ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 🔥#مزد_خون 🔥 #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_ام گفت: مرتضی جان منظورم اینه حرف سیاسی نزنی! جلسه ی ار
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥مزد خون🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_و_یکم
منصور گفت: نه برادرم نمیخواد!
اینها از عشق حسین(ع) است و بس...
این خونها شستنی نیست، ریختنیه!
متحیر ایستادم!
یه نگاه به منصور یه نگاه به بچه های هیئت ...!
من خودم از اونهایی بودم که جونم رو برای امامحسین (ع) میدادم ولی آخه اینجوری با این شکل!
حقیقتا قوه ی درکم این قضیه رو هضم نمی کرد نه با منطق عقل! نه باسودای عشق !!!
با همون حالت نگرانی گفتم: والا امام حسین(ع) راضی نیست با این وضعیت عزاداری چراااا آخه!
با افتخار گفت: اینها از عشقه اخوی! مابخاطر عقیدمون این کارها رو میکنیم!
یه لحظه با خودم فکر کردم که اگر هر کسی بخاطر عقیده اش هر کاری خواست انجام بده چه شیر تو شیری میشه!
حرفهای منصور و پشت سرش دیدن این سبک از عقیده ، ذهنم رو درگیر که چه عرض کنم متحیر کرده بود!
ولی من یه طلبه ی شهرستانی بخاطر اهدافی اومدم توی این مسیر که تفاوتش با این جماعت خیلی زیاد بود تفکرشون و عقیده ای که فقط بهشون یاد میداد کاری به هیچ کس و هیچ چیز نداشته باش حتی زندگی خودت!
فقط فکر کن که تو خیلی عاشقی! خیلی مقیدی همین!
اما چیزی که من دنبالش بودم میگفت: تقیدی که دست و پای زندگی که خدا برات فراهم کرده تا به تکامل برسی رو ببنده، اسمش اسلام و زندگی اسلامی نیست!
تازه داشت کم کم قصه ی پر غصه ای برام روشن میشد! اما صبر کردم و دیگه چیزی نگفتم و مشغول سیب زمینی ها شدم...
چقدر یک لحظه حالم بد شد که غذایی رو دارم درست می کنم که به جای متبرک بودن و جلا دادن روح مردم، اونها رو اسیر تفکری میکنه که صرفا عزادار ظاهری بودنه و با هر نوع ابعاد دیگه حالا چه مسائل سیاسی و اقتصادی و روانشناسی و فلسفه و هنر و.... هر چی که به زندگی ربط داره و کرامت و استقلال رو حفظ میکنه کنار میذاره و کلا اسیر و بنده ی یکی دیگه کنه!!!
اینقدر با حرص سیب زمینی ها رو پوست می گرفتم که یکدفعه دستم با چاقو برید...
با صدای ناخواسته گفتم: آخ...
منصور اومد جلو و نگاهی به دستم کرد و محکم محل زخم رو گرفت و گفت: انشاالله مزد خونی که برای آقا ریخته بشه رو خودش میده!
حضرت سخنران! بلند شو...بلند شو... از کنار سیب زمینی ها، برو چهار تا عنایت از آقا بخون فردا روی منبر روضه کم نیاری! آشپز که نشدی! ببینم منبری خوبی میشی؟!
چون خیلی تابلو میشد اگه سخنرانی فردا شب رو توی کمتر از نیم ساعت کنسل میکردم به لطف خدا این کلمه ی مزد خون من رو یاد شهدای مدافع حرم انداخت! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: منصور واقعا هم همینطوره مزد خونی که برای آقا ریخته بشه حتما خودش اجرش رو میده...
