علاقه محمد به
#حضرت_مادر
روی انگشترش نام #حضرت_مادر،فاطمة الزهرا(س) نقش بسته.
#محمد علاقه ی زیادی به
حضرت مادر داشت.
مادرش میگفت سحرگاه
سیزده شهریور،همان
موقع #شهادت محمدم
خواب دیدم سرش را برروی
زانوهام گذاشته بعد گفت
یازهرا(س) وسرش از زانوهام
افتاد.
راوی:مادر بزرگوار شهید غفاری
#سلامتی_مادران_صبور_شهدا_صلوات
#شهید_محمد_غفاری
#شهید_مظلوم_نیروی_صابرین
#شهید_امنیت
#یا_زهرا_سلاماللهعلیها
@taShadat
#باشهدا.....
رو سینه و جیب پیراهنش نوشته بود:
"آنقدر غمت به جان پذیرم #حسین
تا عاقبت قبر تو را به بر بگیرم حسین"
بهش گفتند: محمد چرا این شعر رو روی سینه ات نوشتی؟
گفت: میخوام اگه که قراره #شهید بشم تیر از دشمن درست بیاد بخوره وسط این شعر وسط سینه و قلبم...
بعد از عملیات والفجر هشت بچه ها دنبال #محمد می گشتند تا اینکه خبر اومد محمد به شهادت رسید درست تیر خورده بود وسط این شعر ...
#شهید_محمد_مصطفی_پور
#معبر_عشق
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
#خاطرات_شـهید
عملیات بیت المقدس که تمام شد و رزمنده ها برگشتند، هیچ خبری از محمد نشد نه میگفتند شهید شده، نه خبر اسارتش رو می دادند...
خیلی گذشت مادرم تمام فکرش پیش #محمد بود یکی از آشناهامون داشت میرفت مشهد...
مادرم به من گفت: «یک نامه برای امام رضا علیه السلام بنویس و بخواه که از محمد خبری بیاورند لااقل اگر شهید شده، پیکرش برگردد»
دو سه روز بعد، محمد را آوردند فقط استخوان هایش باقی مانده بود..
#دانش_آموز_شهید
#محمد_اندرخور🌷
منبع: فهمیده های کلاس
@taShadat
حاج سید مجید بنی فاطمه3997004.mp3
زمان:
حجم:
5.18M
#سرود
(ماه اومده...)
حاج سید #مجید_بنی_فاطمه
.
جشن میلاد پیامبر اکرم(ص) و امام صادق (ع)
#مولودی
#پیامبر_اکرم(ص) #محمد(ص)
#امام_صادق(ع)
#جشن
🌷 @taShadat 🌷
🌿بابا آمد... ✨
🌸به بچههای #شهید محمد بلباسی
🌳خبر بدین بابا داره برمیگرده...
🌸هویت پیکر ۷ شهید مدافع حرم
🌳خانطومان #محمد بلباسی، رضا
🌸حاجیزاده، علی عابدینی،
🌳#حسن رجاییفر، #زکریا شیری،
🌸مجید سلمانیان و #مهدی نظری
🌳شناسایی شده و پیکرها فردا در
🌸حرمامامرضا(علیه السلام) طواف داده میشه...
@tashadat
عضو کانون پرورشی هنری مسجد سیدالشهدا (ع) بود که در سال ۸۷ به عضویت سپاه پاسداران یگان تکاور صابرین تهران در امد که چند سالی در تهران به انجام وظیفه مشغول بود.
🍃⚘🍃
چند سالی در تهران به انجام وظیفه مشغول بود،بعد به #یگان صابرین
تیپ زرهی حضرت حجت♡ اهواز منتقل و انجام خدمت می کرد.
🍃⚘🍃
در #عملیات های نبرد با پژاک در شمال غرب (قلعه های جاسوسان)
همچنین اشرار شرق در سیستان وبلوچستان حضور فعال داشت.
🍃⚘🍃
به روایت از پدر #شهید:
به دلیل شرایط و محدودیتهای شغلی #محمد هیچ اطلاعی به ما ندادند. ابتدا فکر میکردیم برای انجام ماموریت در تهران به سر میبرد.
#پسرم قبل از اعزام به #سوریه به همراه عدهای از همرزمانش برای مقابله با گروهک تکفیری پژاک در شمال غرب کشور و... به مدت یک سال در این مناطق حضور مستمر داشت.
🍃⚘🍃
#خودم هم طالب رفتن به #سوریهام، و به خاطر دفاع از #حریم اهل بیت (ع)⚘و آرمانهای رهبری و انقلاب♡؛ و برای حراست از مرزهای کشور از #نثار جان خود دریغ نخواهم کرد.
🍃⚘🍃
3⃣
🌷 @tashadat 🌷
محمد در مهر ماه سال 91 به #سوریه #اعزام شد. محل خدمتش تیپ زرهی حضرت حجت (عج)♡، یگان صابرین خوزستان بود که به تهران منتقل و از آنجا عازم شدند.
