eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - کجایید ای شهیدان خدایی - مهدی رسولی.mp3
2.75M
🍃کجایید ای شهیدان خدایی 🍃بلا جویان دشت کربلایی 🎤مهدی #رسولی 🏴 @taShadat 🏴
*حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به شهادت می‌رسی، محسن كه كمی جا خورده بود، گفت: چطور مگه حاجی؟ حاج همت ادامه داد: من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسی، شهادتت هم طوری است كه اول اسيرت می‌كنن و بعد از اينكه آزار و شكنجه‌ات دادن و تو خواسته‌های اونها رو برآورده نكردی، تو رو تيرباران می‌كنن و به شهادت می‌رسی. سه روز بعد خواب حاج همت تعبير شد، در عمليات والفجر ۳ در مرداد ۶۲ و در آزاد سازی مهران، ماشين تويوتايی كه سرنشينان آن نورانی، برقی، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر ۲۷ بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد، پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء يك نفر جلوی چشم يكديگر در حاليكه زخمهای عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به شهادت رسيدند. 🌷شهید محسن نورانی🌷* 🏴 @taShadat 🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۱۸ مهر ۱۳۹۸ میلادی: Thursday - 10 October 2019 قمری: الخميس، 10 صفر 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار:📚 رویدادهای این روز: 🔹لیله الهریر در جنگ صفین ▪️9 روز تا اربعین حسینی ▪️17 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️18 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️23 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️26 روز تا شهادت امام حسن عسکریه علیه السلام 🏴 @taShadat 🏴
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَٰنُ وُدًّا همانا کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، به زودی خدای رحمان محبت آنان را در دل‌ها قرار خواهد داد. سوره مريم آیه ٩٦ 🏴 @taShadat 🏴
💠امام صادق علیه السلام 🔻 براى هر چیزى ثوابى معین است؛ جز اشکى که براى ما ریخته مى ‏شود که ثواب آن با خداست. 📙اکسیر العبادات فى اسرار الشهادات، ص 99 🏴 @taShadat 🏴
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ ﷽ ☀️بوی #صبح می‌دهی و گنجشک ها در #خنده‌ هایت پرواز🕊 می کنند ... ☀️حسودی ام می‌ شود به نخل هایی🌴 که هر #صبح... بدرقه‌ ات می‌ کنند ... #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده #سلام_صبحتون_شهدایی ⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ 🏴 @taShadat 🏴
@khstiker۵۷.attheme
212.7K
#شهید_مهدی_زین‌الدین #تم_مذهبی #تم 📲♥️ 🏴 @taShadat 🏴
#والپیپر 📲♥️ #شهید_مهدی_زین‌الدین #سالروز_ولادت 🏴 @taShadat 🏴
🌹این روایات را به کسانی که برای زیارت امام حسین -علیه السلام- خرج مےکنند، هدیه دهید🌹 ❶ عبدالله بن سنان گفت: به حضرت صادق -علیه السلام- عرض کردم: پدر گرامی شما، حضرت باقر -علیه السلام- می فرمود: "در سفر حجّ به إزای هر درهم که هزینه شود، هزار درهم محسوب می شود." حال پاداش کسی که در راه زیارت پدرتان حسین بن علی -علیه السلام- هزینه کند، چیست؟ حضرت صادق -علیه السلام- فرمود: "در مقابل هر درهمى كه شخصی در زیارت امام حسین -علیه السلام- انفاق كند، هزار و هزار [و همين طور شمردند و ده بار کلمه هزار را تکرار کردند] منظور میگردد؛ و به همين مقدار درجه ‏اش را بالا می‏برند. امّا رضايت و خشنودى حق تعالى از وى و دعای رسول خدا -صلّى اللَّه عليه و آله- و امير المؤمنين و حضرات ائمه -عليهم السّلام- براى او بهتر از آن میباشد." 📚 کامل الزیارات، ص۱۲۸ ❷ امام صادق -علیه السلام- فرمودند: "زيارت حسین بن علی -علیه السلام- سبب جلب رزق براى زائر می‏باشد؛ و آنچه در این راه انفاق کرده است، برای او باقی می ماند؛ و در مقابل هر درهمى كه انفاق كرده، ده هزار درهم لحاظ می شود،الفرج ای او ذخیره می گردد؛ پس هنگامی که محشور شود، به او گفته می شود: به إزای هر درهم (که در راه زیارت خرج کردی)، ده هزار درهم لحاظ شده است، و خداوند به تو نظر فرموده، و آنها را نزد خودش برای تو ذخیره نموده است." 