#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت_سی_و_هفتم
چرا میخای در بری از نماز ....❓❓❗️❗️
استاد پناهیان؛
⭕️ اینجا به بعد بحث نماز جدیده هاااا.....
به این شرط که در نری از نماز...👌
به این شرط که روحت فرار نکنه از نماز ❌
👀 دیدی یه بچه ای رو معلم قدیما میخواست بزنه ❓
🔅 قدیما معلم باچوب میومد سر کلاس
اونوقتا ما بچه دبستانی بودیم قبل از انقلاب
👦🧒
👈 البته قبل از انقلاب راهنمایی رو هم تجربه کردیم ولی یادمه دبستان ما ، هر معلمی ی چوبی هم داشت . الان دیگه ظاهرا معلما چوب نمیزنند به شاگردا .🙄😳
✨ معلم چوب داشت ، اونوقت میخواست چوب بزنه .
بعضیا دیدی میترسند دستشونو میکشند❓ بله... دیدی .
😥
👍 این میخواد در بره ، این هیچوقت با چوب معلم ادب نخواهد شد .
😔 ای خدا ببخشید من اینجوری مثال میزنم
👈 بعضیا نماز براشون تلخه 😖
میخوان نماز بخونن ، عین اونیکه میخواد چوب بخوره
هی روحش داره در میره از نماز...😩
☝️ یه شیر مرد پیداکن بخواد باچوب معلم ادب بشه
🗣 اون ضرب المثل رو شنیده ...
چوب معلم گله 🌷 هر کی نخوره خله ...
اینو شنیده👂 ، دستشو 🤚 میگیره میگه :
بزن ....بزن ....چه کیفی میکنه ،
دردشم میادا ، میگه بزن ..😬
🙏 ای خدا ببخشید من نماز رو اینجوری تشبیه میکنم
✍ نماز برای هر کی خسته کننده اس ،
بره تو نماز، بگه خدایا خسته میشم ،
باشه ... من وایسادم محکم،
تا دیدی دلزده 💓 شدی ،
❎ میخوای زود نماز رو تموم کنی ❓
یه سبحان ربی العظیم و بحمده دیگه بگو...✅
🤔 چقدر مگه خدا چوبش دردناکه ❓
ببین هیچی نیس نترس از نماز در نرو
دنبال شیرینیش نباش ......😐
#ادامه_دارد....
🏴 @taShadat 🏴
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#رمان_ابوحلما💗 💗#قسمت_سی_و_ششم💗 سه هفته بعد یک روز صبح حلما داشت دامن کوچک صورتی رنگی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#رمان_ابوحلما💗
💗#قسمت_سی_و_هفتم💗
حسین اخمی کرد و گفت:خب؟
حلما اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد و روبه حسین چرخید. بعد از مکث کوتاهی گفت:
+محمد گفت اون سه شب با دوستاش رفتن ورزش، از این اردوهای آمادگی جسمانی که قبلا چندباری رفته بود.
-فکر میکنی بهت راستشو نگفته؟
+نه همه اشو...اینو ببین
حلما پاکت زرد کوچکی را از کوله زیر تخت بیرون آورد و گفت:
+بازش کن بابا
-مال کیه؟
+نمیدونم
-خب اگه نمیدونستی مال کیه نباید بازش میکردی
+بازکن بابا یه سربند خونیه
حسین با دستان لرزان پاکت را باز کرد. یک سربند زرد با حاشیه مشکی و نقش خوش خط:"کلنا عباسک یا زینب" روی زانوانش افتاد. درست روی الفِ عباس به قدر عبور یک ترکش، پاره بود و خون آلود.
