eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
199 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
به حاج خانم و فاميل ها و دوست و آشنا گفتيم شما حالا تشريف ببريد تا ان شاءالله بعد از ظهر. خودم كه رفته بودم از كنار حرم حضرت اميرالمومنين(عليه السلام) يك كفن براي خودم گرفته بودم گفتم این هم هديه 😔. يك بيست ليتري گلاب هم تهيه كردند، غسلش داديم و كفنش هم كرديم. @taShadat
علاقه محمد به روی انگشترش نام ،فاطمة الزهرا(س) نقش بسته. علاقه ی زیادی به حضرت مادر داشت. مادرش میگفت سحرگاه سیزده شهریور،همان موقع محمدم خواب دیدم سرش را برروی زانوهام گذاشته بعد گفت یازهرا(س) وسرش از زانوهام افتاد. راوی:مادر بزرگوار شهید غفاری @taShadat
..... رو سینه و جیب پیراهنش نوشته بود: "آنقدر غمت به جان پذیرم تا عاقبت قبر تو را به بر بگیرم حسین" بهش گفتند: محمد چرا این شعر رو روی سینه ات نوشتی؟ گفت: میخوام اگه که قراره بشم تیر از دشمن درست بیاد بخوره وسط این شعر وسط سینه و قلبم... بعد از عملیات والفجر هشت بچه ها دنبال می گشتند تا اینکه خبر اومد محمد به شهادت رسید درست تیر خورده بود وسط این شعر ... http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
عملیات بیت المقدس که تمام شد و رزمنده ها برگشتند، هیچ خبری از محمد نشد نه می‌گفتند شهید شده، نه خبر اسارتش رو می دادند... خیلی گذشت مادرم تمام فکرش پیش بود یکی از آشناهامون داشت می‌رفت مشهد... مادرم به من گفت: «یک نامه برای امام رضا علیه السلام بنویس و بخواه که از محمد خبری بیاورند لااقل اگر شهید شده، پیکرش برگردد» دو سه روز بعد، محمد را آوردند فقط استخوان هایش باقی مانده بود.. 🌷 منبع: فهمیده های کلاس @taShadat
حاج سید مجید بنی فاطمه3997004.mp3
زمان: حجم: 5.18M
#سرود‌ (ماه اومده...) حاج سید #مجید_بنی_فاطمه . جشن میلاد پیامبر اکرم(ص) و امام صادق (ع) #مولودی #پیامبر_اکرم(ص) #محمد(ص) #امام_صادق(ع) #جشن 🌷 @taShadat 🌷
🌿بابا آمد... ✨ 🌸به بچه‌های محمد بلباسی 🌳خبر بدین بابا داره برمی‌گرده... 🌸هویت پیکر ۷ شهید مدافع حرم 🌳خان‌طومان بلباسی، رضا 🌸حاجی‌زاده، علی عابدینی، 🌳 رجایی‌فر، شیری، 🌸مجید سلمانیان و نظری 🌳شناسایی شده و پیکرها فردا در 🌸حرم‌امام‌رضا(علیه السلام) طواف‌ داده‌ می‌شه... @tashadat
عضو کانون پرورشی هنری مسجد سیدالشهدا (ع) بود که در سال ۸۷ به عضویت سپاه پاسداران یگان تکاور صابرین تهران در امد که چند سالی در تهران به انجام وظیفه مشغول بود. 🍃⚘🍃 چند سالی در تهران به انجام وظیفه مشغول بود،بعد به صابرین تیپ زرهی حضرت حجت♡ اهواز منتقل و انجام خدمت می کرد. 🍃⚘🍃 در های نبرد با پژاک در شمال غرب (قلعه های جاسوسان) همچنین اشرار شرق در سیستان وبلوچستان حضور فعال داشت. 🍃⚘🍃 به روایت از پدر : به دلیل شرایط و محدودیت‌های شغلی‌ هیچ اطلاعی به ما ندادند. ابتدا فکر می‌کردیم برای انجام ماموریت در تهران به سر می‌برد. قبل از اعزام به به همراه عده‌ای از هم‌رزمانش برای مقابله با گروهک تکفیری پژاک در شمال غرب کشور و... به مدت یک سال در این مناطق حضور مستمر داشت. 🍃⚘🍃 هم طالب رفتن به ، و به خاطر دفاع از اهل بیت (ع)⚘و آرمان‌های رهبری و انقلاب♡؛ و برای حراست از مرزهای کشور از جان خود دریغ نخواهم کرد. 🍃⚘🍃 3⃣ 🌷 @tashadat 🌷