بعد خواستم صمیمیتمون حفظ بشه و کمی حال و هوای خودم رو عوض کنم، بلکم از این فشار روحی بیام بیرون گفتم: راستی شیخ منصور یه موضوع خوب برای فردا شب روی منبر سخنرانی در رابطه با همین مزد خون هست که خیلیم جذابه خداایش مثل بچه های مدافع حرم، بعد با هیجان ادامه دادم: حتما از بچه های هیئت که اینقدر عاشق امام حسین اند این قدر راحت و با عشق خونشون رو میریزن کسی مدافع حرم هم داریم که متن سخنرانی رو بر اساس اثبات عشق و اردتش به اهل بیت(ع) خصوصا امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) بچینم؟
دستم رو رها کرد و گفت: مرتضی تو بی خیال مسائل سیاسی نمیشی!
برادرم روحانیت باید تبلیغ دین کنه!
چکار داره به اینکه توی جامعه چه اتفاقی می افته یا فلان سیاستمدار چی میگه!
یا فلان نیروی نظامی چکار میکنه!
شما فقط از امام حسین(ع) بگو...
از مصائب حضرت زینب(س)...
اینقدرررر کار سختیه حاجی!
مثل چهار راهی که با یه تصادف تمام مسیرهای حرکتش قفل شده باشن، قفل کرده بودم...
و داشتم فکر می کردم بله، از مصائب حضرت زینب(س) باید گفت! از اینکه یزید هم مجلس روضه برای حسین(ع) گرفت!!!
وسط همین هیاهوی ذهنی به این قطعیت رسیدم صرف گرفتن روضه کسی حسینی نمیشه آقا مرتضی! مهم اطاعته از ولیه...
وگرنه صرف عبادت کسی به جایی نرسیده!
و چقدر فرقه بین کسی که عبادت میکنه با کسی که داره اطاعت میکنه به قول اون عزیزی که گفت: فرقش به اینه ممکنه حسین (ع) در کربلا باشه اما شما برای رضای خدا توی حوزه ی علمیه داری درس میخونی!
درست مثل بچه های این هیئت که مرقد خانم حضرت زینب(س) به دست شقی ترین افراد در حال تخریب باشه و حتی واکنشی هم نشون ندادن به این قضیه!
و تنها فقط دم از عشق حسین(س) میزدند و روضه ی مصائب بی بی(س) رو می خوندند!!!
هر چند با حرفی که منصور زد خیلی چیزها دستم اومد! ولی نمی تونستم واکنش خاصی نشون بدم و به نظرم یکی از سخت ترین کارهای دنیا بعضی مواقع همین عادی نشون دادنه!
با این حال خیلی عادی گفتم: ...
🍁نويسنده: سیده زهرا بهادر🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد_خون 🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_دوم
گفتم: آخه مگه میشه یه طلبه کاری به اتفاقات اطرافش نداشته باشه! اصلا طلبه پیش کش!
یه فرد معمولی هم نباید اینطوری باشه چه برسه به ماها! اصلا یکی از دلایلی که من اومدم قم برای همین بود منصور!
برای اینکه طلبه ای باشم که کار به تمام ابعاد زندگی داشته باشم نه صرفا درس خوندن!
این همه خوندیم علم باید همراهش عمل باشه! وگرنه عالم بی عمل به چه درد میخوره!
گفت: اتفاقا ما به اتفاقاتی که اطرافمون می افته خیلیم حساسیم شیخ! ولی توی نظامی که اسلام واقعی بر قرار نیست، کاری به کار هیچ کدوم از اینها نداریم!
بعدهم مرتضی هیچ وقت یه دندون پزشک میاد بگه چه جوری نماز بخونین خوب نه! قبول کن هر کسی باید کار خودش رو بکنه و توی کار دیگری دخالت نکنه! حالا فرض کن من طلبه بیام از سیاست بگم! بیام از اقتصاد بگم! بیام از هر چیزی که بهم ربطی نداره بگم! چی می مونه از طلبه بودنمون!
البته ما که یه طلبه ایم هم بیکارم نیستیمااا طبق کار خودمون تلاشمون رو میکنیم شاید بتونیم چهارتا جووون رو هدایت کنیم...
یه خورده چپ چپ نگاهش کردم و با تعجب گفتم: شیخ منصور مگه ما درس دین نمی خونیم ! مگه نمیگیم دین ما کامل و جامع همه ی ابعاد زندگیمون هست که واقعا هم هست!
