ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت سی ونه خانواده سمیه هم بعداز نیم ساعت رسیدند.بعداز چند دقیقه که همه درا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت چهل
+چندروزپیش که رفتم خونه ماماینا...رفتم اتاقت...دفتر تو بازکردم دوصفحه شو خوندم...
علی متعجب به سمیه خیره بود.
+البته بقیشو دیگه نخوندما..گفتم بیای ازت اجازه بگیرم بعدبخونم.
علی بالحن بامزه ای که معلوم بودخیلی تعجب کرده،گفت:نه تروخدا...میخواستی همرم بخونی بدونه اجازه.
سمیه اخم ساختگی کرد:که چی؟ناسلامتی زنتما.اصن باید همرو میخوندم.
_بله...😐اونوقت کدوم دفترم؟
+همونکه...توش نوشتی دوسم داری...بعد سرش را پایین انداخت.
_بله...ممنون.
+خواهش میکنم.وخندید.
علی هم لبخندی زد.
+نوشته بودیا وقتی میخندم لبخندمیاد رو لبات.
_دخترپرو.وایسا حالم خوب شه.یه حالی ازت بگیرم.
پرستار وارد شد:خانم لطفا بفرمابیرون.وقت استراحت بیماره.
سمیه از روی صندلی بلند شد:چشم..فعلا علی جان.سعی میکنم بقیه رو بفرسم خونه خودم بمونم پیشت.
_باشه عزیزم.ممنون.شببخیر.
+شب خوش.
ازاتاق خارج شد.بقیه به نماز خانه رفته بودند.به نمازخانه رفت.کفش هایش را درآوردوداخل شدوکنار بقیه نشست.
عاطفه خانم:علی خوابید؟
+بعله..میگم...میشه من امشب بمونم پیشش؟
عاطفه خانم:نهـ...خودم میمونم..
اقامحمدخندید:خانم چرا مادرشوهر بازی درمیاری؟بڋار بمونه پیش شوهرش.مام میریم خونه صبح میایم ان شاالله.
±با...شه....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت چهل ویک
شب چون فقط یک نفر میتوانست بماند،سمیه کنارش ماند.صبح سمیه پیش علی،روی صندلی نشسته بودکه دراتاق زده شد.
+بفرمایید.
درباز شد وحسین ودوسه تا ازدوستان علی وارد شدند.به سمیه سلام کردندوبه طرف تخت علی رفتندودورش راگرفتند.
حسین:توکه بازم زنده ای.
یاسین:گفتیم شهیدشدی ازدستت راحت شدیما.
_اصن ببینم شماهااینحاچیکارمیکنید؟مگه نباید الان سوریه باشین؟
محسن:مرخصی گرفتیم یه چندروزی.
+علی جان من میرم بیرون.کاری داشتی صدام کن.
_باشه عزیزم.
سمیه از اتاق خارج شد.
عباس:خوبی علی؟دردنداری؟
_آره خوبم.نه خداروشکر زیاددرد ندارم.
حسین:سمیه خانم چی؟چیزی نگف؟نگفت دیگه نرو سوریه؟
(سمیه پشت دیوار ایستاده بود)
_نه...اون طفلک یجورایی احساس دِین میکنه.چون ازاول خودش قبول کرده برم الان دیگه چیزی نمیگه.وگرنه حالش ازهمه بدتره...یوقتایی دلم میسوزه براش...
یاسین خواست جوراعوض کند:علی کِی برمیگردی سوریه؟
_نمیدونم...ازمن باشه میگم همین هفته برگردم.
عباس:آره...همین هفته!اخوی پوست دستت که بلند نشده،دوتاتیرخوردیا.
علی خندید:خب بابا..چراعصبی میشی؟
=کمِ کمش باید یه ماه بخوابی!
_اووووووووه.یه ماه.چخبره؟؟؟
به قلم🖊️:خادم الرضا
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
خبرنگار در مصاحبه با شهید یوسف قربانی از او میپرسد:
یوسف جان! غواص یعنی چی؟
و شهید قربانی جواب میدهد:
غواص یعنی مرغابی امام زمان (عج).
