eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
امام باقر عليه السلام: كار نيك، از مرگ بد، جلو مى گيرد و هر كار نيكى، #صدقه است و نيكوكاران در دنيا، نيكان آخرتند . 🌷 @taShadat 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 علیرضا شبها تو سوریه نماز شب میخواند✨.اولین نفری بود که بلند میشد اذان میگفت و نماز جماعت برگزار میکرد.استاد قرآنمون بود و شب ها میگفت:بیاین سوره ذاریات بخونیم..🌹 برسی کردم دیدم امام صادق (ع)فرمودند هر کسی سوره #ذاریات را قرائت نماید،مانند چراغی درخشان موجب نورانیت او در قبر میشود✨ جمعه ظهر (6 آذر 94 ) توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز می خوندیم دشمن ما رو میزد💣علیرضا نمازش رو بصورت نشسته توی سنگر ما خوند. ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که تیر خورد بالای چشم چپش😢، با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت... 😔 سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد. توسل کردیم به حضرت زهرا ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای حضرت زینب سلام الله علیها شد🕊 وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود. آرامش توی چهره اش موج میزد...✨ شهیدمدافع‌حرم علیرضاقلی‌پور 🌷 @taShadat 🌷
🕊🍃 💥وقتے عملیات نمےشد و جابجایے صورت نمے‌گرفت نیروها از بیڪاری حوصلہ شان ڪم می‌شد،‌ نہ تیر و ترڪشی نہ شهید و مجروحے و نہ سرو صدایے منطقہ یڪنواخت و آرام بود آن موقع بود ڪہ صداے همہ درمے‌آمد. ⚡️و بعضے‌ها براے روحیہ دادن بہ رزمنده ها، دست بہ سوے آسمان بلند ڪرده و مے‌گفتند: «اللهم ارزقنا ترڪش ریزے، آمبولانس تیزے🚑، بیمارستان تمیزے🏥، و غذاها🍲 و ڪمپوتهاے لذیذی🍹.» و همینطور قافیہ سر هم مے ڪرد و بقیه آمین مے‌گفتند😂🌹 🌷 @taShadat 🌷
عشق همین است؛ تنت می رود و دلت جایی میان دستهای کسی تا ابد جا میماند... #فاطمه_جوادی ✍ #شهید_حمیدرضا_فاطمی_اطهر ❤️ من 15 سال با همسرم زندگی کردم گفت : ما بسیار زود ازدواج کردیم به همین جهت همسرم در زمان شهادت 38 سال داشت. او عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. وی با اشاره به این که شهید فاطمی اطهر شهریور ماه 1394 عازم سوریه شد تصریح کرد : او دو ماه بعد در تاریخ 9 آبان ماه به شهادت رسید که زمان شهادتش مصادف با ماه محرم بود. این همسر شهید مدافع حرم افزود: من از اعزام همسرم به سوریه اطلاعی نداشتم او به من گفته بود که برای ماموریت می رود و زمانی که به آنجا رسید به من اطلاع داد و تمامی اهداف خود را برای رفتن به سوریه در وصیت نامه خود آورده است. وی در پایان سخنان خود گفت که محمد حسین فرزند سومم سه ماهه بود که پدرش به شهادت رسید و جز او من یک پسر دیگر به نام محمد مهدی 12 ساله و فاطمه زهرا 14 ساله دارم که قطعا نبودن پدر برای آنها بسیار سخت است. . 🌷 @taShadat 🌷
#مردان_بی_ادعا در مزار شهدای دزفول،قبری است که به خواسته #شهیــــــ🌷ــــــــد ساده درست شده است و با سیمان روی آن با انگشت نوشته شده است: 🌷«پرکاهی تقدیم به آستان الهی»🌷 ما مدیونیم به شهدا و خانواده هایشان😓😓 #شهدا_شرمنده_ایم 🌷 @taShadat 🌷
🔰 سرباز می‌خواست 🔰 🔘بعد از شهادت، عکسش را بردیم محضر #آیت_الله_بهاءالدینی. 🔶 #جلال را خوب میشناخت. اصلا موقعِ اذان که میشد، میگفت: «اون که اذان رو با معنی می‌گه بیاد بگه.» 🛑حالا خبرِ شاگردِ عارف مسلکش را آورده بودند برایش. #صورتِ جلال افشار را توی قاب نگاه میکرد و #اشک میریخت. به ما گفت: ❤️«امام زمان از من یک #سرباز خواستن، منم آقای افشار رو معرفی کردم. حالا این اشک ها، 🌷 @taShadat 🌷