مگه غیر از اینه زندگی ما ابعاد مختلفی مثل سیاست و اقتصاد و هنر و.... در بر میگیره!
حالا اگر دین ما فقط به یه بعد مثل معنویات بپردازه که دیگه نمیشه دین کامل!
میشه دین یه بعدی!
من نمیگم ما بریم به جای یه دندون پزشک یا سیاستمدار حرف بزنیم، ولی حرفم اینه دین ما سیاست رو هم در برمیگیره یعنی براش خط و مرز بندی داره تا ما بهترین سیاست گذاری رو توی زندگیمون و جامعمون داشته باشیم.
برای اقتصاد ما برنامه داره تا ما از نظر اقتصادی از همه بهتر باشیم و رفاه خوبی هم برای خودمون، هم برای دیگران ایجاد کنیم،
برای هنر ما کلی حرف داره تا زیباترین زندگی ها رو هنرمندانه نشون بدیم و خلاصه بگم حاجی برای هر چیزی که به انسان و زندگیش مربوط میشه حرف و نقشه ی راه داره....!
خوب اینها همش تدبیر درست خداست، تا با دین کاملی فرستاده ما هم راحتر این دنیای سخت رو پشت سر بذاریم و هم لذت واقعی و بیشتری از اینجا ببریم، بعد خداوکیلی درسته من که طلبه ام اینها رو به مردم نگم!
خوب من که درس همین دین رو دارم میخونم از دین جامع و کاملمون نگم، کی بیاد بگه؟!
اون دندون پزشکه!!!
مثلا درسته به مردم بگیم اینکه عبادت ده جزء داره، ولی نگیم که نُه جزء اون، طلب روزى حلال و کار هست.(بحارالأنوار، ج 103، ص 9، ح 37.)
یا اینکه....
هنوز داشتم حرف میزدم که با بی رغبتی تمام از من نگاهش برگشت سمت دو، سه نفری که با اون وضعیت اومده بودن داخل آشپزخونه و داشتن با دقت به صحبت های ما گوش میدادن ، بهشون گفت: اخویا این وسایلی که میخواستید از انتهای آشپز خونه بردارید برسونید دست محمد رضا، خدا خیرتون بده و عملا خیلی محترمانه بیرونشون کرد!
نمیدونم شاید از شنیدن حرفهای حقی که میزدم و اونها هم می شنیدن، احساس نگرانی کرد که اینطوری واکنش نشون داد که اون بندگان خدا هم قشنگ متوجه شدن!!
بعد از رفتن بچه ها، خیلی جدی برگشت سمتم و بدون اینکه جوابی برای حرفهایی که زدم داشته باشه و من رو بتونه قانع کنه بحث رو عوض کرد و گفت: مرتضی مملکتی که ادعاش اینه شیعه نشینه، ولی نتونیم توی این جمع کثیر شیعه قاتلین مادرمون رو لعن کنیم، مملکت اسلامی نیست!!!! مملکت شیعی نیست!!!
🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر🍁
🌸🌸🌸🌸🌸
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۶ مهر ۱۴۰۱
میلادی: Tuesday - 18 October 2022
قمری: الثلاثاء، 21 ربيع أول 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️13 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️17 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️19 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️43 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️51 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
#حدیث
🍂#امام_کاظم علیه السلام می فرمایند:
📝از ما نیست کسی که هر روز اعمال خود را محاسبه نکند تا اگر نیکی کرده از خدا بخواهد که بیشتر نیکی کند و اگر بدی کرده از خدا طلب آمرزش نموده و توبه کند.
📓کافی. ج۲. ص۴۵۳
🌾به ما چیزےدرخصوص ڪارهایش نمیگفت اماچند روز قبل از رفتنش به مشهد وزیارت امام رضا(ع)رفت وبعد هم ازهمه حلالیت طلبید وگفت براےدفاع ازحرم حضرت زینب(س)وحضرت رقیه (س)به سوریه میرود.