باز خبرنگار از او میپرسد: یوسف جان! حرف آخرت چیست؟
و شهید به زیبایی این شعر را میخواند: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند/ روبهصفتان زشتخو را نکشند/ گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز/ مردار بود هر آن که او را نکشند.
#هفته_دفاع_مقدس
به یاد #شهید_یوسف_قربانی
🌷 با شهدا گم نمی شویم 🌷
🕊بسیجی تخریبچی «محمد جاودانی» با نام جهادی «میثم»💫
مسئول تخریب قرارگاه تدمر بعد از چهار نوبت اعزام به سوریه و عراق و 8 ماه حضور در جبهه مقاومت
در شب عاشورای حسینی
در دیرالزور به فیض شهادت نائل آمد.
💚یار جامانده نهضت حسینی در شب عاشورا به امامش پیوست
پدر شهید مدافع حرم در پاسخ به واکنششان به شنیدن خبر شهادت فرزندش اعلام کرد: شبهای اول محرم بود که
در خوابی دیدم محمد هر قدمی که بر زمین می گذاشت افرادی در قالب فرشته جلو پایش را جارو می زنند و زمین را تطهیر می کردند
آنجا بود که فهیمدم فرشتگان مقرب الهی مقدمات شهادتش را فراهم می کنند و من منتظر بودم تا شب عاشورا.
✅برادر شهید با متذکرشدن اهداف والای مدافعین حرم
در پاسداری از حرمین
به پوستر اتاق برادرش اشاره کرد و گفت:
پازل شهادت اتاق شهید با جمله «دجال ها وحرمله ها مهاجم و مارا مدافعان حرم آفریدند»
تکمیل می شود واین یادگار برجامانده از ایشان
ما را به ادامه وظیفه باقی مانده مدافعین حرم ترغیب کرده و بار مسئولیت و وظایفمان را در حق شهدا سنگینتر می کند.
🌟🌷سالروزشهادت 🌷🌟
#شهید_مدافع_حرم 🌷💫
#شهید_محمد_جاودانی🕊🌱
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۰۹ مهر ۱۴۰۲
میلادی: Sunday - 01 October 2023
قمری: الأحد، 15 ربيع أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام
▪️19 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️23 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️25 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️49 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
#حدیث📖🌺
پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«جلوس المرء عند عیاله احب الی الله تعالی من اعتکاف فی مسجدی هذا ;
نشستن مرد در کنار خانواده اش، نزد خدای بزرگ دوست داشتنی تر از اعتکاف [و نشستن] در این مسجد من است .»
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
#شهید_عباس_اسفندیار
نام پدر :حسین
تولد : 1347
محل تولد : فیروزکوه
شهادت : 1361/5/3
محل شهادت : شرق بصره
پيكر وی مدتها در منطقه ماند و سال ۱۳۷۳ پس از تفحص، در بهشت سجاد زادگاهش به خاك سپرده شد
✍ _ عباس بسیار باغیرت بود،وقتی مادرم به خاطر حضور دوبرادر دیگردر جبهه مانع حضور او شد،عباس گفت"مانباید دراین شرایط امام راتنها بگذاریم،باید به فرمان او لبیک گفته و پشتیبانش باشیم،این وظیفه هرانسانی است ومن باید از خاکم دفاع کنم".
_از بارزترین ویژگیهای عباس خواندن قرآن ونماز شب بود،او همیشه سرش راپایین می انداخت که مبادا چشمش به نامحرم بیفتد.
عباس هیچ وقت لباس نو به تن نمیکرد،
همیشه میگفت":شما لباس نو بپوشید،لباسهای کهنه شما برای من کافیست".
عباس سنش کم بود،به اواجازه رفتن به جبهه را نمیدادند،اما بااصرار زیاد رضایت فرمانده را میگیردوبه عنوان تخریبچی اعزام میشود.
