فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🔻مجموعه توحیدی #اوست... ۲۷
(سفری از دنیای بیرون، بسمت دنیای درون)
✨ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ الْأَبْصَار (مُلک، ٢٣)
اوست که به شما بینایی داد /
✍ او عظمت کهکشانها، دریاها، زمین و هرآنچه در آن است را ....
از روزنهٔ "کوچک" چشمانت،
به درون "عظیمِ" تو راه میدهد – بی آن که ارادهای در بینایی داشته باشی_ ....
نمایش این همه «اثر» ؛
برای پی بردن به «صاحبِ اثر» است!
#اوست که به تو بینایی داد تا ببینیاش...
و از جلوههای کوچک ... به درونِ عظیم او، راه باز کنی!
#کارگاه_های_توحیدی
@tashahadat313
۲۷ اسفند
۲۷ اسفند
Tahdir joze6.mp3
3.98M
💠 #تحدیر (تندخوانی) جزء ششم قرآن کریم
🎙با صوت استاد معتز آقایی
⏱زمان : 33دقیقه
@tashahadat313
۲۷ اسفند
✳️ چرا سلام کردی؟!
🔻 آخرین بار که آمده بود، شب ساعت ۱۱ بود که قدم میزدیم. یک مرد ناشناسی بود که نه من او را میشناختم و نه مصطفی. یک دفعه سلام کرد؛ یارو یک دفعه جا خورد گفت علیکم السلام، سریع جواب سلام داد و رفت. بعد گفتم مصطفی چرا سلام کردی؟ برگشت گفت: حدیث داریم در آخرالزمان مردمی که همدیگر را نمیشناسند به هم سلام نمیکنند. گفتم بگذار سلام کنم تا جزو این مردم نباشم.
📚 از کتاب #در_مکتب_مصطفی | جستاری علمی دربارهٔ سیرهٔ تربیتی شهید مدافع حرم سید مصطفی صدرزاده
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۷ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 تصاویری از لحظات افطار و سحر و مناجاتهای رزمندگان دفاع مقدس در ماه_مبارک_رمضان جبهه ها
_ بعضی خاطرهها اونقدر خاص هستند که گاهی آدم دوست داره بارها اونها رو زندگی کنه.
این کلیپ حال عجیبی داره!...💔
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۷ اسفند
💌#شھیدانہ
✍#روزه در کویر
🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت:
ماه رمضان بود، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.
مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد.
🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام #روزه نبودند و آب مى خوردند...
🍃محمودرضا ميگفت: من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از #شهادت نبود...
#شهیدمحمودرضابیضایی🕊🌹
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۷ اسفند
▫️ کاش تو زندگی اگه باختنی هم در کار باشه، دلباختن به مهدیِ فاطمه باشه…
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
۲۷ اسفند
🍃حدیث روز
✅ حضرت محمد صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«هر کس در ماه رمضان، از مسلمانی #غیبت کند، برای روزهاش مزدی دریافت نخواهد کرد.»💚
#امام_زمان
#بحار_الأنوار_جلد۷۵_صفحه۲۵۸
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۷ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خواهر شهید سیدحمیدرضا ساداتیفر: آقای اژهای چرا فقط صحبت میکنه و عملی ما نمیبینیم؟ از چی میترسند؟!
آقایان مسئول
از #جیغ سلیطهها نترسید
از #بغض خانواده شهدا بترسید...
#رمضان
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۷ اسفند
ٺـٰاشھـادت!'
🎥خواهر شهید سیدحمیدرضا ساداتیفر: آقای اژهای چرا فقط صحبت میکنه و عملی ما نمیبینیم؟ از چی میترسند؟
این کلیپو با دقت ببیند خواهر شهید آخر کلیپ میگه آقا خیلی تنهاست💔
۲۷ اسفند
۲۷ اسفند
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗هرچی تو بخوای 💗 قسمت2 آقای صادقی و خانواده ش آدمهای خوبی بودن ولی نه اونجوری که من ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#هر_چی_تو_بخوای💗
قسمت3
رفتم وضو گرفتم و نماز شب خوندم...