💐برادرم عاشق شهادت بود ودرڪتابها، شعرها وچیزهایے ڪه ازاو به جاے مانده این خواسته ڪاملا مشهود است. او وارد سپاه شد تابه قول خودش یک قدم به شهادت نزدیک شود.هم اڪنون به آرزوے خود رسیده ودرجوار سیدالشهدا (ع)روسپید است.
🥀نماز📿اول وقتش هیچ وقت ترک نشد وهمیشه درطول شبانه روز باوضو بود. صبحهاے جمعه نداے یا«صاحب الزمان(عج)»برادرم دردعاے ندبه بلند بود وهیچ وقت آن را ترک نمیڪرد.
🌷برادرم عاشق امام حسین(ع)بود و همیشه دردسته جات سینه زنے به عنوان یڪے از مداحان ثابت،ذڪر امام حسین (ع)راسر میداد.او آنقدر عشق اهل بیت را در سر ودل داشت ڪه وصیت ڪرده بود درسنگ مزارش بنویسند یاحسین شهید. سوزدل شهیدرسول همیشه براے اهل بیت زنده وبلند واذان وے نیز براے همیشه ماندگار بود.
✍به روایت خواهرشهید
🌹#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_رسول_پورمراد
#شهید
حتما بخونید:)♥️
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ خونواده ﺷﻬﯿﺪی ﺧﺒﺮ ﺑﺪﯾﻢ...
ﮐﻪ ﺑﯿﺎیید ﺍﺳﺘﺨﻮﻧـﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪﺗﻮنو ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ…
ﺩﺭ ﺯﺩﯾﻢ
ﺩﺧﺘﺮ خانومے ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭﻭ واﮐﺮﺩ...
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ شهید بزرگوار نسبتی دارید؟
چطور مگہ...؟!
ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ...💔
ﮔﻔﺘﻢ: پیکرﺷﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ،
میخوان ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻇﻬﺮ ﺑﯿﺎﺭنش...
زد زیر گریه و گفت:
یه ﺧﻮاهشی ﺩﺍﺭﻡ...
ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍیـن ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻩ...💔
میشه به جای ظهر پنجشنبه،
شب جمعه بیاﺭﯾﺪﺵ...؟!😢
شب جمعه...
ﺗﺎﺑﻮتو ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮنا،
بردﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﺭﺱ...
ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ...
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﭼﺮﺍغونی کردن...🎊🎉
ﺭﯾﺴﻪ ﮐﺸﯿﺪن...
کوچه ﺷﻠﻮغه و مردم ﻣﯿﺎﻥ و میرﻥ🚶
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ و پرسیدیم
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼہ ﺧﺒرررﻩ…؟!
گفتن: ﻋﺮﻭسی ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾـﻦ ﺧﻮنه است…!
ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ...
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﻭﯾﺪ ﺗـﻮ ﮐﻮﭼﻪ و داد میزد:
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ کجا میبرید...؟💔😭
ﻧﺒﺮﯾـﺪش...💔
یه عمر ﺁﺭﺯﻭم بود که ﺑﺎﺑﺎﻡ...
ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ی ﻋﻘﺪم باشه...💕
ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ...
ﺑﺎﺑﺎﻡُ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ...❤
ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻬﺎﺭ تا تیکه اﺳﺘﺨﻮوﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ، ﮐﻨﺎﺭﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﻋﻘﺪ...💕
خدا را شکر که مهمان منی امشب، تو بابا...
استخوون دست باباشو برداشت…
کشید رو سرش و گفت:
"بابا جون…❤
ببین دخترت عروس شده…💕😭
عاقد: برای بار سوم میپرسم:
عروس خانوم وکیلم...؟
با اجازه پدرم...بله...
شهدا شرمنده ایم😭
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد_خون 🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_و_سوم
سوالی گفتم؛ اینجا فقط بخاطر نگفتن لعن مملکت اسلامی نیست ؟!!!