عباس به دعای پدرومادر بسیار معتقد بود ،به مادرم میگفت":من حاجتی دارم،قبل از آنکه بگویم ازخداوند بخواهید که من را به آرزویم برساند". مادرم دستانش را بلند کرد وبرایش دعاکرد:"خداوندا پسرم را به آرزویش برسان"عباس در همان لحظه گفت":مادرجان آرزوی من شهادت بود"
مادرم در آن لحظه مبهوت وفقط گریه میکرد".😭💔
عباس خواب شهادتش را اینگونه دیده بود که گلوله به قلبش اصابت میکند وشهید میشود،و دقیقا مثل خوابش شهید شد.
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهید_عباس_اسفندیار_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
#ڪلام_شهید
من صدای هَل مِْن ناصِر یَنصُرنٖی
امـام حسیـــن (؏) را شنیده ام
و خواستار اعزام به جهاد میباشم
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهیدوحید_نومی_گلزار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استند آپ کمدی سیاسی محمدرضا شهبازی😂😂 خیلی خوبه 😂👏
خواهر شهید محمد جاودانی در گفتوگو با صبح توس، دلیل عاقبت بخیر شدن شهید را اظهار محبت مادر به اهل بیت(ع) عنوان کرد و اظهار داشت: همیشه مادرم به اهل بیت(ع) توسل ویژهای داشت و در نمازهایش متوسل به این بزرگان می شد تا فرزندانی صالح داشته باشد و همیشه این جمله را می گفت که من فرزندانم را به امام حسین (ع)سپرده ام.
وی در خصوص ارتباط عاطفی با برادرش گفت: من کوچکترین خواهرش بودم و ارتباط عاطفی بسیار نزدیکی با شهید داشتم و همیشه به خود نهیب می زدم اگر روزی بخواهند خبر شهادت ایشان را در خانواده مطرح کنند من پیشقدم می شوم و خبر کسب لیاقتش را در خانواده عنوان می کنم؛ اما نمی دانستم این محبت و علاقه تنگاتنگ بین من و او، مرا عاجزتر از دیگران در شهادت ایشان می کند وابستگی عاطفی شدید و ندیدنشان برایم خیلی سخت و غیر قابل باور است.
#شهیدانه ♥️↓
داعشی ها محاصره اش کردن
تا تیر داشت مقاومت کرد و جنگید،
تیرش که تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش
اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد، تشنه بود آب جلوش می ریختن روی زمین...
فهمیدن حاج قاسم توی منطقه اس
برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو رو گذاشتن زیر گردنش، برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن به حضرت زینب فحش بده !
اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید...
ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو اومد این پسر فقط چند تا کلمه گفت: اصلا من اومدم جون بدم برای دختر مظلوم علی...
اصلا من اومدم فدا بشم برای حضرت زینب...
اصلا من اومدم سرم رو بدم...
یا علی یا زهرا...
میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد...
بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برای حاج قاسم... 😭😔
فرزند سید علی
#شهیدرضااسماعیلی
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۰ مهر ۱۴۰۲
میلادی: Monday - 02 October 2023
قمری: الإثنين، 16 ربيع أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام
▪️18 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️22 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️24 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️48 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
.
﷽؛
💠#حديث
🏷 از پراكنده شدن، بهتر است!
🔅#امام_علی_علیه_السلام :
✓ «بپرهيزيد از دگرگونى در دين خدا، كه همراه جماعت بودن در حقّى كه آن را خوش نمىانگاريد، بهتر است از پراكنده شدن به خاطر باطلى كه آن را دوست مىداريد! و همانا خداوند سبحان، به كسى به خاطر جدايى خيرى نبخشيد، نه از گذشتگان و نه از باقى ماندگان».
⁙ «إيّاكُم وَالتَّلَوُّنَ في دينِ اللّهِ؛ فَإِنَّ جَماعَةً فيما تَكرَهونَ مِنَ الحَقِّ خَيرٌ مِن فُرقَةٍ فيما تُحِبّونَ مِنَ الباطِلِ، و إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ لَم يُعطِ أحَدا بِفُرقَةٍ خَيرا، مِمَّن مَضَى ولا مِمَّن بَقِيَ».