محمد در مهر ماه سال 91  به شد. محل خدمتش تیپ زرهی حضرت حجت (عج)♡، یگان صابرین خوزستان بود که به تهران منتقل و از آنجا عازم شدند. 🍃⚘🍃 در دوران مقدس افتخار 71 ماه حضور در سنگرهای مبارزه علیه رژیم بعثی را داشتم و شیمیایی و موج انفجار شدم 🍃⚘🍃 محمد همیشه بود خنده‌ای که اکثر وقت‌ها روی لب‌هایش نقش بسته بود را هیچ‌ وقت نمی‌توانم فراموش کنم 🍃⚘🍃 ساعت 2 بعد از ظهر، اول آبان‌ماه 94 مصادف با حسینی، در شهرک «کفر حمره» شهر حلب، در نبردی چند ساعته با تروریست‌های تکفیری‌ جبهة النصره محاصره می‌شن 🍃⚘🍃 برای و از به مقاومت ادامه می دهد، که توسط تک تیرانداز این گروهک تروریستی مورد گلوله قرار می گیره و به می رسه 🍃⚘🍃 بعد عقب‌­نشینی می­‌کنند. در حالی­که یکی از هم‌رزمانش در گودالی محاصره می‌شه 🍃⚘🍃 روز بعد از که روز بود، یکی از در دوران مقدس که رابطه­‌ی نزدیکی باهم داشتیم با بنده تماس گرفت و جویای حالش شد،بهش گفتم که حال خوبه و ادامه دادم، چطور؟ مگر اتفاقی افتاده است؟ 🍃⚘🍃 4⃣ 🌷 @tashadat 🌷
سال ٩٣ هم علی به دنیا اومد. تقی همیشه می‌گفت : « به نیت پنج تن آل عبا من دوست دارم پنج تا بچه داشته باشیم. » تولد علی مصادف شد با سالگرد آقا♡ به بجنورد و عید غدیر هم بود و نامش را « علی » گذاشتیم. علی به دنیا که اومد بعد از سه روز زردی گرفت به طوری که میزان بیلی روبین خونش به ٢٩ رسید. 😔 در بیمارستان هم بستری شد ولی کار از کار گذشته بود. به علت رسوبات مغزی کم‌ شنوا شد و مشکل حرکتی هم داشت. در واقع تا یک سال بی‌ حرکت بود. یک سال‌ و‌ نیم کار درمانی بردیم. هنوز هم کلاس گفتار درمانی میره. 😔 🍃⚘🍃 6⃣ •♡ټاشَہـادَټ♡•
چه خصوصیتی داشت، چه ویژگی‌ای داشت که جواب بله را از شما شنید؟ ❤️فوق‌العاده محجوب بود. از همان نگاه اول محجوبیتش به چشم آمد. یک ، یک شخصیت آرام و یک صدای مهربان. همه اینها از همان لحظه اول به دل من نشست، اما بعد از ازدواجمان هرچه زمان می‌گذشت، هم ایشان پخته‌تر می‌شد، هم ‌من، بیشتر و بیشتر به جنبه‌های خوب شخصیتش پی می‌بردم. ، فوق‌العاده صبور بود،❤️ در برابر همه مشکلاتی که ممکن است برای هر کسی در زندگی به وجود بیاید، هیچ وقت نشده بود شکایتی بکند. همیشه با حوصله و صبر مشکلاتش را حل می‌کرد. ایمان محکمی داشت که نشات گرفته از آیه شریفه «یآ أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» بود. 🍃6⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
🔻پس تصمیمشان را برای رفتن به جنگ گرفته بودند؟ 📌بله. از مدت‌ها قبل، اما فرصتش پیش نمی‌آمد تا این که عید امسال، فکر کنم تازه چهار روز بود از اردوی راهیان نور به خانه برگشته بودند، با همدیگر رفته بودیم برای خانه خرید کنیم. از محمد پرسیدم، بالاخره قضیه سوریه رفتن تو چه شد؟ قرار بود از دوستانت خواهش کنی یک بار هم تو را ببرند. سرش را انداخت پایین و گفت: من دیگر از هیچ کسی نمی‌خواهم. من از شهدا خواستم اگر روزی من باشد، من را هم بطلبند. باور کنید هنوز یک ساعت نشده بود که ما رسیده بودیم خانه، یکی از همان دوستانش تماس گرفت و گفت ما امشب اعزام داریم، اگر شرایطش را داری مدارکت را بیاور... 🍃9⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
وقتی فهمیدید جدی شده چه واکنشی نشان دادید؟ 🌹هیچ حرفی نزدم😔. گیج شده بودم. فقط نگاهش می‌کردم. محمد به دوستش گفت: چند دقیقه به من فرصت بده خبر می‌دهم. بعد رو کرد به من و گفت برای اعزام امشب چند تا جای خالی است، شاید دیگر هیچ وقت قسمتم نشود. من همان لحظه احساس کردم خود خانم زینب او را خواسته، انگار که گلچین کرده باشد مدافعان حرمش را... را همان لحظه دعوت کرده و به این دعوت نمی‌شد نه گفت.😔 🍃🔟🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•