ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 219 دیگر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت ۲۲۰
صدای ایلیا را در سرم میشنوم: ...معمولا دوتا راه آسون براش وجود داره؛ یکی محاسبه الکتریسیته ساکن روی انگشت، یکی هم حسگرهای حرارتی و اشعه مادون قرمز. البته روشهای پیچیدهتر هم هست که بافت زنده رو تشخیص بده... خب، این حسگرها بیشتر حرارتیان... اگه ضخامت چسب چوب زیاد نباشه، فکر کنم حرارت بدنت به قدری باشه که دستگاه بافت زنده رو بشناسه.
در آن چند صدم ثانیه که دستگاه دارد اثر انگشت را شناسایی میکند، هوا همچنان در سینهام معطل میماند.
قلبم ولی با قدرت مشغول کار است و حرارت و فشار خونم انقدر بالا رفته که دستگاه غلط میکند بافت زنده را تشخیص ندهد!
انگار قلب دارد به کمکم میآید تا از پشت لایه نازک چسب چوب، زنده بودنم را به دستگاه ثابت کنم.
منتظرم صدای بوق اخطار یا آژیر بشنوم و دستگاه باز نشود؛ ولی وقتی در کمال ناباوری، قفل دستگاه دربرابر حقهام میشکند، با خندهی بلندی هوای مانده در ریهام را بیرون میریزم.
قلبم که انگار خیالش راحت شده، از سرعت تپیدنش کم میکند. مانند دوندهای که یک مسیر طولانی را دویده باشد، نفسزنان و با تن عرق کرده روی صندلی رها میشوم.
-اوف... باورم نمیشد.
دستم را روی گردنبند چرمی میگذارم که انگار همراه تپشهای قلبم به نوسان افتاده.
-ممنونم. فکر کنم این اولینبارته که شریک جرم میشی!
انگار صدای عباس را میشنوم که میخندد؛ از درون آن گردنبند چرمی. دیگر راستی راستی باورم شده که زنده است. بقیه مُردهها را نمیدانم؛ ولی عباس هنوز دارد زندگی میکند. زیاد هم زندگی میکند.
اولین کاری که بعد از باز کردن کیف پول انجام میدهم، حتی قبل از این که ببینم چقدر موجودی دارد، این است که اثر انگشت خودم را هم روی آن ثبت کنم تا هربار محتاج اثر انگشت جعلی نباشم.
میخواهم موجودی را چک کنم و دوباره قلبم به تپش افتاده. اگر خالی باشد چی؟ هاجر از کجا میتوانسته موجودیاش را چک کرده باشد؟ شاید او هم تیری در تاریکی انداخته...
در میزنند...!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 221
در میزنند.
درست همان وقت که انگشت لرزانم روی صفحه لمسی دنبال موجودی میگردد، درست همان لحظه که قلبم دیوانهوار میتپد و نفسم حبس شده، یک مزاحم به در آپارتمان میکوبد.
از جا میپرم و کیف پول روی زمین میافتد.
-لعنت بهت!
کیف پول را از روی زمین برمیدارم و طوری که صدای پایم بلند نشود، زیرلب ناسزا میگویم و میروم به سمت در. قرار نبود کسی در بزند و این کمی نگرانم کرده؛ درحدی که وسوسه میشوم برگردم و سلاحم را از زیر بالش بردارم.
از پشت چشمی، ایلیا را میبینم؛ تنهاست و مثل همیشه خوراکی خریده. تنها ویژگی مثبتی که باعث میشود ایلیا را نکشم همین خوراکی خریدن است.
-مزاحم!
دوباره درمیزند؛ ولی من برمیگردم و قفل کیف پول را میبندم. فعلا بهتر است ایلیا از موفقیت بزرگم خبردار نشود. در را باز میکنم. ایلیا برعکس همیشه، گرفته و نگران است و چهرهاش از آفتاب عصرگاهی که از نورگیرهای پله به صورتش میخورد درهم رفته.
-تو کار و زندگی نداری؟
-چرا، یه کار خیلی مهم دارم!
یک قدم جلو میگذارد تا راه را برایش باز کنم و بیاید تو. مثل همیشه نیست؛ حتما اتفاق مهمی افتاده. از جلوی در کنار میروم.
-چی شده؟
کیسه خوراکیها را روی اوپن میگذارد. یک بسته چیپس از داخلش درمیآورد و با همان حال پریشان، شروع میکند به خوردن. به یک نقطه خیره است و چهرهاش داد میزند که نمیداند باید چکار کند. پس پرخوری عصبی هم دارند آقا!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 222
کیسه خوراکیها را روی اوپن میگذارد. یک بسته چیپس از داخلش درمیآورد و با همان حال پریشان، شروع میکند به خوردن. به یک نقطه خیره است و چهرهاش داد میزند که نمیداند باید چکار کند. پس پرخوری عصبی هم دارند آقا!
