eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره ای از شهید عجمیان چندروز قبل از شهادت
سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!! دختر خیلی سرد گفت میدونم گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم! هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!! دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم. ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! ‏به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن. دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم. گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ منم مشغول بستن ‏شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت. شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟ دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم. همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال. من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست. ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید💔 خاطره زیبایِ یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر۱۴۰۱ (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امیرالمومنین امام علی علیه السلام: . 💢آنچه مردم درباره تو می گویند ناراحتت نکند، همانا اگر همانطور که آنها می گویند باشد (درست باشد) این گناهی است که عقوبت آن زودتر به تو رسیده است (در دنیا به آن کیفر شده ای) و اگر خلاف آنچه باشد که می گویند (دروغ می گویند) ، حسنه ای برایت نوشته می شود که آن را انجام نداده ای . 📚 غررالحکم ص 759 🍃 
⊰•💙☁️•⊱ هر روز باهم بخونیم...🍃 ⊰•💙•⊱¦⇢ ⊰•☁️•⊱¦⇢
اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَۆُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُۆْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآۆُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ :) ♥️
🍃🦋 شـھـࢪ باید بـزنـد عـڪس تـو ࢪا دࢪ هـمـه جـا... تو شـدی چـشـم و چــراغِ مـن و... این مردم شـھـࢪ... (: 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با یھ شهید رفیق بشید ! عمل و سبک زندگیش رو ‹الگو› بگیرید. ببینید چطور رنگ شهدا رو می‌گیرید و خدا بھ شما عنایت میکنھ🌸' ↵ شهیدقاسم‌سلیمانی🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#نگاه_خدا 💗 قسمت34 رفتم تو اتاقم مانتویی که بابا بهم کادو داد و پوشیدم با شالی که عا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت35 پروازمون تاخیر نداشت،سوار هواپیما شدیم همیشه از لحظه بلند شدن هواپیما میترسیدم چشمامو بستمو مثل بچه کوچیکا سرمو گذاشتم روی دست بابا کتشو چنگ میزدم بیچاره کتشو اینقدر چنگ زدم چین افتاده بود خیلی زود رسیدیم از هوا پیما پیاده شدیم رفتم داخل فرودگاه چمدونامونو برداشتیم رفتیم به سمت بیرون که عمو حسین و دیدم بیرون منتظر ما بود و دست تکون میداد بابا و عمو حسین همدیگه رو بغل کردن - سلام عمو حسین عمو حسین: سلا سارا جان خوبی ؟ عیدت مبارک - عید شما هم مبارک ... سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه عمو حسین دل تو دلم نبود که سلما رو ببینم چقدر دلم براش تنگ شده بود رسیدیم خونه عمو حسین با کلید در خونه رو باز کرد : یا الله ،یاالله ،صاحب خونه کجایین ،؟ مهمونای عزیزتون اومدن خاله ساعده با سلما اومدن خاله ساعده( بغلم کرد،گریه اش گرفته بود) سلام عزیزم ،سلام دخترم خیلی خوش اومد - سلام خاله جون مرسی سلما: واییی مامان بزار منم بغلش کنم خندم گرفت... سلما : وااااییییی سارا چقدر خوشحالم که اینجایی - منم خیلی خوشحالم که میبینمت... (چمدونمو بردم اتاق سلما ، با اینکه اتاق خالی دیگه ای هم داشتن من همیشه دلم میخواست برم اتاق سلما ،واقعن اتاقش پر از انرژی بود و حالمو خوب میکرد سلما رشته اش عکساسی بود طراحیش هم بی نظیر بود دیوارای اتاقش عکس بچه های فلسطینی و عکسای شهدا بود ) اینقدر خسته بودم که خواهش کردم یه کم استراحت کنم ،با صدای اذان از خواب بیدار شدم واییی که چقدر دلم برای این صدا تنگ شده بود ،انگار با رفتن مامان فاطمه این صدا هم تمام شده بود،بابا که صبح تا شب حجره بود ، روزای جمعه هم که خونه بود میرفت نماز جمعه یا مسجد چقدر دلتنگ این صدا بودم بلند شدم لباسمو عوض کردم رفتم داخل پذیرایی سلما و خاله ساعده داشتن نماز میخوندن همیشه برام سوال بود اینجا خیلیا آزاد زندگی میکنن چرا اینا هنوز به یه چیزایی مقید هستن سلما که نمازش تمام شد اومد سمتم سلما : سارا خانم نیومده خوابیدن و شروع کردیااا... (نمیدونم چرا اتاق سلما میرم همش احساس خواب میکنم ) - ببخشید دیگه تقصیر من نیست ،مشکل اتاق توعه که مثل قرص خواب آور میمونه... خاله ساعده: سارا جان بریم تو آشپز خونه یه چیزی بیارم بخوری - چشم بابا رضا کجاست؟ خاله ساعده: همراه حسین آقا رفتن بیرون سلما: واییی سارا چقدر حرف واسه گفتن دارم باهات... - منم همین طور... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت36 خاله ساعده : این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین ،سلما یه کم وسیله بردا برین تو اتاقتون ،بابا حسین و حاج رضا اومدن صداتون میکنم سلما: چشم مامان خوشگلم ، پاشو بریم سارا سلما: خوب شروع کن - نوچ ،اول تو سلما: باشه، من دارم ازدواج میکنم ( از خوشحالی جیغ کشیدم که سلما دستشو گذاشت روی دهنم ) سلما: هیسسسس ،چه خبرته - واییی شوخی نکن کیه؟ میشناختیش؟ سلما: نه نمیشناختم ،به بار که اومدم ایران ،همراه بابا رفتیم ستادشون واسه عکاسی اونجا دیدمش... - وایییی ،پس عاشق هم شدین... سلما: نوچ ،من عاشق شدم... - شوخی میکنی ،از چیش خوشت اومد؟ سلما : از گریه هاش - یعنی چی ،دیونه شدی سلما: یه بار که رفته بودم همراه بابا ،ستاد مشغول عکس گرفتن بودم ،صدای گریه شنیدم ،صدا رو دنبال کردم دیدم یه مردی روی ویلچر نشسته داره به عکسا نگاه میکنه و گریه میکنه اولش فقط جالب بود برام ،و چند تا عکس گرفتم ازش خونه که اومدم از بابا پرسیدم که چرا این آقا گریه میکنه بابا هم گفت ، علی یکی از مدافعین حرم بوده ،همراه چند تا از دوستاش میره و بدون اونا بر میگرده ،علی هم به خاطر خمپاره هایی که انداختن پاهاش آسیب میبینه و قطعش میکنن خیلی برام جذاب بود،روزای دیگه هم به بهانه های مختلف همراه بابا میرفتم میدیدمش ،که کم کم فهمیدم عاشقش شدم - وایییی دختر تو عاشق یه مرد ویلچری شدی؟ سلما: اره... - تو دیونه ای خوب ،بعدش چی کار کردی؟ سلما: اولش فکر میکردم یه حس ترحمه ولی کم کم متوجه شدم نه این حس ،حسه عشقه ،یه روز رفتم باهاش حرف زدم ،گفتم من از شما خوشم میاد با من ازدواج میکنین -وایییی تو دیگه کی هستی ... سلما : یه عاشق ... - خوب اونم حتمن از خدا خواسته گفت باشه نه؟ سلما: نه ،گفت قصد ازدواج ندارم - واییی خدااا ، سلما: ،اونم به همین خاطر دیگه ستاد نیومد. که شاید این حس از سرم بپره ،ولی من وقتی نمیاومد بیشتر دلتنگش میشدم واسه همین به بابا گفتم ،از اونجایی که بابا همیشه به نظراتم احترام میزاشت ،چون هیچوقت نشده بود کاری انجام بدم که اشتباه باشه بابا هم گفت میره باهاش صحبت میکنه -خاله ساعده چی؟ سلما: مامان که تا مدت باهام حرف نمیزد تا اینکه خودش رفت با علی صحبت کرد ،نمیدونم چی گفتن به هم که مامان راضی شد الانم یه صیغه محرمیت خوندیم که درسم تمام بشه بعد عقد و عروسی و باهم بگیریم - سلما من هنوز تو شوکم.. سلما ( خندید) سارا وقتی عاشق بشی دیگه نقطه ضعف طرف اصلا پیدا نمیشه ... - پس خدا کنه عاشق نشم... سلما: من که دعا میکنم عاشق بشی تو... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚨همسر شهیدی که برای شهادت شوهرش چله گرفت 😔 ❣مسجد ڪه میرفتم، چند بارے دیدمش... خیلے ازش خوشم مے اومد چون مرد بودن را در اون مے دیدم... برای رسیدن بهش گرفتم . ❣ساده زیست بود، طوریڪه خرید عروسے اش فقط یه حلقه 4500 تومنے بود ... مهریه ام 14 سڪه و یه سفر حج بود ڪه یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. ❣هےچ وقت بهم نمے گفت ... میگفت میگفت اگه عاشقت باشم به زمین مے چسبم ....😳 ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون مے دیدم ڪه برایش ماندن چقدر سخت است ... برای چله گرفتم چون خیلے دوستش داشتم و میخواستم به آنچه ڪه دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود 🌷 💟همسر شهید براے رسیدن و با مهدے عسگرے چله میگیرد و ده سال بعد براے رسیدن مهدے به چله مےگیرد 💟