فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 حجت الاسلام والمسلمین عالی : زمینه ساز ظهور امام زمان (عج) بنا بر روایات شناخت حسین بن علی(ع) است.
___
🏴 @taShadat 🏴
@shahed_sticker۴۹۱.attheme
132K
• #شهید_نورعلی_شوشتری
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
🏴 @taShadat 🏴
#مطلب
مذهبی ها باید چگونه زندگی کنند؟!🌹
استاد پناهیان:
🔸کار بچه مذهبی باید آنقدر خوب باشد که نیاز به توصیه نداشته باشد.
🔸شهید ابراهیم هادی کسی بود که زندگی را فهمیده بود.
🔸کار بچه مذهبی را نباید کسی تحویل بگیرد؛ بلکه آنقدر باید زحمت کشیده باشد و آن قدر کارش خوب و قشنگ باشد که خودِ کار، صدا کند.
🔸طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) اگر جوان مذهبی، حرفهای بلد نباشد، پسفردا میخواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد.
🔸مثلاً انتظار داشته باشد که «چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!» در حالی که وقتی هنر و حرفهای داشته باشد، حتی اگر آن طرفش، کافر هم باشد نمیتواند او را حذف کند و کنار بگذارد چون به حرفهاش نیاز دارد.
🔸شهید ابراهیم هادی هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود، زندگی را بلد بود و میدانست زندگی یعنی چه؟
🔸من فکر میکنم ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد؛ بلکه سبک زندگیاش بود که او را به این مقام عالی رساند.
توصیه میشود مربیان عرصه تعلیم وتربیت کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را حتماً بخوانند.
🏴 @taShadat 🏴
⚠️ #تلنگر
💠اگر آقا اباالفضل العباس{؏} از ما سوال ڪنند:
مــݩ براۍ یارۍ ڪردݩ امامم از آب گذشٺم؛
دسٺـ🙌🏻ـهایم را دادم؛
چشـ👀ـمم را دادم؛
ٺیـ↯ـر را با چشمم خریدم؛
ٺیرها را با جـ❤️ـان و دل قبول ڪردم؛
ولۍ دسٺ از یــارۍ امام زمانم برنداشتم؛
شـما براۍ امام زمانٺان چڪار ڪردید؟
چہ جوابۍ داریم بدهیم؟🏻♂
💠آیا بخاطر امام زمانمان از یڪ #گناه
گذشتہایم
▪️ @taShadat ▪️
°•|🌿🌹
#مدافع_حرم
#شهید_نادر_حمید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فرازی_از_وصیتنامه
🔴شهیدی که عکس و نوشته اعلامیه شهادتش را انتخاب کرد
◽️شهید نادر حمید در وصیتنامهای که از خود بر جای گذاشته، نوشته است: خط ولایت فقیه را بگیرید که نجات در آن است.
◽️اگر لایق شهادت شدم و بنا شد تصویری از من منتشر کنید این عکس را منتشر کنید و این جمله را کنار تصویرم بنویسید:
《یا محسن قد اتاک المسیء و قد امرت المحسن ان یتجاوز عن المسیء انت المحسن و انا المسیء بحق محمد و آل محمد صل علی محمد و آل محمد و تجاوز عن قبیح ما تعلم منی. (ای خدایی که به بندگان احسان میکنی بنده گنهکار به در خانه تو آمده و تو امر کردهای که نیکوکار از گناهکار بگذرد، تو نیکوکاری و من گناهکار، به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بدیهایی که میدانی از من سر زده بگذر)》
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
@tashadat
╰━═━⊰❀❀⊱━═━
*نام:انسان*
*نام خانوادگي: آدمي زاد*
*نام پدر: آدم*
*نام مادر: حوا*
*لقب: اشرف مخلوقات*
*نژاد: خاکي*
*صادره از: دنيا*
*ساکن: کهکشان راه شيری؛*
*منظومه شمسي ، زمين*
*ساعت حرکت و پرواز:*
*هر وقت که خدا صلاح بداند*
*مکان: بهشت*
*اگر نشد جهنم*
*وسايل مورد نياز:*
*1-دو متر پارچه سفيد*
*2-عمل نيک*
*3-انجام واجبات و ترک محرمات*
*4-امر به معروف و نهي از منکر*
*5-دعاي والدين و مومنين؛*
*6-نماز اول وقت؛*
*7-اعمال صالح و تقوا؛*
*ملاحظات:*
*1.خواهشمند است جهت رفاه حال خود زکات را قبل از پرواز پرداخت نماييد؛*
*2.از آوردن ثروت ، مقام ، منزل ، ماشين ، حتي داخل فرودگاه جداٌ خودداري نماييد؛*
*3.جهت يادآوري قبل از پرواز اموال خود را بين فرزندان و امور فقرا و مستضعفين مشخص نماييد.