📚 نهج البلاغه : خطبه۱۷۶
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
شهیده_شهناز_حاجی_زاده
نام پدر : غلام علی
تولد : ۱۳۳۳/۰۱/۰۱
محل تولد :خرمشهر
شهادت : ۱۳۵۹/۰۷/۰۸
تحصیلات :دیپلم
✍ _ نسبت به زمان خودش خیلی جلوتر بود. گواهینامه رانندگی داشت و بسیار عالی رانندگی میکرد،
در حالی که آن زمان در خرمشهر و شهرستانهای دیگر زنها چندان نمیتوانستند سراغ این کار بروند.
تایپ فارسی و لاتین را بسیار خوب میدانست و حتی یک لحظه از زندگی و فرصتهایش را بیهوده از دست نمیداد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و زمانی که هنوز نهضت سوادآموزی تشکیل نشده بود.
شهیده همراه چند نفر دیگر گروهی را تشکیل دادند و به روستاها میرفتند و به بچهها درس میدادند.
شیراز، کامیونی برای جبهه خرمشهر بار آورده بود سر فلکه گلفروشی، عراقیها یکی از خانهها را با خمپاره زدند.
شهیده و دوستانش به طرف خانه دویدند تا اگر کسی آنجا هست، او را بیرون بیاورند.
همان زمان خمپاره دیگری به زمین خورد و منفجر شد. ترکش مستقیماً به قلب شهناز اصابت و او را همان جا شهید شد
نحوه به خاک سپردن شهناز داستان تلخی دارد؛
آنقدر شهر ناامن بود که فقط ۵ نفر در تشییع او حضور داشتند و بیآنکه پدرش حضور داشته باشد توسط مادر و برادرهایش به خاک سپرده شد.
برادرها با دست روی یک سنگ نام شهنار را کندند و بعدها با همین نشانهها بود که خانواده توانستند مزار او را پیدا کنند
شهیدان ناصر حاجی شاه و حسن حاجی شاه برادران این شهیده هستند.
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهیده_شهناز_حاجی_زاده_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
#فایل_صوتي_امام_زمان
ببین کجایِ کار لنگــه❗️
اونایی درکربلا پیشتاز بودن که؛
منتظر دعوت نامه حسین، ننشستند!
تا بویِ جهاد،به مشام شون رسید؛
با سَـر اومدن!
خودتو برسون، دیر میشه ها👇
🔻امروز سالگرد ترور و شهادت سردار سید حمیدرضا هاشمی، فرمانده سازمان اطلاعات سپاه استان سیستان بلوچستان است
🔹سید حمیدرضا هاشمی وقتی متوجه حمله مسلحانه اغتشاشگران به یک مرکز درمانی در زاهدان و آتش زدن آن مرکز میشود، سریع خودش را به آنجا میرساند و بعد از فراری دادن اشرار، چند خانم که در مرکز بودند را با ماشین شخصی خودش به منزلشان میرساند و به محل آشوب برمیگردد. سید مشغول امدادرسانی به مجروحان حادثه بود که توسط تروریستی که با تک تیرانداز در ساختمان مخروبهای مستقر بوده بصورت هدفمند از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و به شهادت میرسد.
🔹مهمترین ویژگی دوره فرماندهی سردار هاشمی ایجاد تحرک ویژه در موضوع عملیات های موفق علیه گروه های تروریستی در منطقه بود. طی دوران فرماندهی او جمعی از اشرار و سرکردگان و عوامل گروهک های تروریستی دستگیر یا به هلاکت رسیدند.
🔹شاید دقیق ترین گزاره این باشد که وقتی آشوب و ناآرامی میشود، گروهک های تروریستی فرصت پیدا میکنند، موانع اصلی خود را از سر راه بردارند.
🌷دسته گلی از جنس فاتحه و صلوات تقدیم کنیم به روح آسمانی او
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به شرط عاشقی پارت چهل ویک شب چون فقط یک نفر میتوانست بماند،سمیه کنارش ماند.صبح سمیه پیش عل
🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت چهل ودو
دوسه روزی گذشتوعلی مرخص شد.سمیه به خانشان آمده،الان دراتاق علی دوتایی هستند.علی روی تخت نشسته وبه شیطونی های سمیه نگاه میکند.
