماست و حضوراو همیشگی است- انت فی قلبی یا اباصالح»✨🦋
#شهیدانه
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
4_310226054725763871.mp3
4.71M
☘نماز سکوی پرواز ۲۸☘
❣نماز؛ مثل يه اتاق پر از نوره!
هر بار که واردش میشی؛
اضطراب هات رو همونجا جا بذار؛
و با يه قلب آروم و نورانی بیا بیرون
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
میتونی مثل شهید هادی ذوالفقاری قیافه و مد برات مهم نباشه...؟!
میتونی مثل شهید احمد مشلب از پول و ثروتت بگذری...؟!
راستی میتونی مثل شهید حمید سیاهکالی از عشقت بگذری؟!
#امامزمان
#شهدا
#شہیدانه
🔰 #کلام_شهید | #چند_خطی_با_پدر
🌟شهید سیدمحمد سعید جعفری:《پدر عزیز تو کسی هستی که در کودکی دستم را گرفتی و به مسجد بردی . تو کسی هستی که من بارها حمد و سوره را پیش تو خواندم و غلط هایم را اصلاح کردی. تو کسی هستی که با تشویق های فراوان مرا با مکتب روح بخش جدم آشنا نمودی و بالاخره تو کسی هستی که با عشق و ارادت تو به خواندن ولایت سلام الله علیهم اجمعین مرا چنان در طریق الهی و سبیل مستقیم هدایت کردی که شاید کمتر مسلمانی وجود دارد چنین حق پدری را ادا کند.ای شیعه! تو خوب درک کرده ای که باید فرزندت را در راه خدا فدا کنی. به ذات پروردگار فدا کردن فرزند در راه صاحب الزمان در این عصر شبیه فدا کردن ابراهیم اسماعیل را. بارها از تو شنیده ام : من تو را در راه خدا داده ام آری! بار دیگر اقرار می کنم اگر عشقی به مولا صاحب الزمان در وجود من هست همه مدیون وجود تو است.》
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
@tashahadat313
تا بال و پر باشد کبوتر میفرستیم
حرف از گذشتن شد اگر، سر میفرستیم
🥀🥀🥀
رد میشوند از زیر قرآنِ پدرها
فرزند را با اذنِ مادر میفرستیم
🥀🥀🥀🥀
این خاک، نوکرهای خوبی پرورش داد
از خاک سلمانها، ابوذر میفرستیم
🥀🥀🥀🥀
مازندران، قم، یزد، تهران، کهکیلویه
عشاق را از کل کشور میفرستیم
🥀🥀🥀🥀
کشتار خان طومان تن ما را نلرزاند
مشتاقتر سرو و صنوبر میفرستیم
🥀🥀🥀🥀
از آن طرف دارند پیکر میفرستند
از این طرف داریم لشکر میفرستیم
🥀🥀🥀🥀
آن قدرها در بینمان فهمیده داریم
هرچه بخواهی نوجوانتر میفرستیم
🥀🥀🥀🥀
در عشق زینب عقل را لازم نداریم
دیوانهایم و باز نوکر میفرستیم
🥀🥀🥀🥀
برگشتنِ با سر که شرط عاشقی نیست
سر می بُرند و باز با سر میفرستیم
🥀🥀🥀🥀
من میروم تا کار صبرم را بسازند
از سنگ صحنش، سنگ قبرم را بسازند
🥀🥀🥀🥀
🌷@tashahadat313🌷
🥀🥀🥀🥀
همه ی حرف ها راکه نبایداین دنیا زد
برخی حرف هاتوی سینه می ماند
برای آن دنیا
برای خاک
سلام بر مدافع حرم جاویدالاثر
بسیجی پاسدارمحمد معینی زاده
🌷@tashahadat313🌷
🥀🥀🥀🥀
محمد معینی زاده" از پاسداران شهرستان "فردیس" در استان البرز در نبرد با تروریست های تکفیری در شهرک "خان طومان"سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
🌷@tashahadat313🌷
🥀🥀🥀🥀
شهرک خان طومان جمعه 17 اردیبهشت ماه به اشغال تروریست های تکفیری درآمد.
استان حلب در شمال سوریه طی ماه های اخیر صحنه شدیدترین درگیری ها بین تروریست های تکفیری و رزمندگان مقاومت بوده است.
🌷@tashahadat313🌷
16.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀🥀🥀
تقدیم به روح ملکوتی شــهدای کـــربلای خانطومان...
🌷@tashahadat313🌷
🥀🥀🥀🥀
امام على عليه السلام ـ در بخشى از دعاى خود هنگامى كه آهنگ رويارويى با سپاه معاويه را در صفين كرد ـ گفت :
اللّهُمّ ! رَبَّ السَّـقفِ المَرفوعِ···!
إن أظهَرتَنا على عَدُوِّنا ، فَجَنِّبْنَا البَغيَ و سَدِّدْنا لِلحَقِّ
و إن أظهَرتَهُم علَينا ، فَارزُقْنَا الشهادَةَ و اعصِمْنا مِنَ الفِتنَةِ .
بار خدايا ! اى پروردگارِ آسمانِ بر افراشته . . . !
اگر ما را بر دشمنمان چيره كردى ، از ستمگرى دورمان بدار و ما را به سوى حق راهنمايى فرما
و اگر آنان را بر ما چيرگى دادى ، شهادت را روزى ما كن و از فتنه نگاهمان دار .
( نهج البلاغة : الخطبة ۱۷۱ )
التماس دعای شهادت...
یــا عــلی ✋✋
🌷@tashahadat313🌷
#پروفایل 🎆
#دخترونه 🌹 #پسرونه 🌸
#شهدایی 🌷 #مذهبی 💐
#حجاب 👑 #چریکی ⚜
#رهبرانه 💞
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
ٺـٰاشھـادت!'
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_صد_و_سی_و_یک و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چر
✍🏻 رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_سی_و_دو
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
💠 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
💠 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
#ادامه_دارد...
🌷 @tashahadat313 🌷
هدایت شده از ٺـٰاشھـادت!'
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرروزمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•