-برای چیپسا انقدر نگران بودی؟
روی نزدیکترین مبل ولو میشود و با دهان پر از چیپس میگوید: نه... چیزه...
چند تکه چیپس از دهانش به بیرون میپاشد و لجم میگیرد. تکههای چیپس باقی مانده دور دهانش را پاک میکند و میگوید: دیشب بابام و گالیا رو باهم دیدم.
میخواهم بگویم خب به جهنم؛ ولی وقتی گیرندههای عصبی کلمه گالیا را به مغزم میرسانند، شاخکهایم تیز میشوند.
-خب؟
ایلیا دوباره دستش را پر از چیپس میکند و نزدیک دهانش میبرد. همه را با هم در دهانش جا میدهد و با چهرهی درهم، شروع میکند به جویدن.
انگار دارد افکار پریشانِ توی مغزش را میجود و له میکند زیر دندانهایش. یا شاید میخواهد از گفتن ادامهاش طفره برود؛ هرچند مشخص است دیگر!
گالیا با پدرش رابطه دارد. چیز بعیدی نیست از یک بیوهمردِ سیاستمدار و قدرتمند. گالیا هم انقدر تشنه قدرت هست که بخاطر ریاست موساد، دست به دامان جاذبههای زنانهاش شود و به چنین خفتی تن بدهد. بالاخره پرستو بودن اولین چیزی ست که به زنها یاد میدهند توی موساد!
ایلیا با دهان پر حرف میزند.
-مثل این که با هم...
سرفه میکند و دستش را جلوی دهانش میگیرد که چیپسها بیرون نپاشند. نزدیک است خفه شود برای گفتن دو کلمه. چند بار میزنم میان دو کتفش و میگویم: باشه، باشه، فهمیدم. رابطه عاشقانهس دیگه. نمیخواد سرش خفه بشی.
سرش را تکان میدهد و تقلا میکند چیپسهایی که به زور در دهانش چپانده را پایین بدهد. مقابلش روی مبل مینشینم و میگویم: تا اینجاش که خیلی چیز خاصی نبود. بعدش چی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز یکشنبه:
شمسی: یکشنبه - ۲۷ آبان ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 17 November 2024
قمری: الأحد، 15 جماد أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️18 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️28 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺35 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️44 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️45 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
@tashahadat313
💠 #حدیث روز 💠
🎭 چهار نشانه ریاکار
🔻پیامبرخدا صلياللهعليهوآلهسلم:
أمّا علامةُ المُرائِي فَأربَعةٌ:
۱. يَحرِصُ في العَمَلِ للّه إذا كانَ عِندَهُ أحَدٌ
۲. و يَكسَلُ إذا كانَ وَحدَهُ،
۳. و يَحرِصُ في كُلِّ أمرِهِ على المَحمَدَةِ،
۴. و يُحسِنُ سَمْتَهُ بِجُهدِهِ،
🔻نشانه رياكار چهار مورد است:
➖زمانی نزدش کسی است خود را بر طاعت خدا حريص نشان مىدهد،
➖زمانی تنها است سستى و تنبلى مىورزد،
➖در هر كارى شيفته ستايش است و
➖ با تلاش ظاهرش را نیکو میکند.
📚تحف العقول، ۲۲
•┈┈••✾••┈┈•
@tashahadat313
همیشه میگفت: زیباترین شھادت را میخواهم، یکبار پرسیدم: شھادت خودش زیباست؛ زیباترین شھادت چگونه است؟ در جواب گفت:زیباترین شھادت ایناست که جنازهای هم از انسان باقی نماند.
🌷 شهید ابراهیم هادی🌷
@tashahadat313
روانشناسی قلب 68.mp3
9.93M
#فایل_صوتی_روانشناسی_قلب 68
❣️قلب...
فقط زمانی میتونه درگیر آسمون بشه؛
که از زمین... رها باشه!
👌زنجیرهایی که؛
قلبتو،به زمین وصل کردند؛ باز کن...
پرواز سخت نیست.
@tashahadat313
مداحی آنلاین - لا ملجأ لنا الا زهرا - طاهری.mp3
6.13M
لا ملجا لنا الا زهرا
تنها امید ما در این دنیا
ما را رها نکن جان مولا
ای توسل همه شهیدا
چادرت پناه بی پناها
#زمینه🔊
#جدید🔄
24 آبان 1403📅
#ایام_فاطمیه🏴
#محمدرضا_طاهری🎙
#حسین_طاهری🎙
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 222 کیسه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 223
چندتا مشت به سینهاش میزند که باقیماندههای در گلویش پایین بروند و با صدای خش خورده میگوید: به بابام گفته بود من دوستدختر دارم.