🌸تعریف کرد که: بهش گفتم علی (روح الله) نزدیک 60 روزه که اینجایی، بسه دیگه نمیخوای برگردی؟😕 تو صورتم نگاه هم نکرد، همونجوری که داشت کارشو انجام میداد جواب داد: کجا برم، ناموسم اینجاست زن و بچه ی شیعه، ناموس شیعه تو الفوعه و کفریا و نبل و الزهرا تو محاصره است😔، اونا ناموس منند، کجا بذارم برم. چند روز بعد پیکر پاک و سوخته اش رو برگردوندند💔🍂 شهیدمدافع‌حرم #روح‌الله_قربانی 🌷 @taShadat 🌷
✨💚السلام علیک یا صاحب الزمان : 🌾قبل هجران شما ، ما به هجران رفته ایم 🌾خودسرانه کوبه کو دنبال شیطان رفته ایم 🌾یکهزار و سیصد و چندی است غیبت خوردہ ایم 🌾تو تماماً حاضری و مابه هجران رفته ایم 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚 🌷 @taShadat 🌷
سلام علیکم خدمت همراهان همیشگی کانال عرضم به حضور مبارکتون که رمان دختر شینا تموم شد امیدوارم لذت برده باشید ان شاءالله که با رمان جدید در خدمتتون هستـــیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 داستان جذاب و واقعی... 🍁 💗ترمز بریده 💗 توضیح: سلام دوستان، داستانی که در پیش رو دارید واقعی است. نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به شیوۀ رمان به رشتۀ تحریر در آورده است. 🍁قسمت اول🍁 سر هفت شیعه بهشت را واجب میکند! اکثر مسلمانان کشور من به علت رابطه بسیار نزدیکی که دولت ما با عربستان داره ، جامعه دینی ما توسط علما و مفتی های عربستانی مدیریت میشه ... عربستان و تفکراتش نفوذ بسیار زیادی در بین مردم و علی الخصوص جوان ها پیدا کرده تا جایی که میشه گفت در حال حاضر، بیشتر مردم کشور من، وهابی هستند . من هم در یک خانواده بزرگ با تفکرات سیاسی و وهابی بزرگ شدم و مهمترین این تفکرات ... "بذر تنفر از شیعیان و علی الخصوص ایران بود" .. من توی تمام جلسات مبلغ های عربستانی شرکت می کردم ... و این تنفر در من تا حدی جدی شده بود که برعکس تمام اعضای خانواده ام، به جای رفتن به دانشگاه، تصمیم گرفتم به عربستان برم .. . می خواستم اونجا به صورت تخصصی روی شیعه و ایران مطالعه کنم تا دشمنانم رو بهتر بشناسم و بتونم همه شون رو نابود کنم ... " کسی که سر هفت شیعه رو از بدن جدا کنه، بهشت بر اون واجب میشه " تصمیمم روز به روز محکم تر می شد تا جایی که بالاخره شب تولد 16 سالگیم از پدرم خواستم به جای کادوی تولد، بهم اجازه بده تا برای نابودی دشمنان خدا به عربستان برم و .. پدرم هم با خوشحالی، پیشانی منو بوسید ... و مشغول آماده سازی مقدمات سفر شدیم .. سفری برای نابودی دشمنان خدا در حال آماده سازی مقدمات بودیم ... با مدارس عربستان ارتباط برقرار کردیم .. . و یکی از بزرگ ترین مبلغ ها، نامه تایید و سفارش برای من نوشت .. پدر و مادرم و بقیه اعضای خانواده می خواستن برای بدرقه من به فرودگاه بیان... اما من بهشون اجازه ندادم و گفتم: من شاید 16 سال بیشتر ندارم اما از امروز باید به خاطر خدا محکم باشم و مبارزه کنم. مبارزه برای خدا راحت نیست و باید تنها برم تا به تنهایی و سختی عادت کنم... اشتیاق حرکت باعث شد که خیلی زودتر از خانه خارج بشم ... تنها، توی فرودگاه و سالن انتظار، نشسته بودم که جوانی کنار من نشست و سر صحبت باز شد .. وقتی از نیت سفرم مطلع شد با یک چهره جدی گفت: خوب تو که این همه راه می خوای به خاطر خدا هجرت کنی، چرا به ایران نمیری؟ برای مبارزه و نابود کردن یک مردم، هیچ چیز مثل این نیست که بین خودشون زندگی کنی و از نزدیک باهاشون آشنا بشی ... اشتباهات و نقاط ضعف و قوت شون رو ببینی و .... تمام طول پرواز تا عربستان، مدام حرف های اون جوان توی ذهنم تکرار می شد ... این مسیر خیلی سخت تر بود ... اما هر چی بیشتر فکر می کردم، بیشتر به این نتیجه می رسیدم که این کار درست تره ... من تمام این مسیر سخت رو به خاطر خدا انتخاب کرده بودم و از اینکه در مسیر سخت تری قدم بزارم اصلا نمی ترسیدم .. هواپیما که در خاک عربستان نشست، من تصمیم خودم رو گرفته بودم ... "من باید به ایران میومدم " اما چطور؟ 🍁ادامه دارد...🖋 🌷 @taShadat 🌷