منصور خودت بهتر میدونی مصلحت حفظ اسلام ایجاب می کنه که ما وحدت داشته باشیم تا در مقابل دشمن هامون که مثل گرگ آماده ی حمله به ما هستن قوی تر باشیم! چرا به جای اختلاف ها روی مشترکات تمرکز نکنیم؟!
روی خدای یگانه ی واحدمون!
روی کتاب مقدس واحدمون!
روی پیامبر(ص) واحدمون؟
با یه حالتی دستهاش رو توی هوا چرخوند و تکرار کرد مصلحت... مصلحت!
کدوم مصلحت؟!
به اسم مصلحت اسلامی با دشمن هامون وحدت داشته باشیم!
در حالی که دستش رو با شدت می کوبید روی سینه اش ادامه داد: با کسایی که دست علی(ع) رو بستن؟! مادرمون رو توی کوچه زدن؟!
کدوم عقل سلیمی این رو می پذیره !
دیدم نه انگار نمیخواد قبول کنه و به قول گفتنی: میگه مرغ یه پا داره!
یاد اون حدیثی افتادم که آقامون امام علی(ع) می فرمودن جاهل را ندیدم یا در حال افراط یا در حال تفریط!
گفتم: اخوی شنیدی میگن فلانی دایه ی مهربانتر از مادر شده! یعنی برادرم شما از امام علی(ع) بیشتر دلت میسوزه برای حضرت زهرا(س)!!!
یعنی دستهایی که خیبر رو از جا کند، نمی تونست یه طنابی که به دستش بسته شده رو باز کنه!
چرا می تونست والله می تونست ولی ... ولی.. یه مسئله ی مهم تر وسط بود!
اون هم حفظ نظام اسلامی که پیامبر(ص) پایه گذاری کرده بود!
می فهمی مصلحت سکوتش حفظ نظام اسلامی بود!
تا جایی که در دوران هر سه خلیفه، هم به روایت مولا(ع) هم به گفته ی خود این خلفا هر کجا گیر میکردن و کمک میخواستن آقامون علی(ع) کمکشون میکرد، دوباره و با صدای بلندتر تکرار کردم...
علی(ع) کمکشون میکرد!
به نظرم اینجوری شما میگین آقام علی(ع) اصلا شیعه نبوده! چون آخه به خلفا کمک میکرد که خلافت حقشون نبود که هیچ و بماند...!
ولی هر آدم مومن و عاقلی می فهمه علی(ع) برای حفظ نظام اسلامی که اولویت اول و آخرش بود از این کمکها دریغ نمیکرد!
همونطور که حضرت زهرا (س)در خطبه ای گفته اند: امامت برای حفظ نظام و تبدیل تفرقه مسلمین به اتحاد هست، آقا منصور! این حرف حضرت مادر! حالا تو خود بخوان شرح مفصل از این مجمل...!
بعععله هر کسی که به این خاندان بزرگ و عزیز ظلم کردن به وقتش جواب کارهاشون رو خواهند دید!
فکر هم نکن فقط چند نفر بودن توی کوچه ظلم کردن نخیررررر اخوی...!
از هر کسی که قبول کرد دین از سیاست جداست و با این کار گذاشت سیاست منفعت طلب صدر قدرت بشینه گرفته، تا اون افرادی که دنبال تفرقه و ضربه زدن به اسلام هستن رو شامل میشه!
اما حالا داداش شما از امام علی(ع) فهمیم تری یا دلسوز تر! که مملکتی رو برای حفظ نظام اسلامیش وحدت رو یه اصل میدونه، اسلامی نمیدونی؟!
در عین ناباوری دیدم گفت: اینا همش توجیه!
بی خیال مرتضی! اسیرش نشو!
انشاالله توی یه فرصت مناسب با هم راجع به این مسائل صحبت می کنیم...
بعد هم انگار نه انگار ادامه داد: بیا سر دیگ رو بگیر الان عزادارها بیرون منتظرن...
🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد _خون 🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_و_چهارم
بعد هم ساکت شد.... سکوتی سنگین...
