#تلنگرانه 🌱
.
💟همسر فرعون " تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی❤️
پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت. غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان❤️🔥
اولي همسر يک طغيانگر بود✔️
و دومي پسر يک پيامبر...✔️
براي عوض شدن هيچ
بهانه ای قابل قبول نيست....❌
اين خودت هستي که
تصميم مي گيري تا عوض شوی...✅
🌱برای خوب شدن بهونه رو بزار کنار
💌بسمـ رب الشـهدا.
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
«یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ...
و امـــــاݩ
از آݩ روزے ڪه
زمیـݩ #شهادتـــــ مےدهـد ...
وآݩ زمیـݩ ...
خـاڪِ شلمچـه باشـد ...
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
ـــــ ــ ـ بِھنٰامَتیٰارَبَّالعٰالَمیـٖن⚘
- سَلامبَرمِهربانعٰالمامٰامعَصر؏َـج'
- السَّلامُعَلیكَیٰاَبَقیَةَالله✋🏽'
یکی از اهالی غزه نوشته بود؛ برادران..
ما با کمبود کفن برای دفن شهدا مواجهیم..
برای ما کفن بفرستید تا اجسادمان را بپوشانیم..
یاد این فرازهای زیارت ناحیه مقدسه افتادم
-أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیات
سلام بر آن بدن های عریان و برهنه..
-أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان
سلام بر آن دفن شدگـانِ بدون كفن..
الهی بدم المظلوم،عجل لولیک الفرج💔
کرامات #شهید_مصطفی_صدر_زاده از زبان همسرشان💕:
چند روز پیش پسرم محمد علی از مدرسه که برگشت دائم میگفت دلم درد میکنه
تا شب صبرکردیم بلکه بهتر شود اما درد بیشتر میشد🥀.
با برادرم او را به درمانگاه بردیم وقتی دکتر معاینه کرد گفتند سریع ببرید بیمارستان باید جراحی شود🩺.
وقتی او را به بیمارستان رساندیم دکتر اورژانس ما را شناخت بعد از شرح حال نوشتن از محمد علی و معاینه او توسط دکتر های دیگه ، خانم دکتری آمد کنار من و گفت من کارم توی این بیمارستان رو از همسر شما گرفتم چند بار درخواست دادم رد شد تا توسل کردم به شهید صدرزاده همان شب اعلام کردند که با درخواستم موافقت شده اینها را تعریف میکردند و گریه میکردند📝.
هر لحظه تشخیص ها پیچیده تر میشد.
کارهای بستری آقا محمد علی انجام شد و نظر جراحی قطعی تر میشد. وقتی این تشخیص ها رو میشنیدم خیلی ها رو بار اول بود به گوشم خورده بود
آنجا با اینکه پدر آقا مصطفی،مادر و برادرهایم بودند اما من فقط با آقا مصطفی حرف میزدم❤️.
وقتی تشخیص ها رو سرچ کردم ترسم بیشتر شد.
فقط به آقا مصطفی گفتم
شما که آبرو داری و برای همه آبرو گرو میگذاری برای بچه خودت کاری کن💞.
محمد علی رو آماده میکردند برای سونو گرافی، به شهید گفتم من اصلا نمیدانم چطور، ولی محمد علی جراحی نشه، خودت میدونی شما پدرشی.
تقریبا یک ساعتی طول کشید تا از سونو گرافی برگشت
دکترهایی که تا قبل از سونو گرافی مستأصل بودند و استرس داشتند حالا با اطمینان گفتند دیگه مشکلی نیست و نیاز به جراحی ندارد.💖
اللهمعجللولیکالفرج🌸
1_5172554499.mp3
6.53M
چقدر روی تَنِت ترکش نشست 💔و...
🎤🎼حمیدعسگری
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #از_روزی_که_رفتی قسمت ۵۵ و ۵۶ _....تمام عشقش به این بود که #آقا اجازه داده! غرق لذت بود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_روزی_که_رفتی
قسمت ۵۷ و ۵۸
_....به #دانستههایت غرّه نشو که به لحظهای فراموشی بند است...
آیه بانو... من تمام روزهایی را که کنارت زندگی کردهام را #عاشقانه به خاطر سپردهام، نترس از #تنهایی بانو! نترس از #نبود من بانو! کسی هست که #نگاهش را به امانتم دوخته و امانتدار خوبی هم هست؛
اگر مادرم غم در دلت نشاند، بر من ببخش... ببخش بانو، مادر است و دلشکسته، رفتن پدر کمرش را خم کرده بود. نبود من درد بر درد کهنهاش گذاشته است.
وصیت اموالم را به پدرت سپردهام. هیچ در دنیا ندارم و داشتههایم برای توست. بانو... مواظب خودت، دخترکم و مردی که نیازمند ایمان تو است باش!
حلالم کن که تنهایت گذاشتهام! تو را اول به خدا و بعد به او میسپارم! بعد از من زندگی کن و زندگی ببخش! تو آیه ی زیبای خدایی! من در انتظارت هستم و به امید دیدار دوبارهات چشم به راه میمانم.
