eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 📌 گاهي يك "نگاه حرام" شهادت را براي كسي كه لياقت شهادت دارد عقب مي اندازد؛ چه برسد به كسي كه هنوز "لايق شهادت بودن" را نشان نداده.
♧°|•🌾🌿🌾•|°♧ #شهیدانه #شهید_حسین_خـــــرازی #بوسه_بر_پای_رزمندگان حاج حسين رزمنده‌ها را ع❤️اشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون! تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟ گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی #روحش_شاد #یادش_گرامی #راهش_پر_رهرو ╭─═ঊঈ🌾ঊঈ═─╮   @taShadat ╰─═ঊঈ🌾ঊঈ═─╯
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدن. پیرمرد می‌گفت: "جوون دستت چی شده⁉️ تو #جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟" 🔹حاج حسین خندید😅 اون یکی دستش رو آورد بالا✋گفت: "این جای اون یکی رو هم پر می‌کنه! یه بار تو #اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه🍒 خریدم برای مادرم. 🔸پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: "پدر جان! تازه اومدی #لشکر؟" حواسش نبود! گفت: "این چه جوون #بی_تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟! اسمش چیه این؟" گفتم: #حاج_حسین_خرازی! راست نشست. گفت: حسین خرازی؟ فرمانده لشکر😳 #شهید_حسین_خرازی 🏴 @taShadat 🏴
⚘﷽⚘ خاطرات_شهدا🔥 اعجله زیاد سمت بیمارستان راه افتادیم🏃‍♂️ خیلی دیر شده بود باید تاساعت ۷به بیمارستان میرسیدیم از شهرستان آمده بودیم اگر سر ساعت نمیرسیدیم شرایط سخت میشد. به زیر گذر نزدیک شدیم ناگهان چشمم به این عکس خورد که باخنده به استقبالمان آمده بود اولین بار بود دیده بودمش. یه لحظه دلم لرزید از شهید درخواست کردم کمک کن تا به موقع برسیم.. باورش برا خودم خیلی سخت بود ، درست سر ساعت۷ رسیدیم دربیمارستان🙄🙄😊 (درحالی که "راه ما تابیمارستان ۲۰ دقیقه بود"😟) 🌸🌹 🌷 @tashadat 🌷 ـ
▣ یـادمون باشه ڪه... هـر چی برای خـــدا ڪوچیڪی ‌و افتـادگی ڪنیم، خـــدا در نظر دیگـران بـزرگمون می ڪنه.. ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ ✋🏻 💐 🌷😇 🌷 @taShadat 🌷
✍با خودم گفتم پدرشم، با من این حرف‌ها را ندارد. گفتم: حسین، بابا! بده من لباس‌هات رو می‌شورم. یک دستش قطع شده بود. گفت: نه. چرا شما؟ خودم یه دست دارم با دوتا پا. نگاه کن. نگاه می‌کردم. پاچه‌ی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت. لباس‌هایش را پامال می‌کرد. یک سرِ لباس‌هایش را می‌گذاشت زیر پایش، با دستش می‌چلاند. ...🌷🕊
در زمان غیبت عجل الله تعالی فرجه الشریف چشـم و گوشتـان بہ " " باشد، تا ببینید از ڪانون فرماندهے چــہ دســتورے صــادر میشـود. 🌹