در همون حال کمکش دیگ غذا رو جابه جا کردم و بدون اینکه حرفی بزنیم مشغول به ظرف کردن غذا شدیم...
کاملا مشخص بود با حرفهایی که بینمون رد و بدل شده بود ذهن و فکر هر دوتامون حسابی درگیر شده!
احساس میکردم دیگه واقعا برام موندن در چنین مکانی غیر قابل تحمله و طاقتم طاق شد، به بهانه ی دیر وقت شدن به منصور گفتم باید برم.
مشخص بود اون هم توقع شنیدن چنین حرفهایی رو از من نداشت و شاید با خودش فکر میکرد هنوز برای پذیرفتن حرفهاش نه با منطق که با اجبار محبت هاش زود بود و باید کمی بیشتر صبر کرده بود که من درست اسیر محبت و مدیون مرامش بشم تا جایی که برام مهم نباشه و بی چون و چرا حرفاش را بپذیرم درست مثل همون کاری که به سر این جوونهای معصوم میدادن!
هنوز ناراحتی توی چهرهاش هویدا بود اما بدون اینکه ممانعتی کنه، چند پرس غذا به طرفم داد تا بگیرم و همراه خودم ببرم برای خانواده، بعد هم دستش رو آورد بالا و گفت: یاعلی برادر...
ناچار غذاها رو میگیرم و راه می افتم میام بیرون، چون تازه فهمیده بودم تبرکی چه تفکری رو تا حالا میخوردم! دوست نداشتم غذا رو ببرم خونه، با خودم درگیر بودم که با این غذا ها چکار کنم؟
هنوز از کوچه ی هیئت خارج نشد بودم که پیرزنی جلوم رو گرفت و گفت: حاج آقا کجا غذای نذری میدن؟
ظرفهای غذا رو دادم به سمتش و گفتم بفرمایید حاج خانم ، دعا کنید عاقبت بخیر بشیم و دیگه منتظر حرفی نموندم و راه افتادم...
تا رسیدن به خونه چندین بار حرفهای منصور رو مرور کردم و با خودم فکر میکردم واقعا چقدر صبر کرد تا توی یه موقعیت خاص و با یه پیشنهاد وسوسه برانگیز، این حرفها رو به من بزنه که من راحت بپذیرم!
حالا خوب مفهوم حرفهای سیدهادی رو می فهمم که گفت: ذبح تفکر! مثل ذبح سر انسان نیست! که درد و سر و صداش بلند شه! کم کم و با روش های خاص انجام میشه!
دستی به محاسنم کشیدم و با ناراحتی به خودم نهیب زدم و گفتم: یعنی خاک عالم تو سر یزید، آخه مرتضی چرا اینقدر دیر اصل مطلب رو گرفتی! سید به من گفت: هر محبتی نشانه ی دوستی نیست ولی من توجه نکردم!
همه چیز رو که آدم نباید تجربه کنه! یکم دیگه پیش رفته بودم خیلی احتمال داشت منم تفکراتم چپ کنه! نفس عمیقی کشیدم و خداروشکر کردم که از چاله به چاه نیفتادم!
درست بود که خیلی بهم ریختم و باورش برام سخت بود که شیخ منصور اینقدر راحت به قدرت عقلش پشت پا بزنه! اما یه انگیزه ی قوی درونم بوجود اومده بود برای اینکه مصمم تر برای اهدافی که اومدم قم تلاش کنم...
حقیقتا فکر میکردم با جوابهایی منطقی که به منصور دادم که کاملا مشهود بود ناراحت شد چون اصلا به ذائقه اش خوش نیومد، کلا بی خیالم بشه، اما در کمال تعجب دیدم فردا صبح باهام تماس گرفت!
دو دل بودم جوابش رو بدم یا نه!
پیش خودم می گفتم : ما دیگه حرفی نداریم که با هم بزنیم چرا با من تماس گرفته؟!
از یه طرف هم، چون خودش گفت سر یه فرصت مناسب بشینیم با هم صحبت کنیم، فکر کردم شاید بخواد بشینه و منطقی حرف بزنه!