📚 کامل الزّیارات، ص۱۲۸ ❸ مردى محضر حضرت صادق -عليه السّلام- مشرّف شد و به آن جناب عرض كرد: اى پسر رسول خدا! كسى كه در راه زیارت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- متحمّل هزينه شده و در نزد قبر مطهّرش انفاقاتى نمايد، چه اجر و ثوابى دارد؟ حضرت فرمود: "در مقابل هر درهمى كه انفاق و خرج كرده است، هزار درهم برايش منظور میشود." 📚 کامل الزیارات، ص۱۲۸ ❹ حضرت صادق -عليه السّلام- فرمود: "كسى كه به زيارت قبر حضرت ابا عبد اللَّه الحسين -عليه السّلام- رود، در مقابل هر يك درهمى كه هزینه كرده است، خداوند متعال (در بهشت) ده هزار شهر به وی اعطا می کند و این مورد در نوشته ای محفوظ و ضبط شده است؛ و به دنبال آن حوائج و نيازمندی هايش را روا می‏فرمايد." 📚 کامل الزیارات، ص۱۲۷ ❺ حضرت باقر -علیه السلام- فرمودند: "هرکس از منزلش نیّت کند که به زیارت قبر امامی برود که اطاعتش از جانب خداوند واجب شده است، و در این راه فقط یک درهم هزینه نماید، خداوند برای وی هفتاد هزار حسنه می نویسد، و هفتاد هزار کار بد را پاک می کند، و اسم وی را در دیوان صدّیقان و شهدا ثبت می کند. حال فرقی نمی کند که در این راه اسراف کرده باشد، یا اسراف نکرده باشد. 📚 بحارالانوار ج۱۰۰ ص۱۲۴. 🌻‍ الهی بالحسین عجل لولیک الفرج 🌻‍ 🏴 @taShadat 🏴
پسر اول گفت: ➖مادر جون برم جبهہ؟ گفت: ➖ برو عزیزم. رفت و والفجر مقدماتی شهید شد! ( ) پسر دوم گفت: ➖مادر، داداش کہ رفت😢 من هم برم؟ گفت: ➖ برو عزیزم. رفت و عملیات خیبر شهید شد! ( ) همسرش گفت: ➖ حاج خانم بچه‌ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه‌ها روی زمین نمونہ، رفت و والفجر 8 شهید شد! ( ) مادر به خدا گفت: ➖همه دنیام رو قبول کردے، خودم رو هم قبول کن💚 رفت و در حج خونین شهید شد! ( ) شادی روحشان صلوات🌹 اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل الفرجهم🌹 🏴 @taShadat 🏴
🌸🌸بریده ای از کتاب نای سوخته...🌸🌸 پسر آنقدر نحیف شده بود که گویی تنها روکشی بر روی برانکارد کشیده بودند، مادر بدنبال آنها به طرف ماشین سردخانه می دوید... _آروم... آروم تر! بچم خوابیده، یواش تکونش بدین، بیدار می شه! الهی خیر ببینی مادر، یه پتو بیارین بچم ضعیف شده زود سردش میشه، گردنشم اگه بالشت زیر سرش نباشه خیلی اذیتش میکنه... بجنب مادر! الآن همینجوری میذارنش اون تو... #نای_سوخته 🌺 #مربی_مجاهد❣️ #شهید_غیرت 🌷 #شهید_علی_خلیلی 💟 #معرفی_کتاب ▪️ @taShadat ▪️
💠 رهبرانقلاب: خداوند باب شهادت را برای بندگان خالص خود باز گذاشته و حیف است که مرگ مجاهدان و اسوه‌هایی نظیر شهید همدانی، در راهی غیر از راه شهادت رقم بخورد. 🏴 @taShadat 🏴
•~~~~♡~~~~• یک نخی از چادرت❤️ در جوی کوچه غرق شد 👌 کوچه را 😍 عطر گلاب ناب کاشان برده است 😌🍃  #چادرت_عطر_بهشته🌹 🏴 @taShadat 🏴
#گشایش_ویژه ✍ هرڪس در عصر پنجشنبه 《 سوره نصر 》 را ۴۱ بار بخواند از عالم غیـب فتـح و گشایشے براے او خواهد آمد به طورے ڪه متحیر خواهد شد ✨ #عصرتون_مهدوی #التماس_دعا 🏴 @taShadat 🏴
#چادر_من شاید از نظر تو فقط پارچه ای مشکین بیاید ... شاید از نظر اطرافیانم پوشش پیر زنان باشد و شاید هم خیلی ها به مسخره بگویند "عبا" اما چادر من از نظر من پرده کشیدن روی همه ی بدی هاست ... من و چادرم فراموش نمیکنیم اصالتمان را... @tashadat
‍ ❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #پیاده_روی_اربعین ‌‌✍ در سال 91به پیاده روی اربعین رفتند.در حالی که با کاروان رفته بود می گفت سعی می کردم جدا از گروه حرکت کنم و مداحی گوش می دادم و می گفت هرموقع که پایم درد می گرفت به یاد بچه های امام حسین گریه می کردم،هر لحظه خود را در صحنه حرکت کاروان از کربلا به شام می گذاشتم و به یاد امام حسین و اهل بیت با گریه حرکت می کردم.سال بعد می خواست دو مرتبه عازم کربلا شود،اما هزینه سفرش را به خانواده ای که نیازمند بودند تقدیم نمود و همان شب خواب دیده بود در کربلا مشغول زیارت می باشد #شهید_حسین_امیدواری🌷