حلما کاغذی را که مرتب و بیش از حد تا زده شده بود، باز کرد و گفت:
+اینو ببین
-اینا چیه حلما؟
چشمان حسین به اولین خط نامه افتاد:
"بذار سنگینی این بار بزرگو قلم تحمل کنه، بشکنه و باکی نیست که حرفایی روی قلبم عجیب سنگینی میکنه"
حسین برگه را پایین کشید و پرسید: این دست خط کیه؟
حلما کاغذ را تا زد و در پاکت گذاشت و گفت: اول فکر کردم از طرف محمد برا منه ولی...انگار دوستش نوشته...بابا
و زد زیر گریه. حسین تاملی کرد و گفت: محمد ثبت نام کرده برا اعزام به سوریه!
حلما دستش را روی سرش گذاشت و زمزمه کرد: یا حضرت عباس(ع)!
حسین بلافاصله با لحن آرام تری گفت: دخترم هول نکن. منم تازه فهمیدم اصلا امروز برا همین اومدم. خواستم بیام ازت بپرسم ببینم خبر داری یا نه.
حلما سرش را به در تکیه داد و گفت: پس به شما هم نگفته!
لبهای حسین برخلاف چشم هایش لبخند کوتاهی زدند و گفت: میدونسته مخالفت میکنیم.
نیم ساعت بعد وقتی حسین رفت. حلما وضو گرفت و دو رکعت نماز استغاثه به امام زمان(عج) خواند، بعد از نماز زیرلب گفت: اگه این راه باعث نزدیکی ظهورتون میشه من...دلمو راضی میکنم. فقط بهم صبر بدین آقا!
🍁نویسنده بانو سینڪاف🍁
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🌷 #مهدی_شناسی 🌷 قسمت 6⃣3⃣ 💠امام کهف حصین ماست و مثل پدر و مادری که به طور دائم، مستقیم و غیر مستقی
🌷 #مهدی_شناسی 🌷
قسمت 7⃣3⃣
🔵اصل وجود امام در میان مردم برکت است.
امام باقر علیه السلام می فرمایند: به درستی که خداوند به واسطه ی یک مومن حقیقی، نابودی را از قریه ای برمی دارد.
☝️🏻اگر امام مهدی(عج) نبود اوضاع و احوال هستی، هرگز چنین نبود؛ نه آب شیرینی پیدا می شد تا انسان بنوشد و نه هوای سالمی که استنشاق کند. روزی ها هم این طور بر اهل زمین سرازیر نمی شد.
🔸وجود ایشان در کل هستی است که اینچنین بلاها را نگه داشته است.
🔺اسم حجت امام، پراکندگی و تشتت ها را جمع می کند و اگر به اشیا حاکم نباشد، تمام اجزای آن ها از هم می پاشد.
🔅الان اگر آسمان و زمین و هر آنچه در آن هاست، هر کدام کار خود را می کند، اگر اجزای بدن ما پیوسته در حال فعالیت و تغییرند، همه به سبب وجود امام در گرفتن فیض از خداوند و رساندن به موجودات است(ایصال فیض)
🔹گرفتن و رساندن فیض به صورت علی الدوام و همیشگی است و "اگر نازی کند، در هم فرو ریزند قالب ها"
💥امام به اذن خدا اگر یک آن از هستی نظر بردارد، فیض از همه چیز منقطع می شود و حتی آسمان و زمین هم از هم می پاشد.
✅ تا جهان هست، حجت هم هست.
#مهدی_شناسی
#قسمت_سی_و_هفتم
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
•♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔥 #مزد_خون 🔥 #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_و_ششم غیر قابل تصور بود! نزدیک صد، صد و پنجاه تا مر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد_خون 🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_و_هفتم
خسارتهای وحشتناکی به تشیع وارد بشه!
مثلا یکی از دستاوردها و هنرهای این حضرات !
با دستش اشاره به دسته ی عزاداری کرد و ادامه داد: این بود که یکبار که ماهاتیر محمد نخست وزیر سابق مالزی یه سفر ایران اومده بود و از جمهوری اسلامی ایران خواست تا مالزی برای تبلیغ اسلام و مبارزه با فرقه ی ضاله بهائیت به اونها کمک کنه.