از وقتی فضیلت نماز شب رو متوجه شدم به خدا گفتم
_هروقت بیدارم کنی میخونم.من گوشی و ساعت و این چیزها تنظیم نمیکنم.اگه خودت بیدارم کنی میخونم وگرنه نمیخونم.
انصافا هم خدا مرام به خرج داد و از اون شب قبل اذان صبح بیدارم میکنه.حالا گفتن نداره ولی منم نامردی نکردم و هرشب نمازشب خوندم.
خداروشکر مامان موقع صبحانه دیگه حرفی از خواستگاری نگفت.
با بسم الله وارد دانشگاه شدم.گفتم:
_خدایا امروز هم خودت بخیرکن.چند قدم رفتم که آقایی از پشت سر صدام کرد
-خانم روشن
توی دلم گفتم خدایا،داشتیم؟!! برگشتم.سرم بالا بود ولی نگاهش نمیکردم.
گفتم:بفرمایید.
-امروز کلاس استاد شمس تشریف میبرید؟
-بله
-میشه امروز باهاشون بحث نکنید؟
-شما هم دانشجوی همون کلاس هستید؟
-بله
-پس میدونید کسی که بحث رو شروع میکنه من نیستم.
-شما ادامه ندید.
-من نمیتونم در برابر افکار اشتباهی که به خورد دانشجوها میدن بیتفاوت باشم.
-افکار هرکسی به خودش مربوطه.
-تا وقتی به زبان نیاورده یا به عمل اجتماعی تبدیل نشده به خودش مربوطه.
-شما عقاید خودتو محکم بچسب چکار به عقاید بقیه دارید؟
-عقاید من بهم اجازه نمیده دربرابر کسی که میخواد بقیه رو گمراه کنه ساکت باشم.
-شما چرا فکر میکنید هرکسی مثل شما فکر نکنه گمراهه؟
-ایشون افکار خودشونو میگن،منم عقاید خودمو میگم.تشخیص درست و نادرست با بقیه..من دیگه باید برم.کلاسم دیر شده.
اجازه ی حرف دیگه ای بهش ندادم و رفتم.اما متوجه شدم همونجا ایستاده و به رفتن من نگاه میکنه.
خداجون خودت عاقبت امروز رو بخیر کن.
ریحانه توی راهرو ایستاده بود.تا منو دید اومد سمتم.بعد احوالپرسی گفتم:
_چرا کلاس نرفتی؟
-استاد شمس پیغام داده تو نری کلاسش.
لبخند زدم و دستشو گرفتم که بریم کلاس.باترس گفت:
_زهرا دیوونه شدی؟!برای چی میری کلاس؟!
-چون دلیلی برای نرفتن وجود نداره.
میخواست چیزی بگه که...
صدای استاد شمس از پشت سرمون اومد.تامنو دید گفت:
_شما اجازه نداری بری کلاس.
گفتم:به چه دلیلی استاد؟
-وقت بچه های کلاس رو تلف میکنی.
-استاد این کلاس شماست.من اومدم اینجا شما به من برنامه نویسی آموزش بدید.پس کسیکه تو این کلاس صحبت میکنه قاعدتا شمایید.
-پس سکوت میکنی و هیچ حرفی نمیزنی.
-تا وقتی موضوع راجع به برنامه نویسی کامپوتر باشه،باشه.
دانشجو های کلاس های دیگه هم جمع شده بودن.استاد شمس با پوزخند وارد کلاس شد.
من و دانشجوهای دیگه هم پشت سرش رفتیم توی کلاس.
اون روز همه دانشجوها ساکت بودن و استاد شمس فقط درمورد برنامه نویسی صحبت کرد.
گرچه یه سؤالی درمورد درس برام پیش اومد ولی نپرسیدم.بالاخره ساعت کلاس تمام شد.استاد سریع وسایلشو برداشت و از کلاس رفت بیرون.
همه نگاه ها برگشت سمت من که داشتم کتابمو میذاشتم توی کیفم.
زیر لب خنده م گرفت.اما بچه ها که دیدن خبری نیست یکی یکی رفتن بیرون.من و ریحانه هم رفتیم توی محوطه.
ریحانه گفت:
_خداکنه دیگه سرکلاس چیزی جز درس نگه.