@tashadat
°•|🌿🌹 #سردار_عشق #شهید_محمدابراهیم_همت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #فرازی_از_وصیتنامه ◽️اسلام دین مبارزه و جهاد است و در این راه، احتیاج به ایمان و ایثار و صبر و استقامت است. #یادش_با_ذکر_صلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ @tashadat ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣7⃣ #فصل_نهم روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند" حجت قنبری
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣7⃣ اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!» بلند شدم کمی غذا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.» وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم: «دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.» برگشتم خانه. انگار یک دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس که دلگیر و تاریک شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرکردم و رفتم خانه حاج آقایم. دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح که بیدار شدم، احساس کردم حالم مثل هر روز نیست. کمر و شکمم درد می کرد. با خودم گفتم: «باید تحمل کنم. به این زودی که بچه به دنیا نمی آید.» هر طور بود کارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تکه لباس چرک داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣7⃣ ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما. از درد هوار می کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد. کمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم. یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم. دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.» ادامه دارد...✒️ ▪️ @taShadat ▪️
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣7⃣ #فصل_نهم اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣7⃣ فصل_نهم گفتم: «یک هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!» چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساکش. زیپ آن را باز کرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است.» پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تکان تکانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود که می خواستم. چهارگوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با کاموای سرمه ای و آبی و سفید. پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود.» آهسته گفتم: «دستت درد نکند.» دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نکند. می دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهکارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه کار کنم!» بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣7⃣ فصل_نهم گفت: «دخترم را بده ببینم.» گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.» گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد.» هنوز شکم و کمرم درد می کرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش. بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی.» همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه. بعد از مهمانی، که آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!» گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.» گفتم: «پس کارت چی؟!» گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید.» اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. ادامه دارد.. ▪️ @taShadat ▪️
تقدیم به شماعاشقان شهدا🌹
👆♥️♥️ 👆اگر پشت سر ایشان راه بری ... 👈نه اصلاح طلب 👈نه اصولگرا ✅ ولایی انقلابی ظلم ستیز 🏴 @taShadat 🏴
قابی متفاوت از جایگاه زنان در ورزشگاه آزادی #حجاب 🏴 @taShadat 🏴