ٺـٰاشھـادت!'
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣3⃣ #فصل_چهارم همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣3⃣
#فصل_پنجم
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣3⃣
#فصل_پنجم
صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد.گفتم: «با اجازه پدرم، بله.»
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم.
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: «چیزی کم و کسر ندارید.»
ادامه دارد...✒️
▪️ @taShadat ▪️
#تلنگر
🌾🌸🌸🌾🌸🌸🌾
💕 مواظب نماز وحجابت باش!
یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان
سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت .
بهش گفتم :
" کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم "
گفت : " هیچی !
می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟
قبرش کجاست ؟ "
مونده بودم چی بهش بگم ..
بعداز چند لحظه سکوت گفتم :
" شهید ابراهیم هادی مفقودالاثره ، قبر نداره ..
چرا سراغشو می گیری ؟ "
با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد :
" کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که
مال شهید ابراهیم هادی هستش .
من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح
از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه
یه روز بهم گفت :
" بابا این آقا کیه؟ "
گفتم : " اینا رفتند با دشمنا جنگیدن
و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند ."
از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم ،
هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه .
چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم
بهش گفته من ابراهیم هادی ام ،
صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی ؛
بهش گفته :
" دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛
چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی
دعات هم می کنم "
بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه :
" این شهید ابراهیم هادی کیه ؟ قبرش کجاست ؟ "
بغض گلوم رو گرفته بود .. حرفی برا گفتن نداشتم ؛
فقط گفتم :
" به دخترت بگو اگه می خواهی
شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه
💕مواظب نماز وحجابت باش !.. "💕
🌷ارواح طیبه شهدای اسلام
سه صلوات با عجل فرجهم
🏴 @taShadat 🏴
#زیارت_شهیدهشت_سال_دفاع _مقدس_باذکر_صلوات
#سنگ_مزار_شهید
🔶 اینجامزار شهید هشت سال دفاع مقدس
{محمد رضا تورجی زاده} است. مزاریکی از هزاران فدایی
یادش گرامی و
راهش پر رهرو..
▪️ @taShadat▪️
@Darestani110_0.mp3
3.06M
🎵بسیار شنیدنی👆
↩️حتما گوش کنید و #نشر_دهید👆
✅کمی محبتت به #امام_زمان باعث میشه که گناه نکنی!!
🎤استاد #دارستانی
⏱زمان:۱۶دقیقه
❤️فوق العاده زیبا و شنیدنی ❤️
🍃
🌺🍃 @tashadat
°•|🌿🌹
#شهید_علیاکبر_حسینپور_ازغدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فرازی_از_وصیتنامه
◽️و اما شما ای عزیزان متعهد و انقلابی، امروز روز تلاش و مبارزه است و باید در این راه تشکلهای خود را منسجم کرده و ضمن پاسداری از ارزشهای مکتب و انقلاب مراقب حرکات و توطئههای دشمن باشید و این میسر نخواهد شد مگر در محدوده مشخص تشکلات اسلامی.
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
@tashadat
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#خاطرات_شهید
✍ به نقل از مـادر شهید :
سال 91 مصطفی برای دوره
تکمیلی غواصی به قشم رفته بود
برام تعریف کرد یه روز زیر آب ،
کپسول اکسیژنم خراب شد ،
به استادم علامت دادم ڪہ
کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده
گفت: مامان مرگ را به چشمم دیدم
البته از مـرگ نترسیـدم ،
از اینڪہ این جوری بمیـرم
و شهیـد نشم وحشـت ڪردم ...
#شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_صدرزاده 🌷
▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 بلند پرواز باش ...🕊
🌹 بگو شهادتو میخوام ...
🌱 بہ ڪم راضی نشو ...
🌸 دین اومده بہ ما بگہ صداقت یعنی یا شهید بشی یا منتظر شهادت باشی ...
▪️ @taShadat ▪️