گفتم:خداکنه.
تاظهر چند تا کلاس دیگه هم داشتم.بعداز نماز رفتم دفتر بسیج دانشگاه.با بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و نشستم روی صندلی.
چند تا بسته کتاب روی میز بود.حواسم به کتابها بود که خانم رسولی(رییس بسیج خواهران) صدام کرد
-کجایی؟دارم با تو حرف میزنم.
-ببخشید،حواسم به کتابها بود.چی گفتین؟
-امروز تو دانشگاه همه درمورد تو و استادشمس صحبت میکردن.
-چی میگفتن مثلا؟
-اینا مهم نیست.من چیز دیگه ای میخوام بهت بگم.
-بفرمایید
-دیگه کلاس استادشمس نرو.
-چرا؟!!اون افکار اشتباه خودشو به اسم روشن فکری بلند میگه.یکی باید جوابشو بده.
-اون آدم خطرناکیه.تو خوب نمیشناسیش.بهتره که دیگه نری کلاسش.
-پس....
نذاشت حرفمو ادامه بدم.گفت:
_کسانی هستن مثل تو که به همین دلیل تو اینجور کلاسها حاضر میشن.به یکی دیگه میگم بره.
-ولی آخه....
-ولی آخه نداره.
بهتره که تو دیگه کلاسش نری.
-باشه.
بعد کلاسهام رفتم خونه....
🍁بانو مهدییار منتظرقائم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۲۷ اسفند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗هرچی تو بخوای 💗
قسمت4
بعد کلاسهام رفتم خونه...
همش به حرفهای خانم رسولی فکر میکردم.
مامان تو آشپزخونه بود.بالبخند گفتم:
_سلام مامان گلم
-سلام خسته نباشی.بیابشین برات چایی بریزم
-برم لباسهامو عوض کنم،یه آبی به دست و صورتم بزنم بعدمیام
-باشه برو.
رفتم توی اتاق و پشت در نشستم.
خیلی ناراحت بودم.به درستی کاری که قبلا میکردم مطمئن بودم.
گفتم خدایا تو خوب میدونی من هرکاری کردم بخاطرتو بوده...
بلند شدم،وضو گرفتم و نماز خوندم تا آروم بشم.از خدا خواستم کمکم کنه.
دلم روضه میخواست.
با گوشیم برای خودم روضه گذاشتم و کلی گریه کردم.تو حال و هوای خودم بودم که مامان برای شام صدام کرد.
قیافه م معلوم بود گریه کردم.
حالا جواب مامان و بابا رو چی بدم؟ آبی به صورتم زدم و رفتم سمت آشپزخونه.بسم الله گفتم و نسبتا بلند سلام کردم.
مامان و بابا یه کم نگاهم کردن.مامان گفت:
_باز برا خودت روضه گذاشتی؟
لبخندی زدم و نشستم کنار میز.
سرشام بابا گفت:
_خانواده ی صادقی فردا شب میان.فردا که کلاس نداری؟
-نه
-پس بیرون نرو...
یه کم به مادرت کمک کن.
-چشم.
برای اینکه به استادشمس و حرفهای خانم رسولی فکر نکنم همه ی کارها رو خودم انجام دادم...
مامان هم فکرکرد به قول خودش سرعقل اومدم...
عصر شد و من همه ی کارها رو انجام دادم. گردگیریو جاروبرقی کردم.میوه ها رو شستم و توی ظرف چیدم.شیرینی ها رو آماده کردم.
کم کم برادرهام هم اومدن...
داداش علی فرزند بزرگ خانواده ست و شش سال از من بزرگتره و یه پسر چهار ساله داره که اسمش امیرمحمده،علی و اسماء همسرش معلم هستن و بخاطر کارشون فعلا یه شهر دیگه زندگی میکنن.
بعد داداش محمده که چهارسال از من بزرگتره و پاسداره، تا حالا چند بار رفته سوریه.یه دختر سه ساله داره به اسم ضحی.مریم همسر محمد قبل از ازدواج با محمد دوست من بوده.یک سال از من بزرگتره و توی مسجد باهم آشنا شده بودیم.من با داداش محمد خیلی راحت ترم.روحیاتش بیشتر شبیه منه.