*4.از آوردن بار اضافي از قبيل حق الناس ، غيبت ، تهمت و غيره جداٌ خودداري نماييد؛*
*جهت کسب اطلاعات بيشتر به قرآن و سنت پيامبر صلوات الله عليه و آله مراجعه نماييد.*
*تماس و مشاوره به صورت شبانه روزي ، رايگان ، مستقيم و بدون وقت قبلي می باشد؛*
*در صورتيکه قبل از پرواز به مشکلي برخورديد با شماره هاي زير تماس حاصل فرمایید.*
*186سوره بقره-45سوره نساء*
*129 سوره توبه – 55 سوره اعراف*
*2و3 سوره الطلاق*
*اميدواريم سفر آسوده در پيش داشته باشيد.*
*سرپرست کاروان*
*حضرت عزرائيل عليه السلام*
*تهيه و تنظيم:سرنوشت الهي*
*شیطان به رسول خدا(ص) گفت*
*طاقت دیدن 6 خصلت انسان را ندارم؛*
*1:به هم میرسند سلام میکنند؛*
*2:باهم مصاحفه (دست دادن) میکنند؛*
*3:برای هر کاری #انشاءالله میگویند؛*
*4:از گناه استغفار میکنند؛*
*5:هر کاری را با #بسم_الله_الرحمن_الرحیم شروع میکنند.*
*6: تا نام تو را میشنوند صلوات میفرستند.*
@tashadat
💕دکتر الهی قمشهای چه زیبا میگوید:
- وقتی نمیبخشید
- وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید
- وقتی وقتتان را تلف میکنید
- وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید
- وقتی از همه چیز شکایت میکنید
- وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید
- وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب می کنید
- وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید
- وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد
- وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید
- وقتی در روابط اشتباه میمانید
- وقتی بدبین و منفیگرا هستید
- وقتی با یک دروغ زندگی میکنید
- وقتی درمورد همه چیز نگرانید
👈 قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیک تر می شوید
@tashadat
🔰 #وصایای_شهدا
💟مجالس اهل بیت علیهم السلام را جدی بگیرید(چه میلادهای نورانی و چه شهادت ها) و توشه آخرت خود را از این مجالس به ویژه مجالس سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا و اسارت عمه سادات خانم زینب سلام الله علیها فراهم آورید و بدانید که بهشت حقیقی را می توانید در همین مجالس جست و جو کنید.
💢حسین گونه و زینب وار زندگی کنید و با همین حال به دیدار خدایتان بروید. ذکر و یاد مولایمان حضرت بقیه الله ارواحنا فداه را هرگز فراموش نکنید و توسل به مادر سادات خانم زهرای اطهر را کار هر روزتان قرار دهید. نیکی به مادرتان را فراموش نکنید. او برای استحکام خانواده و تربیت شما خون دل ها خورد و استقامت ها کرد.
🌹شهید ابراهیم عشریه🌹
🕊جهت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان (عج) و هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🕊
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم٠
@tashadat
📜بیا تا برویم
• جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
• کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
• ایستادهست به تفسیر قیامت زینب
• آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم
• خاک در خونِ خدا میشکفد، میبالد
• آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم
• تیغ در معرکه میافتد و برمیخیزد
• رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم
• از سراشیبی تردید اگر برگردیم
• عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم
• دست عباس به خونخواهی آب آمده است
• آتش معرکه پیداست بیا تا برویم
• زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
• راه ما از دل دریاست بیا تا برویم
• کاش ای کاش که دنیای عطش میفهمید
• آب، مهریهٔ زهراست بیا تا برویم
• چیزی از راه نماندهست چرا برگردیم
• آخر راه همینجاست بیا تا برویم
• فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت
• تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم
#اربعین
#شعر
#حب_الحسین_یجمعنا
🏴 @taShadat 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رجز خوانی بی نظیر پاسدار جوان در حضور رهبر معظم انقلاب
✅در مراسم میثاق پاسداری ۹۸
🏴 @taShadat 🏴
وصیت نامه شهید_ علاحسن_نجمه
خواهرعزیزم
هرگاه خواستے ازحجاب خارج شوے ولباس اجنبے را بپوشے به یاد آورد که اشک امام زمانت را جاری میکنی به خون هاے پاکے که ریخته شد براے حفظ این وصیت خیانت میکنی به یادآر که غرب را درتهاجم فرهنگے اشیارمیکنے وفساد را منتشرمیکنے وتوجه جوانے که صبح وشب سعے کرده نگاهش راحفظ کند تغییر میدهے....
تو هم شاملآبرویے بعد از همه این ها اگر توجه نکردے
( متنبه نشدے )
هویت شیعه را از خودت بردار (دیگه اسم خودتو شیعه نزار)
شهید علاحسن نجمه
تراب الحسین
خاک حسین
🏴 @taShadat 🏴
ٺـٰاشھـادت!'
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣9⃣ #فصل_یازدهم اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون.
توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.»
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.»
دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.»
بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.»
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم.
صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم.
یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: «خانم ابراهیمی ! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش.»
با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم.
تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سربه سرش گذاشتند. آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند.
ادامه دارد...✒️
▪️ @taShadat ▪️
ٺـٰاشھـادت!'
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣ #فصل_یازدهم این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و ک
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند.
آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.»
بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است.
از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم. به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می کرد. حوصله اش سر رفته بود. هر کاری می کردیم، نمی توانستیم آرامَش کنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست. همین طور که معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد.
فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند. اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت. هر روز پانسمانش را عوض می کردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. کار برعکس شده بود. حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.»
بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم.
ادامه دارد...
▪️ @taShadat ▪️