در نهایت تصمیم گرفتم جوابش رو برای آخرین بار بدم ببینم چی میگه!
در کمال تحیر و تعجب دیدم برگشت بهم گفت:....
🍁نویسنده:سیده زهرا بهادر 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸
دلت که گرفت، دیگر منت زمین را نکش!
[ راه آسمان باز است، پر بکش ]
او همیشه آغوشش باز است و
نگفته تو را میخواند
اگر هیچ کس نیست، خدا که هست…♥️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢بایدازخیلیچیزهابگذریتـا...
#استاد_رائفی_پور
#اݪڵھمعجڵݪۆݪێڪفࢪج✨🕊️
•••خوب بزرگواران به وقت شب بخیر🖐
اگر کم و کاستے بوده به بزرگواریتون ببخشید🌺
توے دل شب وقتۍبا خداۍخودتون خلوت کردید ...!🌿
هرچۍدلتون میخاد ارزو کنید اما؟؟؟!🍀
اول از همه به رسم هرشب😉
فرج مولامونو ارزو میکنیم🤞
خدانگهداࢪ...↯☘
1_1286638845.mp3
2.45M
#دعای_فرج
مولاجانم
🍂این طرف اعمال کج،
آن طرف ورد و دعا
🍃این طرف غیبت، دروغ
آن طرف مهدی بیا!!!
🍂ما ز نسل کوفه ایم
بی تعهد، بی وفا
🍃این طرف بار گناه
آن طرف اشک و بکاء
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
نذر سلامتی و ظهورش ۱۴ صلوات
‹بِسْـمِاللّٰھِالرَحمٰـنِالرَحِیـم...!🌿💚!
اَلسَـلامُعَلَیڪَیـٰابقیَةاللّٰھِفِۍارضِہ🖐🏻🌱›
•؛•ᚔᚔᚓ⊰✾⊱ᚔᚔᚔ•؛•
#ذڪرروز
#چھـٰارشنبہ...⇣••
‹یـٰاحَۍُیـٰاقَیـُوم🦋📘'›
‹اےزندھوپـٰایندھ✨💙'›
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۲۷ مهر ۱۴۰۱
میلادی: Wednesday - 19 October 2022
قمری: الأربعاء، 22 ربيع أول 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹غزوه بنی نضیر، 4ه-ق
📆 روزشمار:
▪️12 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️16 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️18 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️42 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️50 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
#حدیث
✅حضرت امیرالمؤمنین (عليه السلام):
🍃أفضَلُ الأَدَبِ أن يَقِفَ الإِنسانُ عِندَ حَدِّهِ ولا يَتَعَدّى قَدرَهُ
▪️برترين ادب، آن است كه انسان در حدّ خود بايستد و از اندازه خويش فراتر نرود
غررالحكم الحکم،ح۳۲۴۱
🔰 #خاطرات_شهدا
📍 لباس پاره شده....
🔻لباسش پاره شده بود. سوزن را نخ کرد و نشست به وصله زدن. گفتم بابا ناسلامتی تو رئیس ستاد لشکری، این طرف و اون طرف جلسه میری، خوب نیست لباست وصله پینه ای باشه. سرش را تکان داد و گفت بزرگان دینمون وقتی که لباسشون پاره میشد، وصله میکردند و میپوشیدن، یعنی شما میگی من از اون بزرگوارها بالاترم؟!
🌷 شهید اسماعیل صادقی 🌷
﷽؛
📸 دختر 9 ساله ای که #معلماخلاق شد
#ملیکای9ساله که در بیمارستان بستری است در برگه جلوی در ورودی نوشته است :
" آقایان محترم لطفا قبل از ورود #یاالله بگویید چون باید #روسری سر کنم . من امانت دار #حجابحضرتفاطمهیزهرا سلاماللهعلیها هستم ".
