🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردی در آینه💗
قسمت 66
من مات و مبهوت به حرف های اونها گوش می كردم مفهوم بعضی از كلمات رو نمی دونستم و درك
نمی كردم ...
اون كلمات واضح، عربی بود ... شايد رمز بود ... اما چه رمزی كه هر دوی اونها گريه می كردن ... اونها كه
نمی دونستن من به تلفن شون گوش می كنم ...
چند ثانيه بعد، دنيل اين سكوت مرگبار رو شكست ...
- من رو ببخش بئا ... اين بار اصلاً زمان خوبی برای رفتن نيست ... شايد سال ديگه ...
و اون پريد وسط حرفش ...
مطمئنی سال ديگه من و تو زنده ايم ... يادته كريس هم می خواست امسال با ما بياد...
دوباره بغض راه گلوش رو سد كرد ... بغضی كه داشت من رو هم خفه می كرد ...
اما اون ديگه نمی تونه بياد ... اون ديگه فرصت ديدن حرم های مقدس رو نداره ... كی می دونه سال
ديگه ای برای من و تو وجود داشته باشه...
نفس های ساندرز دوباره عميق شده بود ... از عمقی خارج می شد كه حرارت آتش و درد درونش با اونها
كنده می شد و بيرون می اومد ... به زحمت بغضش رو كنترل كرد ...
كارآگاهی كه روی پرونده كريس كار می كرد رو يادته
و دوباره سكوت ...
- اون رفتارش با من مثل يه آدم عادی نيست ... دقيقاً از زمانی كه فهميد ما مسلمانيم ... طوری با من
بر خورد می كنه كه ...
بئاتريس ... من نمی تونم علت رفتارش رو پيدا كنم ... اگه به چيزی فكر كرده باشه كه حقيقت نداره ... و
اگه چيزی رو نوشته باشه كه ...
می دونی اگه حدس من درست باشه ... چه اتفاقی ممكنه برای ما بيوفته... فكر می كنی كسی باور می
كنه ما ...
صدای اشك های همسرش بلندتر از صدای خسته دنيل بود ... صدايی كه با بلند شدنش، همون نفس
های خسته رو هم ساكت كرد ...
فقط اشك می ريخت بدون اينكه كلامی از زبانش خارج بشه ... و من گيج و سردرگم گوش می كردم ...
اون كلمات هر چه بود، رمز نبود ... اون اشك ها حقيقی بود ... برای چيزهايی كه من اصلاً متوجه نمی
شدم . .. حتی مفهوم اون لغات عربی رو هم نمی فهميدم ...چند بار صداش كرد ... آرام ... و با فاصله ...
بئاتريس ...
بئاتريس ...
اما هيچ پاسخی جز اشك نبود ... تا اينكه ...
فاطمه جان ...
نمی دونستم يعنی چی ... اما تنها كلمه ای بود كه اون بهش پاسخ داد ...
صدای اشك ها آرام تر شد ... تا زمانی كه فقط يك بغض عميق و سنگين باقی بود ...
- تقصیر تو نيست ... اشتباه من بود دنيل ... من نبايد چنين سفری رو ازت می خواستم ... ما هر دو مثل
هميم ...
بايد از اون كسی می خواستم كه اين قطرات به خاطرش فرو ريخت
اونقدر حس شون زنده بود كه انگار داشتم هر دوشون رو می ديدم ... حس می كردم از جاش بلند شده
صداش آرام تر از قبل، توی گوشی می پيچيد ... انگار گوشی از دهانش فاصله گرفته بود ...
ارباب من ... باور دارم كلماتم رو می شنوی ... و ما رو می بینی ... ما مشتاق ديدار توئيم .. . اگر لايق
ديدار تو هستيم ما رو بپذير
اين بار صدای اشك های دنيل، بلندتر از كلمات همسرش بود ... و بی جواب، تلفن قطع شد ...
حالا ديگه تنها صدايی كه توی گوش من می پيچيد ... بوق های پی در پی تماس قطع شده بود ...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به خانومای کانال🌸 آقایون هم ببینند ولی حرص نخورند اگه میتونند
🔶️ رمز تهی دستی انسان در روز جزا
🔘 به فرموده رسول اکرم ص، مادر سلیمان ابن داوود ع به سلیمان گفت:
فرزندم، از زیاد خوابیدن در شب بپرهیز که زیاد خوابیدن در شب، در روز رستاخیز، آدمی را فقیر و تهی دست وا می گذارد.
📚 بحارالانوار، ج۸۷، ص۱۵۲
🔘 امام صادق (علیه السلام) هم در حدیثی به سلیمان دیلمی فرمود:
ای سلیمان دست از شب خیزی بر مدار که زیان دیده کسی است که از قیام به هنگام شب محروم بماند.
📚 همان، ص۱۴۶، حدیث ۲۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: من نتیجه تقوا را در حضرت آقا دیدم ...
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
13.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻چقدر سخت است ؛ حال عاشقی که نمی داند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه ؟!
۱۱ دی ماه سالروز عروج سید مجتبی علمدار
شادی روح پاکش #صلوات🌹
خداوندا!!
پاهایم جرأت عبور از صراط را ندارد،
من آنها را در بین الحرمین
برهنه دواندم،
در سنگرها خمیده جمع کردم
و در دفاع از دینت دویدم،
جهیدم،
خندیدم
و گریستم
افتادم
و بلند شدم....
امید دارم آن جهیدن ها و خزیدن ها و به حُرمت آن حریم ها آنها را ببخشی.
سربازولایت #حاج_قاسم🕊🌹
#شهیدالقدس