چون منشاء بهاییت در ایران بود و بهاییها یکی از مراکز اصلی شون در مالزی قرار داشت و از اونجا نیرو می گرفتن، اما از حدود چهار سال قبل، به دلیل فعالیتهای جریان شیرازی ها در مالزی و مبارزه رسمی با خلفا به دعوای بین شیعه و سنی چنان دامن زدند که کار به شعار نویسی های خیابانی رسید و این مساله باعث شد ماهاتیر محمد که تا دیروز از جمهوری اسلامی دفاع میکرد، چند ماه قبل نسبت به خطر گسترش شیعه در مالزی هشدار داد و خواستار مبارزه با شیعیان به عنوان یه فرقه ی ضاله شد!
دوباره نگاهم افتاد به این مردهای دشداشه پوش!
داشتم به حرفهای مهدی فکر میکردم که این فرقه چقدر راحت اسم شیعه رو با رسمش متلاشی کردن! در همین حین سر و صدای بچه ی کوچکی که همراه باباش برای تماشا کردن دسته ی عزاداری اومده بودن، چنان خودش رو به باباش چسبونده بود و التماس میکرد و می گفت؛ بیا بریم بابا من می ترسم، توجهم رو جلب کرد والبته بچه ی بیچاره حق داشت، من که یه مرد بزرگ بودم با دیدن چنین صحنه هایی داشتم سکته میکردم چه برسه به اون طفل معصوم!
با اشاره به بچه رو به مهدی گفتم: اصلا فکر نکنم تا اخر عمرش چنین صحنه هایی یادش بره و چقدر تلخه که عزاداری برای امام حسین(ع) رو با چنین تصاویری بخاطر بسپاره که ذره ای عشق درونش نیست که هیچ!
فقط ترس و وحشت و خون، یادگاری چنین هیئت رفتنی میشه! و ناگفته پیداست چه حسی نسبت به هئیت و روضه و امام حسین(ع) پیدا می کنه!
با عصبانیت ادامه دادم: خیلی راحت تنها با کارهای یک سری افرادجاهل مثل اینها که بیشتر به اراذل شبیه ان تا عاشق امام حسین(ع)! هم فرقه ی ضاله میخوننمون! هم مثل اتفاقی که برای این بچه می افته به سادگی این پیوند عاشقانه حسینی شکسته میشه!
مهدی دستش رو خیلی آروم گذاشت روی شونم و گفت: میدونی مرتضی اینها فقط یک سری جاهل نیستن! داشتم فکر میکردم اگه غریبه ای از علت بریدن سـر امام حسین(ع) پرسید به قول استادم باید بگیم : ترڪیبی از #منافقانباهوش و #مردمجاهل عاشورا را رقم زدند!
بعد هم چشمهاش رو به آسمون دوخت و ادامه داد: و چه معجون عجیبی ست این ترڪیب...!
اسم منافق باهوش که اومد یاد تفکر انگلیسی افتادم که چقدر خطرناکتر از بمب و اسلحه است!
گفتم شیخ مهدی چه قدر دشمن حساب شده کار می کنه! از این طرف بادرست کردن فرقه های شیعه ی افراطی مثل شیرازی ها و از اون طرف با درست کردن گروههای سنی افراطی مثل وهابی ها چقدر دقیق به خواسته اش میرسه!
بعد با حالت عصبانی گفتم: بعضی از ما هم خیر سرمون توی حوزه ی علمیه داریم درس میخونیم که مثلا به درد اسلام بخوریم!
به جای اینکه به درد اسلام بخوریم کم کاری هامون، خودشون شدن یه درد برای اسلام!
لبخند نشست روی لبش و گفت: دمت گرم که جمع نبستی! بعد هم ادامه داد: میدونی تفاوت به درد خوردن یا خودِ درد بودن درچیه؟!
🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