✨ اولا فقط به خاطـر مظلـومیت سیـده زیـنب بہ سوریـہ میـروم دومـاً اگر بہ سوریـہ بروید قـطعاً زمینـہ ظهـور را مے‌بینیـد.💫❣ 🌷 @taShadat 🌷
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_مجتبی_زکوی‌زاده🌸}• #سالروز_شهادت 🌷 @taShadat 🌷
@shahed_sticker۵۸۵.attheme
204.1K
• #شهید_مجتبی_زکوی_زاده • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم 🌷 @taShadat 🌷
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🏴 @taShadat 🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۱ آذر ۱۳۹۸ میلادی: Monday - 02 December 2019 قمری: الإثنين، 5 ربيع ثاني 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام  🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام  💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹نداریم رویداد روز شهادت میرزا کوچک خان جنگلی(1300ه ش) 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️5 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️30 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️38 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) 🌷 @taShadat 🌷
﷽ #تغذیه_اسلامی_را_رعایت_کنیم❗️ آیت الله بهجت (ره) : اگر آداب تغذیه اسلامی را رعایت کنیم، از بیماری ها در امان خواهیم ماند. «در محضر بهجت ، ج۳ ، ص۲۳۸» 🌷 @taShadat 🌷
شهید : مرتضی اسلامی (کیهان) نام پدر : مصطفی محل تولد : شهر ری تاریخ تولد : 1338/8/29 مدرک تحصیلی : فوق دیپلم حسابرسی وضعیت تأهل : مجرد نام عملیات : جنگهای نامنظم نحوه شهادت : اصابت تیر و ترکش به سر و صورت وپا محل شهادت : تپه های بازی دراز نشانی مزار: حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام مدت حضور در جبهه : 4 ماه دفعات اعزام : 4 ماه تاریخ آخرین اعزام : اردیبهشت ارگان اعزام کننده : ارتش یگان خدمتی : ارتش آخرین مسئولیت درجبهه : فرمانده گروهان تاریخ مجروحیت : 1360/2/4 ناحیه آسیب دیده : سر و صورت و پا درصد مجروحیت : شهید 🌷 @taShadat 🌷
🌹🌿بِسْمِ رَبِّ الْشَّهیدْ‌‌‌‌... 💌🍃عجب حرفی! یکبار یکی از بچه‌های هیئت آمد و به سید گفت: توی مراسم و روضه‌های اهل بیت(ع) اصلا گریه‌ام نمی‌گیرد و نمی‌توانم گریه کنم! سید گفت: اینجا هم که من خواندم گریه‌ات نگرفت؟!؟ گفت: نه! سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است. من دهنم آلوده است که تو گریه‌ات نمی‌گیرد! این شخص با تعجب می‌گفت: عجب حرفی! من به هرکس گفتم گفت: تو مشکل داری برو مشکلت رو حل کن، گریه‌ات می‌گیرد! اما این سید می‌گوید مشکل از من است! بعدها می‌دیدم که جزء اولین گریه کنندگان مصائب ائمه‌ی اطهار(ع) بود. 🌸 ❤️🕊 ... @taShadat 🌷
#شهید_بهمن_مصائبی 🔰در بهمن ماه سال۶۲ در روستای مزید آباد از توابع بخش سجاسرود شهرستان خدابنده در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و از جمله شاگردان سردار شهید "احمد مایلی" فرمانده یگان هوایی قرارگاه قدس سپاه بود که فرمانده‌اش نیز چند ماه پیش در جریان یک سانحه در استان سیستان و بلوچستان به شهادت رسیده بود.🕊🌷 🔰وی در خانواده ای روحانی پرورش یافت و پس از گرفتن دیپلم و ورود به دانشگاه امام حسین (ع) ، موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد شد.🌷 #خلبان_بهمن_مصائبی ۱۱ آذرماه سال ۱۳۹۵ در سانحه سقوط یک فروند پرنده فوق سبک نیروی زمینی سپاه حین عزیمت به مأموریت در استان سیستان و بلوچستان به شهادتــــــــــ🕊🌷ــــــــــ رسید.🌺 #سالروز_شهادت @taShadat 🌷