دست دراز میکنم سمت پاکت چیپس و یکی از داخلش برمیدارم.
-خب؟
-منظورش تو بودی.
نوبت من است که چیپس در گلویم بپرد. به سرفه میافتم و سعی میکنم سریع قورتش بدهم. قبل از این که ایلیا از جا بلند شود تا بزند میان کتفهایم، به خودم مسلط میشوم و میگویم: کدوم احمقی اینو گفته؟
ایلیا دوباره برمیگردد سر جایش. سرش را میاندازد پایین و میگوید: من به لیبرمن اینطوری گفتم...
خیز برمیدارم و صدایم را بالا میبرم.
-تو چه غلطی کردی؟
از ترس خیزی که برداشتهام، خودش را عقب میکشد و میچسبد به پشتیِ مبل. دستانش را میبرد بالا و میگوید: مجبور شدم! لیبرمن به ارتباطمون مشکوک شده بود. منم گفتم... رابطهمون اینطوریه...
احساس میکنم درونم یک کوره بزرگ است و هربار نفس میکشم، در آن کوره دمیده میشود. لیبرمن حالا پیش خودش فکر میکند چقدر من احمق و واماندهام که با ایلیا دوست شدهام! سعی میکنم این گرما را مهار کنم و میگویم: خب؟ من هنوز نمیفهمم مشکل تو چیه؟
نمک سر انگشتانش را لیس میزند و نگاهش را میدزدد. حتما از چهرهام پیداست که دمای کورهی درونم رفته بالا.
مثل پسربچهای که خرابکاری کرده، اینسو و آنسو را نگاه میکند و میگوید: چیزه... بابام... خب میدونی که... براش مهمه من با کیا میرم و میام... مخصوصا که یه سیاستمداره... گفته که... گفته میخواد ببیندت.
در خودش جمع میشود؛ از ترس واکنش من در لاک دفاعی رفته. من اما باز هم تمام نیرویم را صرف میکنم تا در کمال آرامش بپرسم: چی گفتی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت ۲۲۴
در خودش جمع میشود؛ از ترس واکنش من در لاک دفاعی رفته. من اما باز هم تمام نیرویم را صرف میکنم تا در کمال آرامش بپرسم: چی گفتی؟
- ببین... در واقع باید یه شب باید ادای...
-حرفشم نزن!
-چیزی نیست که!
تمام بدنم شعله میکشد. شعله میکشد و شعله میکشد، دمای بدنم بالا میرود و میرسم به حد انفجار. از جا میجهم. میایستم و داد میزنم: چیزی نیست؟ داری میگی ادای نامزدتو دربیارم؟
در ذهنم ادامه میدهم که حتی وانمود کردنش هم وحشتناک است. خودم از حرفی که زدم چندشم میشود.
انگار یک چیز گس و ترش خورده باشم، چهره درهم میکشم و دستانم را میگذارم دو سوی شقیقهام.
-نه. اصلا و ابداً.
چشمانم را روی ایلیا میبندم که روی مبل کز کرده و به من خیره است. نمیدانم به چی فکر میکند؛ راهی برای قانع کردنم؟ یا شاید دارد این را به خودش میقبولاند که نباید انقدر برای به دست آوردن دل من تقلا کند. دیگر پیام از این واضحتر؟
صدای ایلیا را میشنوم که آرام و لرزان میگوید: میدونم خوشت نمیاد، ولی مجبوریم. بابام مثل هر سیاستمدار دیگهای از خبرنگارا میترسه. باید مطمئن بشه خطری براش نداری، وگرنه ممکنه یه بلایی سرت بیاره.
پلکهایم را محکم روی هم فشار میدهم و سرم را میان دستانم گرفتهام. متاسفانه حرفش در عین احمقانه بودن درست است. اگر پدر ایلیا به من حساس شود اصلا عاقبت خوبی نخواهم داشت...
ولی باز هم... نامزد ایلیا...؟ حتی فکر کردن به آن هم چندشآور است، چه رسد به بازی کردن نقشش!
سرم را به چپ و راست تکان میدهم. دوست دارم جیغ بزنم. فکر کن یک حرفی به اندازه کافی برایت سنگین باشد، بعد تازه باید با ایلیا هم در درست بودنش توافق کنی و آن را از ایلیا بپذیری!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 225
یک نفس عمیق میکشم و دستم را از روی سرم برمیدارم. از حرارتم کاسته میشود. با یک نفس عمیق دیگر، چشمانم را باز میکنم.
ایلیا با نگاهی پر از امید و ترس به من زل زده؛ ولی جرات ندارد برخیزد و نزدیکتر شود. یک نفس عمیق دیگر میکشم.
