ٺـٰاشھـادت!'
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣5⃣ #فصل_هشتم مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣5⃣
#فصل_هشتم
همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.»
خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!»
گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.»
گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.»
خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣5⃣
#فصل_هشتم
نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.»
از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.
صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم.
ادامه دارد...✒️
▪️@taShadat▪️
ٺـٰاشھـادت!'
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣5⃣ #فصل_هشتم همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کف
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣5⃣
#فصل_هشتم
بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.»
این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.
به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟!
آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣6⃣
#فصل_هشتم
صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد.
انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فکر کردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر کردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم.
با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود، بغضم ترکید. پدرم خانه بود. مرا که دید پرسید: «چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می کنی؟!»
نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یک ریز گریه می کردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ کس نمی دانست دردم چیست.
ادامه دارد...✍
▪️ @taShadat ▪️
May 11
نام : سعید
نام خانوادگی : کمالی کفرات
نام پدر : رویت اله
تاریخ تولد : ۱۳۶۹/۶/1۹
محل تولد : روستای کفرات از توابع شهرستان نکا
سن : ۲۶ سال
دین و مذهب : اسلام تشیع
تاریخ شهادت : ۱۷ /۲/ ۱۳۹۵
محل شهادت :سوریه در جنوب حلب منطقه خان طومان
نحوه شهادت :درگیری با گروههای تکفیری و داعش
محل مزار شهید : جاویدالاثر
فرازی از وصیت نامه شهید:
وصیتش پس از توجه به نماز و حفظ حجاب برای زنان و مادران این بود که مردم مناطق محروم را دریابید.
مساله ولایت فقیه بود که در هر زمان و در هر مسئولیتی باید پشت ولی فقیه بود تا آسیبی به این مملکت نرسد.
#شهید_سعید_کمالی #مدافع_حرم_مازندران
🏴 @taShadat 🏴
*همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم.
تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم🍃. وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند😔، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند،
شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد.😭
همانجا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی».💔
راوی:همسرشهید
#مصطفیصدرزاده*
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَ الفَرَج
🏴 @taShadat 🏴
پایان فعالیت کانال ممنون از همه ی عزیزانی که همراه ما بودند 💐
عزاداری هاتون قبول 🌹
اجرتون با اباعبدالله 🌷
التماس دعا🌺
یاحق🌸
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۳ مهر ۱۳۹۸
میلادی: Saturday - 05 October 2019
قمری: السبت، 6 صفر 1441
خ
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
📆 روزشمار:
▪️14 روز تا اربعین حسینی
▪️22 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️23 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️28 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️31 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
🏴 @taShadat 🏴
#اخلاق_شهدایی 🌹
یڪی از بچهها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون میآمد .
با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه . چون خودم رو بیتقصیر میدونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم .
دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سختتر بود !
در حالی ڪه دلم میسوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه میخندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده !
همونطور ڪه خونها رو پاڪ میڪرد ، گفت : این جا ڪردستانه ، از این خونها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست .
چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه میگفت : بمیر ، میمردم .
#سردار_شهید_محمود_کاوه
🏴 @taShadat 🏴
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش مداح عراقی به ماجراهای اخیر عراق و دست داشتن شبکههای معاند ،عربستان سعودی و آمریکا
🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کور کردن عین الفتنة عراقی ایرانی توسط فرزندان حشدالشعبی عراق
🏴 @taShadat 🏴
🌙☁🌙☁🌙☁
🔹فکر و ذکرتان شکم نباشد!🔹
⚪️حدیث داریم که در دوره آخرالزمان، «بطونُهُم آلِهَتُم»: شکم مردم، خدایشان می شود.
🍃فقط فکر و ذکرش این است که ناهار چه بخوریم؟ شام چه بخوریم؟ مگر ما می دانیم که تا شب زنده ایم که بگوییم چه بخوریم؟
☔حضرت لقمان(علیه السلام) به پسر خود فرمود: "پسر من! درصبح، حدیث شب مکن، نگو امشب... چه می دانی که تا شب زنده ای یا نه؟" تو چه می دانی فردا اسمت در کدام دفتر است؟ شاید فردا اسمت در دفتر بهشت زهرا(سلام الله علیها) ثبت شود.
💦خیلی ها الان سالم و زنده هستند، اما فردا اسمشان در دفتر بهشت زهرا(سلام الله علیها) است.
🌙⛅🌙⛅🌙⛅🌙
🏴 @taShadat 🏴
🔴 تلنگر ❗️
چرا عمل نمی کنیم؟!
🍃🌸متاسفم برای خودم !
از اینکه هِی داریم از شهدا میگیم ،
شعار میدیم ولی باز هم عمل نمی کنیم!!