چادر #سنگر توست #خاڪریزجنگی_نابرابر سخت است، می دانم اما #بجنگ بجنگ با چشمانه دور گرد #بی_حیاها بجنگ با زیبایی های #فریبنده دنیا بجنگ با تمام دشمنانی که می خواهند تو را از تو بگیرند 🌷 @taShadat 🌷
!!! انگار نه انگار از جبهه رسیده است ؛ از در که وارد شد، آستین هارا زد بالا و نشست کنار تشت لباس ها😳 . گفتم :« کارشما نیست .کارمن است !» خیلی جدی گفت :« یعنی میخواهی بگویی این قدر دست و پا چلفتی ام ؟!» 😆😅 گفتم :« نه بابا! می گویم این وظیفه من است .» زل زد توی چشم هایم😍 : « خانم جان😊! که نیاورده ام توی خانه ام . حالا بگذار این دو تکه رخت را هم ما بشوییم .»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 داستان جذاب و واقعی 💗ترمز بریده 💗 قسمت دوم بعد از گرفتن پذیرش و ورود به یکی از حوزه های علمیه عربستان، تمام فکرم شده بود که چطور به ایران برم که خانواده ام، هم متوجه نشن؟ سه ماه تمام، شبانه روزی و خستگی ناپذیر، وقتم رو روی یادگیری زبان فارسی و تسلطم روی عربی گذاشتم ... و همزمان روی ایران، حوزه های علمیه اهل سنت و شیعه و تاریخچه هاشون مطالعه می کردم ... تا اینکه بالاخره یه ایده به ذهنم رسید ... با وجود ترس شدید😰 از ایرانها ... از طرف کشورم به حوزه های علمیه اهل سنت درخواست پذیرش دادم تا بالاخره یکی از اونها درخواستم رو قبول کرد .. به اسم تجدید دیدار با خانواده، مرخصی گرفتم ... وسایلم رو جمع کردم و برای آخرین بار به دیدار خانه خدا رفتم ... دوری برام سخت بود اما گفتم: خدایا! من به خاطر تو جانم رو کف دستم گرفتم و به راهی دارم وارد میشم که ... به کشورم برگشتم ... از ترس خانواده، تا زمان گرفتن تاییده و ویزای تحصیلی جرات نمی کردم به خونه برگردم ... شب ها کنار مسجد می خوابیدم و چون مجبور بودم پولم رو برای خرید بلیط نگهدارم ، روزها رو روزه می گرفتم ... بالاخره روز موعود فرا رسید ... وقتی هواپیما توی فرودگاه امام خمینی نشست، احساس سربازی رو داشتم که یک تنه و با شجاعت تمام به خطوط مقدم دشمن حمله کرده ... هزاران تصویر از مقابل چشم هام رد می شد ... حتی برای سخت ترین مرگ ها، خودم رو آماده کرده بودم ... هر چیزی رو تصور می کردم؛ جز اینکه در راهی قدم گذاشته بودم که ... سرنوشت من، دیگه توی دست های خودم نبود ... از بدو امر و پذیرش در ایران ... سعی کردم با مردم ارتباط برقرار کنم ... با اونها دوست می شدم و گرم می گرفتم و تمام نکات ریز و درشت رو یادداشت می کردم کم کم داشت تفکرم در مورد ایرانی ها کمی نرم تر می شد ... تا اینکه ... یکی از شیعه هایی که باهاش ارتباط داشتم منو برای خوردن کله پاچه🐑 به مهمانی دعوت کرد ... . وقتی رفتم با یک جشن تقریبا خصوصی و کوچک، مواجه شدم ... و می خواستند کله پاچه 🐑را بخورند ... . با دیدن آن، صحنه ها و شعرهایی که می خواندند، حالم بد شد ... به بهانه های مختلف می خواستم از آنجا خارج بشم اما فایده ای نداشت ... آخر مجلس، آبگوشت🍵رو آوردن و شروع کردند به خوردن ... من هم از روی ترس😰 که مبادا به هویتم پی ببرند، دست به غذا بردم ... هر لقمه مانند تیغ هزارخار از گلویم پایین می رفت ... . تک تک دندان هایی را که روی آن لقمه ها می زدم را می شمردم ... 346 بار هر دو فک من برای خوردن آن لقمه ها حرکت کرد ... وقتی از مجلس خارج شدم، قسم خوردم ... 🔪😡سر 346 شیعه را از بدن شان جدا خواهم کرد . 🍁ادامه دارد...🖋 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا