eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ میلادی: Monday - 03 June 2024 قمری: الإثنين، 25 ذو القعدة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹سفر امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو، 200ه-ق 🔹دحو الارض 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️12 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️14 روز تا روز عرفه ▪️15 روز تا عید سعید قربان ▪️20 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام @tashahadat313
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از مولانا امیرالمومنین علی ابن ابیطالب(علیه السلام) : ستمگری ظالم او را به هلاکت می کشاند. 📚الموعد العدیدیه، ص۵۰ @tashahadat313
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب، هم‌اکنون در حرم مطهر امام خمینی: 🖤  رئیس جمهور عزیز، ایران را در چشم رجال سیاسی دنیا برجسته کرد 🗓 ۱۴ خرداد ۱۴۰۳؛ سی‌وپنجمین سالگرد ارتحال امام خمینی @tashahadat313
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 رهبر انقلاب: حوادث گریه‌آور مردم غزه هزینه‌هایی است که ملت فلسطین در راه نجات خود می‌دهد @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب، هم‌اکنون در حرم مطهر امام خمینی: 🖤  بعد از فقدان رئیس جمهور عزیز همه جریان‌ها از خدمات او حرف میزنند؛ دلم برای رئیسی سوخت، در زمان حیات او یک کلمه حاضر نبودند از این حرفها بزنند 🗓 ۱۴ خرداد ۱۴۰۳؛ سی‌وپنجمین سالگرد ارتحال امام خمینی @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 رهبر انقلاب: تحلیل‌گران غربی معتقدند در عملیات طوفان الاقصی رژیم صهیونیستی از گروه مقاومت شکست سختی خورده است @tashahadat313
⭕️نماز میت که توسط آیت‌الله العظمی گلپایگانی اقامه شد، بخاطر حذف فرازی از نماز مورد توجه قرار گرفت مرحوم گلپایگانی فراز «اللهم ان کان مسیئا فتجاوز عنه» «اگر گناهکار است از او بگذر» را در نماز تعمدا نگفتن در مورد اینکه چرا این فراز را حذف کردند دوتا نقل قول شده یکی اینکه گفتن من از ایشون گناهی سراغ نداشتم که این جمله را بگم یکی هم اینکه نقل قول شده از فرزند آیت‌الله گلپایگانی که ایشون گفتن در تشییعی که حضرت ولیعصر حاضر بشن، برای میتش این فراز روا نیست @tashahadat313
14.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجموعه‌ی توحیدی ...۱۰۴ آدمها عاشق که می‌شوند، چرتکه‌هایشان از کار می‌افتد! دیگر به توقع پاداش، کار نمی‌کنند! می‌خواهند به چشم دلبرشان بیایند... همین! می‌خواهند بقدرِ دوست داشتن‌شان، دوست داشته شوند! @tashahadat313
36.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔💔💔 تا آخرین لحظه، ایشان ذکر خدا میگفت... 🏴 سالروز ارتحال بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) تسلیت باد 🏴 @tashahadat313
🔹اعمال شب و روز دحو الارض التماس دعا 🤲 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور قسمت 6 *** شهریور ۱۴۰۷، بندر آرهوس، دانمارک مامور پلیس ماسک به صورتش زد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قسمت 7 صدای ماشینی، سر هر سه نفر را برگرداند به سمت خودش. یک خودروی مشکی در شانه جاده ساحلی ایستاد و مردی از آن پیاده شد. قبل از این که مامور به مرد تذکر دهد که: «ورود افراد متفرقه به صحنه جرم ممنوع است»، مرد کارت شناسایی‌اش را نشان داد و مامور پلیس با دیدن آرم سازمان دفاع اطلاعات دانمارک، فهمید این پرونده خیلی خیلی بزرگ‌تر از قد و قامت یک پلیس محلی ست. خودش را کنار کشید و منتظر سوال و جواب‌های مامور ماند؛ اما مامور اطلاعاتی لبخند زد: خیلی ممنونم. شما می‌تونید برید. مامور پلیس جا خورد. قرار نبود گزارش بدهد؟ مامور اطلاعاتی نمی‌خواست چیزی درباره جسدها بداند؟ مامور اطلاعاتی این‌ها را از چشم مامور پلیس خواند و گفت: گزارش لازم نیست. ما خودمون به همه‌چیز رسیدگی می‌کنیم. حتی نیازی نیست که پرونده‌ای در این رابطه تشکیل بشه. بدون توجه به بهت و حیرت مامور پلیس، رفت به طرف عکاس و دستش را دراز کرد: ممکنه یه لحظه دوربین‌تون رو به من بدین؟ عکاس بدون هیچ حرف و اعتراضی، دوربینش را تقدیم کرد. مامور اطلاعاتی نگاهی به پوشه عکس‌ها انداخت و کارت حافظه دوربین را درآورد. دوربین را به عکاس برگرداند و کارت حافظه را در جیبش گذاشت: این پیش من می‌مونه. جنازه‌ها رو هم خودمون می‌بریم؛ شما می‌تونید برید. *** اولین نفری نیستم که به خوابگاه رسیده. دانشجوها از شهرها و کشورهای مختلف، کم‌کم خودشان را رسانده‌اند به خوابگاه. تمام محیط خوابگاه بوی رنگ می‌دهد؛ بوی ساختمان نوساز، بوی تازگی. این ساختمان تازه افتتاح و جایگزین خوابگاه قبلی شده است. اتاق‌ها سه نفره و شش نفره‌اند. به درخواست خودم، اتاقم سه نفره است. یک اتاق نسبتا بزرگ با دیوارهای کرم رنگ و فرشی کرم‌قهوه‌ای. یک پنجره بزرگ جنوبی دارد که درختان کاج و توت محوطه خوابگاه و کوه صفه از آن پیداست. تخت‌ها یک طبقه‌اند و کیف و چمدانی که روی یکی از تخت‌هاست، نشان می‌دهد یک نفر قبل از من رسیده به اتاق و تخت زیر پنجره را اشغال کرده. سه تا کمد چوبی کنار دیوار سمت راست قرار داده‌اند و اسم هر دانشجو را روی در کمدش نوشته‌اند. اثر انگشتم را روی قفل در کمدم ثبت می‌کنم و رمزش را... نمی‌دانم چه رمزی بگذارم. سال تولد؟ زیادی ساده است. ناخودآگاه، مهم‌ترین عدد زندگی‌ام در ذهنم جرقه می‌زند. عددی که برای هیچ‌کس مهم نیست جز من و به اندازه کافی پیش‌بینی ناپذیر است. محض احتیاط، برعکسش می‌کنم و بی‌درنگ، رمز کمد را می‌گذارم: ۱۷۲۰. داخل کمد، یک کیف کوچک خاکستری جا خوش کرده. بند کیف را دورش پیچیده‌اند و آن را طوری گذاشته‌اند که زیپ جلویش، چسبیده باشد به دیواره کمد. بند کیف را از دورش باز می‌کنم. زیپ کیف را می‌کشم و بدون این که داخلش را ببینم، دستم را می‌برم داخل کیف. با حرکت دادن انگشتانم بر روی وسایل داخل کیف، همه قطعات داخلش را می‌شمارم و از سالم بودنشان مطمئن می‌شوم. صدای قدم‌های کسی در راهرو، باعث می‌شود از کیف و محتویاتش دست بکشم و مثل قبل، بگذارمش گوشه کمد. چمدانم را باز می‌کنم و مشغول چیدن وسایلم می‌شوم. تقه‌ای به در می‌خورد. سرم را می‌چرخانم به سمت در و دختری ریزنقش و چادری را می‌بینم که در آستانه در ایستاده. طوری نگاهم می‌کند که انگار همه‌چیز را درباره‌ام می‌داند؛ مخصوصا با آن چشمان سبزش! لبخند گشادی تحویلش می‌دهم و می‌گویم: سلام. شما هم توی این اتاقین؟ گوشه لبش کمی کج می‌شود و چمدانش را می‌کشد دنبال خودش داخل اتاق: سلام. بله. چمدان را می‌گذارد جلوی کمدش و مشغول گذاشتن رمز و اثرانگشت روی در کمدش می‌شود؛ بدون هیچ حرف اضافه‌ای. اصلا شاید اگر خودم سلام نمی‌کردم، او هم من را نامرئی حساب می‌کرد و زحمت گفتن همین دو کلمه را هم به خودش نمی‌داد. شدیداً به یک رفیق ایرانی نیازمندم. پس، ظرف باقلوای لبنانی را از زیر لباس‌های داخل چمدان بیرون می‌کشم و به دختر تعارف می‌کنم: من آریل هستم، از لبنان. دختر لبخند کمرنگی می‌زند و نگاهش می‌ماند روی باقلواها: من افرا هستم... -ایرانی؟ سرش را تکان می‌دهد و با کف دست، ظرف باقلوا را به عقب می‌راند: ممنون. میل ندارم. خودم یک باقلوا می‌گذارم در دهانم و می‌پرسم: رشته‌ت چیه؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