مامان با کلی ذوق براشون میگفت که از صبح کارها رو زهرا خودش انجام داده.
همه بالبخند به من نگاه میکردن.
محمد گفت:
_تو که هنوز ندیدیش .
ببینم ناقلا نکنه دیدیش و ما خبر نداریم.
باخنده گفتم:
_پس چی فکر کردی داداش؟فکر کردی اگه من تأییدش نمیکردم بابا اجازه میداد بیان خاستگاری؟ مگه نمیدونی نظر من چقدر برای مامان و بابا مهمه؟
همه خندیدن..
رفتم توی اتاقم که آماده بشم،چشمم افتاد به کتاب برنامه نویسی که روی میز تحریرم بود...
دوباره یاد استادشمس و خانم رسولی افتادم.
ناراحت به کتاب خیره شده بودم.متوجه نشدم محمد اومده توی اتاق و داره به من نگاه میکنه.صدام کرد:
_زهرا
جا خوردم،... رفتم عقب.گفت:
_چته؟کجایی؟نیستی؟
-حواسم نبود
-کجا بود؟
-کی؟
-حواست دیگه.
-هیچی،ولش کن
-سهیل رو میخوای چکارکنی؟
-سهیل دیگه کیه؟
-ای بابا! اصلا نیستی ها.
خواستگار امشبت دیگه.
-آها!نمیدونم،چطور مگه؟
-من دیدمش،اونی نیست که تو بخوای.
-پس بابا اجازه داده بیان؟
-بابا هم هنوز ندیدتش.
بهم گفت تحقیق کنم،منم دیدمش.
-میگی چکارکنم؟
🍁مهدییار منتظرقائم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
۲۷ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانی که ناراحتم... 💔
هیچ کس و هیچ چیز جز تو و لبخند زیبایت مرا آرام نمیکند🌱
#شهید_علی_الهادی_حسین 💔
۲۷ اسفند
۲۷ اسفند
۲۷ اسفند
خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم؛ با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم؛ محو عالم بی نهایت شوم؛ از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
#شهید_مصطفی_چمران🕊🌹
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۷ اسفند
#سلام_امام_زمانم
#آقاجان_یاصاحب_الزمان_عج 💔
به قربان افطار و خرما و نجوای تو
سحرهای پر گریه و سوزش و آه تو
کجا می نشینی اذان ها، فدایت شوم
به قربان آن سفره ی سرد و تنهای تو
#العجل
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۸ اسفند
۲۸ اسفند
shonood - TVmostanad (9).mp3
16.72M
🎙مستند صوتی شنود
✅جلسه نهم
🛑 عصبانیت، زمینه فعالیت شیطان
🛑 نجاست، مورد علاقه شیطان
🛑تنها راه به دست آوردن اخلاص
🛑شیطان از چه راهی انسان را زمین میزند؟
🛑تبعات گناه مسئولین و عاقبت خیانت به حکومت اسلامی
#مستند_شنود
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۸ اسفند
دعای روزهفتم ماه رمضان
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۸ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپی که میبینیدحجاب دارن شیعه نیستن بلکه یهودی ان!!
۲۸ اسفند
با تمام وجود گناه کردیم،نه آبرومونو برد و نه نعمتش رو ازمون گرفت، بندگیش رو میکردیم چه میکرد؟! 🍃
#خدا
#اَللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَلِیَکَالْفَرَجَ
@tashahadat313
۲۸ اسفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🔻مجموعهی توحیدی #اوست... ۲۸
(سفری از دنیای بیرون، بسمت دنیای درون)
✨ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار،
#اوست سبب ساز تحوّلِ جان و جهان !
✍ اوست که قلبها و دیدگان را زیر و رو میکند،
و زمین را با بهارش، جانِ دوباره میدمد!
ای مالکِ هرچه هست؛
چشم و دلِ مُردهام را زیر و رو کن،
از تاریکیام به روشناییِ خود ببر،
و جانِ مرا،
از هرکجا که هست،
به آرامش و شادی و عشقِ خود، برگردان!
#کارگاه_های_توحیدی
@tashahadat313
۲۸ اسفند
۲۸ اسفند