سمیه دفتر علی را ازکتابخانه برداشت وبه طرفش گرفت:این دفترت بودخوندمش.
_بله.
+بخونم بقیشو؟
_نه.تومگه الان میذاری من وسائل شخصیتوببینم؟
+بله که میڋارم.آره اصن دحترساده میشه.احمق میشه،من همه چیمو میدم به تو ولی نو اینجوری میکنی.اصن من احمقِ سادم.اصن قهرم.
_عه...من چی گفتم اینجوری میکنی؟؟باور کن شوخی کردمـ.
+نمیخوام قهرم.
_بازش کن شوخی کردم.
+نمیخوام.
_سمیه...
+باشه.
صفحه سوم دفتر راباز کرد.سمت راست نوشته:پابه پام داره میادخدا...اگه دوسم داره پس چطوری داره خودشوبه آبواتیش میزنه تابرم؟
(سمیه بلند میخواند)
+قربون بزرگیت برم خدا...چه بنده هایی داری....وپایین ترنوشته:۱۳۹۵/۳/۱۲
خواست صفحه بعدرابخواندکه درزده شد.
_بفرمایید.
دربازشدوعالیه سینی به دست وارد شد:بفرماییدنهار.زنداداش ناهارشمارم آوردم.
+دستت درد نکنه.صدام میکردی میومدم خودم.
=نه بابا.
علی لبخندی زد:دستت دردنکنه آجی جونم.
=خواهش میکنم داداشم.من میرم..
+عالیه توام بیاپیشمون..
=نه،شماراحت باشید.
+راحتیم ما.بیاتوام.
=باشه.پس برم نهارمو بیارم بیام....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت چهل وسه
چندروزی ازمرخص شدن علی میگذرد.امروز صبح قرار بود خانواده سمیه برای فوت یکی از بستگان به شهرستان بروند.سمیه باآنها نرفت وگقت که این چندوقتی که علی هست رامیخواهدکنارش باشد.قرار شدموقع رفتن سمیه رابه خانه علینا بیاورندواین چندروز راسمیه خانه آنهابماند،اما هنوزنیامده.علی دوباره شماره اش راگرفت.چندبوق خوردوبعدقطع شد.به سختی ازپله هاپایین وبه آشپزخانه رفت.روی صندلی نشست:مامان؟
=جانم؟کاری داشتی صدام میکردی من میومدم بالا.
_نه بابا.خوبم....مامان خانواده سمیه کِی میخواستن برن؟
=گفتن صبح زود.ساعت۷،۸.
_پس چراسمیه نمیاد؟نگرانشم....
=میادان شاالله.نگران نباش.
درهمین لحظه صدای آیفون بلندشد.
عالیه:من باز میکنم.
به طرف آیفون رفت وجواب داد:بله؟....بیاتو....سمیه اومدداداش.
علی ازروی صندلی بلندشدوازآشپزخانه خارج شد.چنددقیقه بعدسمیه آمد:سلام.
=سلام سمیه جان....خوبی عزیزم؟
+ممنون.
=چقددیر کردی!مامانت گف صبح زود میرن.
+راستش مامایناصبح زود رفتن.خواستن منوبیارن قرار شدبرم ازدوستم کتاب بگیرم دیگه اونام دیرشون شده بود،رفتن.باباگف زنگ بزنم به علی....ولی....
علی عصبی گفت:پس چرازنگ نزدی؟؟تنها راه افتادی تو خیابون.
+خب....خب میخواستی بااین حالت بیای؟
درحالی که سعی داشت آرام باشد گفت:حال من مهمه یاتنهارفتن تو؟
سمیه خجول سرش راپایین انداخت.
عاطفه خانم لبخندمعناداری به علی زدوگفت:ولش کن علی.عهـ.بیاسمیه جان....بیابشین.
+چشم...
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