eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۲۴۱ و ۱۲۴۲ ـ چند قدم جلو می آید و آن طرف بابا می ایستد. :+سلام؛تسلیت می گم... سر تکان می دهم. می نشیند و انگشتانش را چند بار روي سنگ می کوبد. ناخودآگاه به عکس بابا خیره می شوم. خاطرات جلوي چشمانم رژه می روند. حس می کنم چیزي در سرم تیر می کشد. جاي خالی مردان زندگیم به تنهاییم دهن کجی می کنند. بابا که نیست. عمو که کیلومترها دور است. مسیح... آه مسیح کاش اینجا بودي... سیاوش بلند می شود. نگاهم از عکس روي نام بابا پرواز می کند و بعد به تاریخ زیرش.بیست و یکم اردیبهشت نود و پنج :+خدا رحمتشون کنه.غم آخرتون باشه. به گفتن اولین واژه اي که به ذهنم می رسد اکتفا می کنم. :_ممنون سرش را بالا می آورد. نگاهم نمی کند؛به جایی پشت سرم خیره شده. :+براي یه سفرکاري اومدم تهران.خواستم بیام منزل براي عرض تسلیت؛ولی گفتم شاید مادر،ناراحت بشن. شماره ردیف رو از وحید گرفتم که بیام یه فاتحه اي بخونم. از خوش اقبالیم بود که اینجا زیارتتون کردم. در دل می گویم:و مطمئنا از بخت بد من به یقه ي پیراهن سرمه اي راه راهش خیره می شوم. من هم نگاهش نمی کنم. :_لطف کردین...دسته گلی که روز اول فرستاده بودین هم به دستمون رسید.شرمندمون کردین.ان شاالله تو شادي هاتون جبران کنیم. خسته شده ام از این همه تعارف. کاش زودتر برود. حضورش،یادآور خاطرات خوبی نیست. مسیح.. کاش اینجا بودي.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۲۴۳ و ۱۲۴۴ دلم امنیت حضورش را طلب می کند. سیاوش این پا و آن پا می کند :+خب من دیگه برم با اجازتون :_لطف کردین تشریف آوردین. +:اختیار دارین انجام وظیفه بود.امیدوارم غم آخرتون باشه.خب دیگه....خدانگه دار می خواهد برود که صدایش می زنم. :_آقاسیاوش؟ برمی گردد. بازهم نگاهم نمی کند. چشمانش پشت سرم را می کاوند. :_حلالش کنین. نگاهش روي عکس بابا می لغزد و بالا می آید. به اندازم هزارم ثانیه روي چشمانم توقف می کند و سریع پایین می افتد. درست مثل بار اولی که دیدمش. با همان سرعت؛اما کمی غمگین. اگر بابا را نبخشد،...؟ اشک هاي معترض ، پشت پلک هایم تحصن کرده اند و اجازه ي انقلاب می خواهند. لب هایم می لرزند. سرم را تکان می دهم تا جلوي سقوط اشک هایم را بگیرم. :_خواهش می کنم حلالش کنین.بابام؛... چشمانم می سوزند. :_بابام در حق شما بدي کردن.اما تصمیم نهایی رو خودم گرفتم. می دونم یادآوري اون روزا اصلا قشنگ نیست.هممون روزاي بدي رو گذروندیم. اما الآن حاضرم التماستون کنم،به پاتون بیافتم تا بابام رو ببخشین.. نگاه سردش را به کفش هایش دوخته. چند لحظه سکوت می کند. حق دارد. یاد آن روز می افتم که بابا یقه ي کتش را گرفت و به دبوار حیاط کوبید... گل هایی که زیر دست و پا له شد. حق دارد. سرم را پایین می اندازم و ناامید،کفش هاي خاکیم را نگاه می کنم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۲۴۵ و ۱۲۴۶ :+حلال کردم. سرم را سریع بلند می کنم اما او سرش را پایین انداخته. :+بااجازه عقب گرد می کند و به سرعت از من فاصله می گیرد. نفس راحتی می کشم و به طرف بابا برمی گردم. لبخندي کل صورتم را پوشانده. بابا! او تو را بخشید... * سوار ماشین می شوم. :_ببخشید معطل شدي با دیدن گونه هاي گل انداخته ام؛دست می برد و درجه ي کولر را زیاد می کند. :+خیلی زیر آفتاب موندي...لپات سرخ شدن.. دستی به صورتم می کشم. :_تو که رفتی مهمون اومد.مجبور شدم وایسم.. :+مهمون؟کی بود؟ آب دهانم را قورت می دهم. دلیلی براي پنهان کاري نیست اما می ترسم. از فکري که ممکن است بکند می ترسم. :_آقاسیاوش... دوست عمووحید بالا رفتن ابروهایش را می بینم. مشت شدن انگشتانش دور فرمان را هم.. پایین رفتن و بالا آمدن دوباره و سریع سیبک گلویش هم از چشمم دور نمی ماند. سریع می گویم :_خیلی خوب شد مسیح...واسه بابا ازش حلالیت گرفتم.میدونی اگه بابا رو نمی بخشید... :+باشه یعنی بس است.یعنی دیگر نمی خواهم بشنوم... اما من باید حرف بزنم. خوف دارم،میترسم از اینکه روزي برسد که مسیح کنارم نیست. :_ممنون مسیح که هستی.تو نبودي من نمی دونم دست تنها چی کار می کردم.. همه چی عالیه مسیح...من...مامان... هممون خوبیم. ممنون که تنهامون نذاشتی.خدا حفظت کنه برامون.. لبخند محوي که روي لب هایش می نشیند برایم کافیست.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۲۴۷ و ۱۲۴۸ هرچند چیزي نمی گوید.هرچند هنوز ناراحت است. * :_سلام خاتون :+سلام عموجون،خوبین؟پدربزرگ خوبن؟ :_من خوبم؛بابابزرگم خوبه...دکترا میگن به خاطر سن بالاش نمیشه عمل کرد،ریسکش خیلی زیاده... مشروب کبد و کلیه هاشو از بین برده... آب دهانم را قورت می دهم :+هنوز بهش نگفتین که بابام... یعنی... بغض سراسیمه به گلویم هجوم می آورد. :_نه اصلا... دونستنش فایده اي نداره... صدایش می لرزد ولی می خواهد بحث را عوض کند. :_خب شما چه خبر؟مامانت خوبه؟ :+آره خداروشکر... مام بهتریم...مامان هم همینطور... :_مسیح چطوره؟ :+مسیح؟ نفس عمیقی می کشم. این روزها حال مسیح دیدن دارد! :+حس می کنم خسته است عمو...این چند ماه خیلی بهش فشار اومد... چشمان عمو برق می زند. :_چطور؟ :+عمو این چند ماه همه ي بار زندگی افتاده رو دوش مسیح...اصلا اگه نبود من نمی دونم باید چی کار می کردم... صبح ها زودتر از همه بیدار میشه.. حواسش به غذاي من و مامان هست...هربار که میاد خونه واسه مامان کتابی،گلی چیزي می خره. واسه منم همینطور.. مامان رو به زندگی برگردونده... به زن عموشراره گفته دوستاي روانشناسش رو به عنوان دوست به مامان معرفی کنه...طوري که مامان نفهمه.. مدام میره کارخونه ي بابا و به کارا میرسه..اصلا فرصت نمی کنه به کاراي شرکت خودش برسه.. به رومون نمیاره ولی من می بینم نصفه شبا؛نقشه ها و اتودهاي شرکت رو میکشه.... بعدشم که شبا... ادامه ي حرفم را می خورم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۲۴۹ و ۱۲۵۰ سرم را پایین می اندازم و ریشه هاي شال مشکی ام را به بازي می گیرم. عمو با شیطنت می گوید:شبام که رو کاناپه ي جلوي در اتاق تو می خوابه! سرم را بیشتر خم می کنم. :_پس حسابی خودشو تو دلت جا کرده...کی بود اون که می گفت من معیارایی که واسه ازدواج دارم تو مسیح نمی بینم و باید پا روي دلم بذارم و اینا؟! لبم را به دندان می گیرم. چرا هیچ چیز پنهانی برابر این مرد ندارم؟ :_نیکی؟ آرام سرم را بالا می آورم. :_میدونی هرشب که من تو اتاقت بودم،روضه هامون سه نفره بود؟ :+چی؟ :_مسیح هرشب پشت در اتاقت،هم پاي تو گریه می کرد...نیکی! استارت عوض شدنت کجا خورد؟ به فکر فرو می روم. عمو ادامه می دهد:_سر روضه ي سیدالشهدا....یادته که؟ سر تکان می دهم. :_نیکی جان؛عمو...چشمی که واسه سیدالشهدا گریه کرده رو دریاب.... گوهریه که نیاز به تراش داره.... * سینی شربت را از منیر می گیرم و در عوض لبخندي به صورتش می پاشم. به طرف مامان و زن عمو می روم. زن عمو با دیدنم می گوید:بیا نیکی جون... بیا تو یه چیزي بگو به مامانت... سینی را برابر زن عمو می گیرم. :_چی شده؟ به طرف مامان برمی گردم و برابرش خم می شوم. :+می خوایم با چند نفر از خانما بریم چین...به مامانت هرچقدر میگم بیاد قبول نمی کنه. دلم می لرزد.می دانم این هم کار اوست! این خوش فکري ها و ایده ها تنها از ذهن مهندس مهربان من بیرون می آید. ادامه دارد... نویسنده✍: فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌷@tashahadat313
❣فردا ديره.... اگه ميخوای برای برداشتن درد عظیم غیبت، قدمی برداری؛ 👈همییین امروز وقتشه! ❤️از عشقت براش هزینه کن👇
YEKNET.IR - zamzame - 7 safar 1400 - motiee.mp3
5.77M
🔳 🌴غریب کوچه ها شدن با من 🌴غریب کربلا شدن با تو 🎙 👌
YEKNET.IR - zamine - shabe 5 muharram 1401 -banifatemeh.mp3
5.25M
🔳 🌴عمو خودم شنیدم ذکر یا حسن‌تو 🌴نمی‌تونم ببینم دست و پا زدن‌تو 🎙 👌بسیار دلنشین
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۱ مرداد ۱۴۰۲ میلادی: Sunday - 23 July 2023 قمری: الأحد، 5 محرم 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹رسیدن حصین بن نمیر با 4هزار اسب سوار به کربلا، 61ه-ق 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا عاشورای حسینی ▪️20 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️30 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️45 روز تا اربعین حسینی ▪️53 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
ٺـٰاشھـادت!'
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ☀️روزمان را ☀️صفحه‌ ۱۱۸