#عاشقانه_شهدا 💞
اولین غذایی که بعد اَز عروسیِمان درست ڪردم استانبولے بود. از مادرم تلفنے پرسیدم، شد سوپ....
آبش زیاد شدہ بود...😫
منوچهر میخورد و بَه بَه وچَه چَه میڪرد!. روز دوم گوشت قلقلی دُرست ڪردم... شدہ بود عین قلوہ سنگ...🙁
تا من سفرہ را آمادہ ڪنم، منوچهر چیدہ بودشان رویِ میز و با آنها تیلہ بازی میڪرد قاہ قاہ میخندید...میگفت: چشمَم ڪور دندَم نرم تا خانومم آشپزی یاد بگیره هر چی درست ڪنه میخورَم حتی قلوہ سنگ🤗
#شهید_منوچهر_مدق
🌷 @taShadat 🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
شهید منوچهر مدق
نـام پـدر :محمد
تـاریخ تـولـد :۱۳۳۵/۰۳/۳۱
مـحل تـولـد :تهران
سـن :۴۴ سـال
وضـعیت تاهل :متاهل
شـغل :پاسدار
دسـته اعـزامـی :سپاه پاسداران
تـاریخ شـهادت :۱۳۷۹/۰۹/۰۲
مـحل شـهادت :بیمارستان جم
نـحوه شـهادت :حوادث ناشی ازجراحت
مزار:گـلزار شـهدا_قـطعـه: ۵۰_ردیـف:۹۳_شـماره :۴
#خـــاطـــره_شـــهــیـــد
گاهی از نمازهایش می فهمید دل تنگ است. دل تنگ که می شد ، نماز خواندنش زیاد می شد و طولانی. دوست داشت مثل او باشد ، مثل او فکر کند ، مثل او ببیند ، مثل او فقط خوبی ها را ببیند . اما چطوری ؟ منوچهر می گفت ؟ « اگر دلت با خدا صاف باشد ، خوردنت ، خوابیدنت ، خنده ها و گریه هایت برای خدا باشد ،اگر حتی برای او عاشق شوی ، آن وقت بدی نمی بینی ، بدی هم نمی کنی ، همه چیز زیبا می شود » و او همه ی زیبایی را در منوچهر می دید . با او می خندید و با او گریه می کرد . با او تکرار می کرد :
« نردبان این جهان ما و منی ست عاقبت این نردبان بشکستنی ست
لیک آن کس که بالا تر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست »
🌼شادی روح پاک همه شهدا
و#شهید_منوچهر_مُدِق... صلوات🌼