مثلا میگیم؛
محمود دلش برای خدا قرص بود
ولی عمل نمی کنیم!
محمود در نماز خواندن اینطوری بود
ولی باز عمل نمیکنیم!
میگیم این کار میکرد اون کارو میکرد
ولی خودمون عمل نمی کنیم!
ما هنوز خودمون تو این مسئله موندیم و فقط بلدیم شعار بدیم!!!
این خودش به خدا ممکنه باعث عصبانیت محمود بشه اگر ما عمل نکنیم
حالا خود دانید!!!
📝از نوشته های شهید علی ماهانی درباره شهید محمود اخلاقی
🏴 @taShadat 🏴
˙·•°❁ #معرفی_شهدا ❁°•·˙
#شهید_عبدالوهاب_احمدی
▪️تاریختولد:1335
▪️محلتولد:روستای کاورد
▪️تاریخشهادت:1360
▪️محلشهادت:رقابیه
▪️نحوه شهادت:براثراصابت ترکش آر پیجی7 بهتانک
▪️مزارشهید:گلزار شهدای روستای کاورد(ساری)
#کلام_شهید
خدایا! ماباتو پیمان بستهبودیم که تاپایان راه برویم و بهپیمانخویش استوار ماندیم .خدایا به محمد(ص)بگو که پیروانش حماسه آفریدند،به علی(ع) بگو که شیعیانش قیامت برپا کردند و به حسین(ع)بگو که خونش همچنان دررگها می جوشد،بگوازآن خونها سروها رویید ، ظالمان سروها رو بریدند اما بازهم سروها روییدند
#سالروز_شهادت
🏴 @taShadat 🏴
#فرازي_از_وصيتنامه_شهيد
مى روم كه به نداى حكومت الله كه همان حكومت اسلامى است لبيك بگويم.
مى روم كه با نثار خون ناچيز خود تا آخرين قطره خون در راه اسلام نثار كنم و ليكن چون عاشقان صحراى كربلا را به چشم خود شايد ببينم.
پدرم، مادرم،همسر عزيزم از شما خداحافظى مى كنم اميدوارم كه اين جانب نتوانست دين خود را نسبت به شما اداء كنم مرا ببخشيد - حجت پسرم را به خدا و بعد به شما مى سپارم و از شما مى خواهم كه از او نگهدارى كرده و انسانى با ايمان مؤمن به اسلام تحويل اجتماع دهيد
شهید محمدرضا هاشمی محمود آبادی
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
🏴 @taShadat 🏴
ولادت: 15آذر1370
شهادت: 21فروردین95
بازگشت پیکر: ایام عیدغدیرسال1397
🔰روایتی از رشادت مدافع حرم
#شهید_سید_سجاد_خلیلی در عقب آوردن جنازه⚰ شهید بواس از زبان یکی از #همرزمانشان
🔹من با موتور🏍 راه افتادم. وسط راه، با خمپاره💥 بارانی که بر سرمان می ریختند، زمین خوردم و #پایم آسیب دید. تویوتا نگه داشت. #سیدسجاد پرید پایین و چفیه اش را به پایم بست. بعد هم خودش پرید عقب تویوتا و جایش را جلوی ماشین🚗 به من داد.
🔸با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت. #بواس و برادری از #لشکرفاطمیون شهید🌷 شده بودند. دشمن با تانک و #نفربر لحظه به لحظه جلوتر می آمد. دقیقه ای نبود که چند خمپاره💥 کنار دستمان نخورد.
🔹سید سجاد رفت و بواس و برادر افغانی را روی #پتو گذاشتند و به عقب منتقل کردند. اگر سید سجاد این کار را نمی کرد❌ جنازه ی این دو نفر👥 هم مانند دیگر جنازه هایی که در دست #تکفیری ها ماند، هرگز به میهن باز نمی گشت.
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی متفاوت از حذف نام و یاد شهدا ...
مادر شهید از غصه دق کرد...😞😭
حرفی که رهبر یک مملکت می زنه مثل قرآن صامت روی زمین مونه حتی اگه ماها #آتش_به_اختیار عمل نکنیم 😔
📌دیدن این کلیپ را تحت هیچ شرایطی از دست ندید
🏴 @taShadat 🏴
از نظرغرب علت اینکه شمانباید توی چادر باشید
نبایدحجاب داشته باشید این نیست که آزادباشید....
او چیزدیگری موردنظرش است زن را برای نوازش چشم مرد ،برای بهره وری نامشروع مرد میخواهد به شکل خاصی در جامعه ظاهر بشوداین بزرگترین اهانت به زن است . حالا ولو با چندین لفاف تعارف آمیزاین را بپوشانندواسم های دیگری رویش بگذارند
#حجاب_عفاف
🏴 @taShadat 🏴