📎 بعد از این دنیا
🖌 حضرت #امام_صادق (ع) فرمود: آنچه از خطبه هاى پیامبر (ص) حفظ شده اینستکه فرمود: سوگند بآنکه جان محمد در دست اوست! پس از این دنیا رضایت خواستن ممکن نیست و بعد از این دنیا جایگاهی جز بهشت یا دوزخ وجود ندارد.
~~~~
🖌 سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ مِمَّا حُفِظَ مِنْ خُطَبِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ... فَوَ الَّذِى نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ مَا بَعْدَ الدُّنْيَا مِنْ مُسْتَعْتَبٍ وَ مَا بَعْدَهَا مِنْ دَارٍ إِلَّا الْجَنَّةُ أَوِ النَّارُ.
ـــــــــــــــ
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۱۳ روایت ۹
#حدیث
__فرازی از وصیت نامه
#شهید_سید_مجتبی_علمدار...🌷
✍اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع در نماز طلب کنید.
به همه شما وصیت می کنم همه شمایی که این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شادی روح پاک همه شهدا
و شهید سید مجتبی علمدار صلوات ...🕊
Tahdir joze27.mp3
4.02M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_27 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
✦🌿⃟🌸؎•°
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_27 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت
✅ نکات کلیدی جزء بیست و هفتم قرآن کریم
1- فرزندانتان را با ایمان تربیت کنید تا در بهشت به شما ملحق شوند. (طور:21)
2- دلسوز و خیرخواه خانواده و خویشان خود باشید که یکی از دلایل بهشت رفتن است. (طور: 25-26)
3- از کسانی که خدا را فراموش کرده و برایشان فقط زندگی دنیا مهم است؛ دوری کنید. (نجم: 29)
4- در زندگی تلاش کنید. که هرآنچه می بینید حاصل تلاشتان است و خدا جزای کامل تلاش هایتان را می دهد. (نجم: 39-41)
5- بدانید که هر کار خوب وبد، و بزرگ و کوچکی که انجام داده اید در نامه عملتان ثبت می شود. (قمر: 52-53)
6- ای فروشندگان؛ اجناس را دقیق وزن کنید و برای سود بیشتر با دست کاری ترازو، کم فروشی نکنید. (الرحمن: 9)
7- در راه خدا قرض الحسنه دهید که گویا به خدا قرض داده اید و خدا نیز چند برابرش را به شما پس می دهد. (حدید: 11)
8- نه بخل بورزید و نه دیگران را هنگام انفاق کردن، به بخل ورزیدن تشویق کنید. (حدید: 24)
9- به سبب چیزی که از دستت رفته غمگین نشو و بر آنچه به تو داده شده شادمانی نکن. (حدید: 23)
#رهـــبــرانـــہ🌸🍃
🔹به بهانه سالروز تولد حضرت آقا: در میان نظامیان که میآیی هِیبت "فرماندهی" ات دل دوستان را شاد و دل دشمنانت را میلرزاند.
🔹روز پدر که میآید میشوی مهربانترین بابای دنیا.
🔹روز جانباز که میشود، همه دست جانباز تو را به هم نشان میدهند.
🔹 ۹ دی که میرسد قصه "علی" میشوی در جمل.
🔹راستی اصلا مهم نیست تاریخ تولدت ۲۹ فروردین است یا ۲۴ تیر؛ ما حتی۶ تیر هم به شکرانه اینکه خدا دوباره تو را به ما بخشید، برایت تولد میگیریم.
و همه اینها بهانه است آقا جان! بهانه ایست که ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را داده است. خدا را برای این نعمت شکر میگوییم🤲🌸🍃
🌸🍃تولدت مبارک ای مردانهترین صدای حقیقت و کوبندهترین فریادگر حق و افشاکننده تزویر و ظلم جهان
تولدت مبارک پدر اُمت و سایهات تا ظهور منجی مستدام.
🕊بهصلابتحیدریاشصلوات🕊
🌸🍃برای سلامتی و طول عمر حضرت دلبرصلوات🌸🍃
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۹ میکردند،آه میکشم از ته دل.... سرم را بلند میکنم،دو پسر،هم سن و سال خو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۰
:_بله استاد
:_بچه ها خانم نیایش،مِن بعد همراه ما هستن،خب بهتره بریم سراغ..
صداي در،حرف استاد را قطع میکند.
:_بفرمایید
در باز میشود و دختر چادري با صورتی سبزه و چشم و ابرویی
مشکی،در چهارچــوب در ظاهر میشود.
اولین چیزي که نگاه را درگیر میکند،چهره ي معصوم و دوست
داشتنی اش است،که بدون آرایش،قشنگ و زیباست.
نفس نفس میزند،با حسرت به چادر روي سرش خیره می شوم.
:_ببخشید استاد
:_خانم زرین،بفرمایید،نزدیک بود درسو بدون شما شروع کنیم.
راستی خانم نیایش (با دستش مرا نشان میدهد) هم کلاسی
جدیدتون هستن.
دختر به طرفم میآید و وسایلش را روي صندلی کنار من میگذارد.
:_سلام،من فاطمه ام. فاطمه زرین
:_منم نیکی نیایش هستم.
هردو همزمان میگوییم:خوشبختم.
آرام میخندیم،چقـــدر جذاب و دوست داشتنی است.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۱۱
استاد سرفه ي کوتاهی می کند و به طرف تخته برمیگردد و مشغول
نوشتن می شود. فاطمه آرام به طرف جلو خم می شود و سمت
راستمان جایی که آن پسر نشسته،نگاه میکند.
ناخودآگاه رد نگاهش را دنبال میکنم،همان پسر،دست چپش را بالا
میآورد،اخم روي ابروهایش دویده، با دست راست ساعتش را نشان
می دهد و چیزهایی زیرلب میگوید.
به طرف فاطمه برمیگردم،با شیطنت،چشمک میزند و می خندد.
پسر به سختی خنده اش را کنترل میکند، آرام سرش را پایین می
اندازد و ریز میخندد.
متحیرم،نه به چادرش،نه به این کارهایش.. نکند مثل آدم هایی باشد
که مامان همیشه میگوید؟... به خودم نهیب می زنم:قضاوت ممنوع
★
کلاس تمام شده،میخواهم از کلاس خارج شوم که فاطمه صدایم
میزند:نیکی جون
برمیگردم،دستش را به طرفم دراز می کند:دوستیم دیگه؟
نمیدانم چه بگویم،اول که دیدمش از ته دل آرزو کردم که دوستم
باشد اما....
ناچار دست می دهم:معلومه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