🕊✍همسفر نیمهراهت «سید مهدی علوی»
آیه نامه را خواند و اشک ریخت... نامه را خواند و نفس زد...
"در خوابت چه دیدهای که مرا رها کردی؟ آن َمرد کیست که مرا به دستش سپردی؟
تو که میدانی تا دنیا دنیاست تو مرد منی! تو که میدانی بیتو دنیا را نمیخواهم! در آن خواب چه دیدهای مرد؟
*************
رها: _خودم میومدم، لازم نبود اینهمه راه رو بیای
صدرا: _خودمم میخواستم حاج علی رو ببینم؛ بالاخره مراسم هفتم بود دیگه، ارمیا رو هم دیدم نمیدونستم اونا هم از بچههای تیپ شصت و پنجن! انگار همکار سیدمهدی بودن، همدوره و همرزم بودن.
رها در جایش جابهجا شد:
_همکارای سیدمهدی برای همه مراسمها اومدن، فردا هم تو مرکزشون مراسم دارن؛ آیه گفت با حاج علی میاد فردا تا به مراسم برسه.
صدرا سری تکان داد و سکوت کرد. رها در جایش جابهجا شد:
_ببخشید این مدت باعث زحمت شما شدم، نامزدتون خیلی ناراحت شدن؟
صدرا: بهخاطر نبودم ناراحت نبود، چون با تو بودم ناراحت شد و قهر کرد؛ شدم مثل این مردای دو زنه، هیچوقت فکر نمیکردم منم بشم مثل اون مردایی که دوتا زن دارن و هیچ جایی تو زندگی هیچکدومشون ندارن. همه جا متهمم، کلی به خاطر این قهر کردنش پول خرج کردم.
پوزخندی به یاد رویا زد:
_شما زنها عجیبید، تا وقتی براتون پول خرج کنن، براتون فرق نداره زن چندمید، مهم نیست شوهرتون اخلاق داره یا نه، اصلا مهم نیست آدمه یا نه؛ حالا برعکسش باشه، یه مرد خوش اخلاق مهربون عاشق، باشه و پول نداشته باش؛ براش تره هم خرد نمیکنن!
رها: _اینجوری نیست، شاید بعضی آدما اینجوری باشن که اونم زن و مرد نداره؛ بعضیا اعم از زن و مرد
مادیات براشون مهمه؛ پول چیز بدی نیست و بودنش تو زندگی #لازمه، اما بعضیا پول رو #اساس زندگی میدونن! این اشتباه میتونه زندگیها رو نابود کنه. عدهای هم هستن که کنار همسرشون کار میکنن و زندگی رو کنار هم با همه سختیهاش میسازن! مهم اینه که ما از کدوم دستهایم و همسرمون رو از کدوم دسته انتخاب میکنیم
صدرا: _یه عدهی دیگه هستن که جزء دستهی دوم هستن اما وسط راه خسته میشن و ترجیح میدن برن جزء دستهی اول!
رها: _شاید اینجوری باشه اما زنهای زیادی تو کشور ما هستن که با بیپولی و بدیها و تمام مشکلات همسرشون، باز هم خانواده رو حفظ کردن؛ حتی عشقشون رو هم از خانواده دریغ نمیکنن!
صدرا: _تو جزء کدوم دستهای؟
رها: _من در اون شرایط زندگی نمیکنم!
صدرا: _تو الان همسر منی، جزء کدوم دستهای؟
رها دهانش تلخ شد:
_من خدمتکارم، اومدم تو خونهی شما که زجر بکشم... که دل شما خنک بشه، همسری این نیست، فراتر از این حرفاست؛ از رویا خانم بپرسید جزء کدوم دستهست.
تلخی کلام رها، دهان صدرا را هم تلخ کرد. این دختر گاهی چه تلخ میشود!
صدرا: _یه کم بخواب، تا برسیم استراحت کن که برسی خونه وحشت میکنی؛ مامان خیلی ناخوشه، منم که بلد نیستم کار خونه رو انجام بدم! خونه جای قدم برداشتن نداره!
خودت تلخ شدی بانو!
خودت دهانم را تلخ کردی بانو! من که از هر دری وارد میشوم تو زهر به جانم میپاشی!
رها که چشم باز کرد،
نزدیک خانهی زند بودند. در خانه انگار جنگ به پا شده بود.
رها: _اینجا چه خبر بوده؟
صدرا: _رویا و شیدا و امیر و احسان اینجا بودن، احسان که دید تو نیستی شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو به هم ریختن؛ بعدشم به من گفت تو چه جور مردی هستی که میذاری زنت از خونه بره بیرون! این حرف رو که زد رویا شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو پرتاب کردن سمت من؛ البته نگران نشو، من جا خالی دادم!
رها سری به افسوس برایش تکان داد ،
و بدون تامل مشغول کار شد. فکر کردن به رویا و کارهایش برای او خوب نبود!
کارهایش که تمام شد، نیمه شب شده بود. شام را آماده کرد.
خانم زند که پشت میز نشست....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