-لعنت بهت. باشه.
ایلیا نمیخندد، فقط کمی دو سوی لبش را بالا میدهد. انگار آن پیام واضحی که دادهام مثل یک ضربه پتک توی سرش خورده.
***
گالیا هیچکس را به دفترش راه نداده بود. نشسته بود پشت میز، آرنجش را به میز تکیه داده بود و پیشانیاش را به کف دستش فشار میداد. موهایش ریخته بودند توی صورتش.
خشم داشت از درون مثل اسید میخوردش. مغزش داغ کرده بود، بخار از آن بلند شده و از مدار خارج شده بود. حالا گالیا مثل انبار بندر بیروت بود، انگار بدنش پر بود از آمونیوم نیترات، منتظر کوچکترین ضربه یا تکانی برای انفجار.
جلسهاش با مدیر شاباک خوب پیش نرفته بود. هیچ چیز دندانگیری نداشت که با آن رئیس شاباک را قانع کند. اگر نمیتوانست خودش را نشان بدهد، اگر خودش را میباخت، باید با رویای ریاست برای همیشه خداحافظی میکرد؛ حتی با معاونت.
نگاهی به فهرست پیش رویش انداخت. تا آن لحظه، بیست و هفت شهرک اسرائیلی اعلام خودمختاری کرده بودند.
بیست و هفت تا.
همه نزدیک مرز لبنان و سوریه بودند.
گالیا حوصله نداشت فهرست شهرکها را ببیند و جمعیتشان را و بعد با خودش حساب کند که تا الان چندنفر از مردم از حکومت جدا شدهاند و چند کیلومتر مربع از خاک اسرائیل از اسرائیل جدا شده.
البته چیز جدیدی نبود. روند اعلام خودمختاری شهرکها از چند سال پیش شروع شده بود؛ مثل یک سلول سرطانی.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروزدوشنبه:
شمسی: دوشنبه - ۲۸ آبان ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 18 November 2024
قمری: الإثنين، 16 جماد أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️17 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️27 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺34 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️43 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️44 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
@tashahadat313
💠 #حدیث 💠
💎 ببخشید تا عزیز شوید
🔻پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله:
عَلَيكُم بِالعَفوِ؛ فَإنَ العَفوَ لا يَزيدُ العَبدَ إلاّ عِزّا، فَتَعافَوا يُعِزَّكُمُ اللّهُ
🌹 بر شما باد گذشت؛ زيرا گذشت جز بر عزت بنده نمىافزايد. پس، از يكديگر گذشت كنيد تا خداوند به شما عزت بخشد.
📚 کافی، ج ۲، ص ۱۰۸، ح ۵
•┈┈••✾••┈┈•
@tashahadat313
مادر از بسترِ خود آمده امشب به حرم
با عصـا آمده انگار خودش بیمـار است
#فاطمیه🥀
@tashahadat313
💔
روزمان را متبرک میکنیم به یاد دو برادری که در فاو به شهادت رسیدند🕊
دو برادر بودند در لشکر ویژه ۲۵ کربلا، اهل روستای وسطی کلای مازندران.
عباس ۲۷ ساله و منوچهر ۲۵ ساله ...
اول اردیبهشت ۱۳۶۵ عباس در منطقه فاو به شهادت رسید.
به منوچهر گفتند برای مراسم برادرت برو مرخصی...
قبول نکرد و در جبهه ماند و به شهادت رسید
بعد از ۷۲ ساعت، خبر شهادت هر دو را به همسران و نیز مادر داغدارشان رساندند...
دسته گلی از صلوات به نیابت از تمامی شهدا از صدر اسلام تاکنون، هدیه میدهیم محضر حضرت علی و فاطمه زهرا سلام الله علیهما
🌸الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم🌸
#شهید_عباس_طالبی
#شهید_منوچهر_طالبی
#شهیدان_طالبی
@tashahadat313
🔴بیانیه حزب الله درباره شهادت محمد عفیف
🔹در این بیانیه آمده است که شهادت یک شخصیت برجسته رسانه ای و شهید راه قدس، حاج محمد عفیف النابلسی مسئول روابط رسانه ای حزب الله را در پی حمله جنایتکارانه رژیم صهیونیستی، پس از یک مسیر شرافتمدانه در میادین جهد و فعالیت رسانه ای مقاومت به امت مقاومت و رسانه های مقاومت و امت شهدا و رزمندگان تسلیت می گوییم.
✍روزی ما اهل رسانه همچین شهادتی ان شاءالله
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق(ع) چگونه به زیارت امیرالمومنین(ع) میرفت؟
حجت الاسلام👇
#حامد_کاشانی🎙
#سخنرانی📺
#ایام_فاطمیه🏴
@tashahadat313