#ححاب
#حجاب_و_عفاف
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔥#مزد _خون 🔥 #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_و_چهارم بعد هم ساکت شد.... سکوتی سنگین... در همون حا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد_خون 🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_و_پنجم
اخوی چی شد بالاخره برای امشب مطلبی، روضه ای، پیدا کردی ؟!
واقعا داشتم با خودم فکر میکردم یا نفهمیده من چی گفتم دیشب! یا خودش رو به نفهمیدن زده!
گفتم: آقا منصور اون روضه ای شما میخوای من براتون بخونم حقیقتا جایی براش منبع ذکر نکردن!
گفت: مرتضی اینقدر سخت نگیر برای امام حسین میخوای حرف بزنی!
گفتم: شیخ ! زندگی امام حسین (ع) ما گزینشی نیست هر قسمتی که فقط دوست داریم انتخاب کنیم و راجع بش حرف بزنیم و هر قسمتی که به ذائقمون خوش نیومد حذفش کنیم!
امام حسین(ع) ما تمام ابعاد زندگی رو شامل میشه، نه فقط روضه ی غریت و مظلومیت!
وقتی جدیت من رو دید و فهمید این مرتضی اون مرتضی سابق نیست! خداحافظی کرد و گفت: پس انشاالله سر یه فرصت مناسب می بینمت!
گوشی رو که قطع کردم داشتم به خودم میگفتم: یعنی اگه فقط چند نفر، افرادی مثل شیخ منصور ما داشتیم برای جووونهامون پیگیری میکردن عمراً هیچ کدومشون بی خیال ما میشدن!
وسط تحلیل های ذهنیم بودم که گوشیم زنگ خورد! شیخ مهدی بود...
آخ که چقدر به موقع زنگ زد! کلا خوشم میاد مهدی حس ششم حرفه ای داره!
حسابی سورپرایزم کرد گفت: اومده قم...
ولی دو سه ساعتی بیشتر نمی موند، چون باید میرفت تهران کار داشت...
ولی من می خواستم با آب و تاب براش کل ماجرای شیخ منصور رو تعریف کنم و چون میدونستم به این زودی ها دوباره توفیق دیدنش نصیبم نمیشه به همین خاطر گفتم: اگه یک روزه، میری سمت پایتخت من هم میام همراهت، که خیلی استقبال کرد...
قرار گذاشتیم و کمتر از یک ساعت بعد همدیگه رو دیدیم، و چقدر حس خوبیه رفیق خوب آدم داشته باشه! تمام طول مسیر فقط من حرف میزدم و مهدی ساکت گوش میداد...
از گرفتاری هایی که برامپیش اومد و منصور همراهم شد تا محبت و تحویل گرفتن هاش و جایگاه و بهاء بهم دادن و در آخر درخواستش رو مطرح کردن، گفتم!
من که از دم و دستگاه این جماعت خبر نداشتم صرف اتفاقاتی که برای خودم افتاده بود کلی گفتم و اینکه اصلا از منصور توقع نداشتم اینجوری برخورد کنه و خلاصه از این دست حرفهایی که به خودم مربوط میشد....
اما مهدی مثل همیشه قبل از اینکه شروع کنه به حرف زدن گفت مرتضی چقدر خوب شد امروز همراهم اومدی تهران بیا با هم بریم یه جایی میخوام یه چيزی بهت نشون بدم!
گفتم: حاجی مگه تو خودت اینجا کار نداری؟!
گفت: چرا کار دارم، ولی الان اولویت این کار بیشتر از کار خودمه!
رسیدیم تهران، از خیابونهایی که مهدی می گذشت متوجه شدم به سمت بالا شهر تهران داریم حرکت می کنیم!
دل تو دلم نبود که مهدی چی میخواد نشونم بده که بی خیال کار خودش شد...
با رسیدن به مقصدی که مهدی مد نظرش بود، کم کم اوج فاجعه و وسعتش برام روشن شد! واقعا توی بالا شهر تهران اون هم این منطقه ،چطوری چنین خبر و صحنه هایی بود!
چیزی که میدیدم اینقدر شوکه ام کرد...
🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