🍃⚘🍃
در دوران #دفاع مقدس افتخار 71 ماه حضور در سنگرهای مبارزه علیه رژیم بعثی را داشتم و #جانباز شیمیایی و موج انفجار شدم
🍃⚘🍃
محمد همیشه #خندان بود
خندهای که اکثر وقتها روی لبهایش نقش بسته بود را هیچ وقت نمیتوانم فراموش کنم
🍃⚘🍃
ساعت 2 بعد از ظهر، اول آبانماه 94 مصادف با#تاسوعای حسینی، در شهرک «کفر حمره» شهر حلب، در نبردی چند ساعته با تروریستهای تکفیری جبهة النصره محاصره میشن
🍃⚘🍃
#محمد برای #نجات و #پشتیبانی از #همرزمش به مقاومت ادامه می دهد، که توسط تک تیرانداز این گروهک تروریستی #سرش مورد #اصابت گلوله قرار می گیره و به #شهادت می رسه
🍃⚘🍃
بعد عقبنشینی میکنند. در حالیکه یکی از همرزمانش در گودالی محاصره میشه
🍃⚘🍃
روز بعد از #شهادتش که روز #عاشورا بود، یکی از #همرزمانم در دوران #دفاع مقدس که رابطهی نزدیکی باهم داشتیم با بنده تماس گرفت و جویای حالش شد،بهش گفتم که حال #محمد خوبه و ادامه دادم، چطور؟ مگر اتفاقی افتاده است؟
🍃⚘🍃
4⃣
🌷 @tashadat 🌷
سال ٩٣ هم علی به دنیا اومد. #محمد تقی همیشه میگفت : « به نیت پنج تن آل عبا من دوست دارم پنج تا بچه داشته باشیم. »
تولد علی مصادف شد با سالگرد #ورود #حضرت آقا♡ به بجنورد و عید غدیر هم بود و نامش را « علی » گذاشتیم. علی به دنیا که اومد بعد از سه روز زردی گرفت به طوری که میزان بیلی روبین خونش به ٢٩ رسید. 😔
در بیمارستان هم بستری شد ولی کار از کار گذشته بود. به علت رسوبات مغزی کم شنوا شد و مشکل حرکتی هم داشت. در واقع تا یک سال بی حرکت بود. یک سال و نیم کار درمانی بردیم. هنوز هم کلاس گفتار درمانی میره. 😔
🍃⚘🍃
6⃣
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#شهیدمحمدبلباسی چه خصوصیتی داشت، چه ویژگیای داشت که جواب بله را از شما شنید؟
❤️فوقالعاده محجوب بود. از همان نگاه اول محجوبیتش به چشم آمد. یک #چهرهنورانی، یک شخصیت آرام و یک صدای مهربان. همه اینها از همان لحظه اول به دل من نشست، اما بعد از ازدواجمان هرچه زمان میگذشت، هم ایشان پختهتر میشد، هم من، بیشتر و بیشتر به جنبههای خوب شخصیتش پی میبردم.
#محمد، فوقالعاده صبور بود،❤️ در برابر همه مشکلاتی که ممکن است برای هر کسی در زندگی به وجود بیاید، هیچ وقت نشده بود شکایتی بکند. همیشه با حوصله و صبر مشکلاتش را حل میکرد. ایمان محکمی داشت که نشات گرفته از آیه شریفه «یآ أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» بود.
🍃6⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🔻پس تصمیمشان را برای رفتن به جنگ گرفته بودند؟
📌بله. از مدتها قبل، اما فرصتش پیش نمیآمد تا این که عید امسال، فکر کنم تازه چهار روز بود از اردوی راهیان نور به خانه برگشته بودند، با همدیگر رفته بودیم برای خانه خرید کنیم. از محمد پرسیدم، بالاخره قضیه سوریه رفتن تو چه شد؟ قرار بود از دوستانت خواهش کنی یک بار هم تو را ببرند. سرش را انداخت پایین و گفت: من دیگر از هیچ کسی نمیخواهم. من از شهدا خواستم اگر #سوریه روزی من باشد، من را هم بطلبند. باور کنید هنوز یک ساعت نشده بود که ما رسیده بودیم خانه، یکی از همان دوستانش تماس گرفت و گفت #محمد ما امشب اعزام داریم، اگر شرایطش را داری مدارکت را بیاور...
🍃9⃣🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•
وقتی فهمیدید جدی شده چه واکنشی نشان دادید؟
🌹هیچ حرفی نزدم😔. گیج شده بودم. فقط نگاهش میکردم. محمد به دوستش گفت: چند دقیقه به من فرصت بده خبر میدهم. بعد رو کرد به من و گفت برای اعزام امشب چند تا جای خالی است، شاید دیگر هیچ وقت قسمتم نشود. من همان لحظه احساس کردم خود خانم زینب او را خواسته، انگار که گلچین کرده باشد مدافعان حرمش را... #محمد را همان لحظه دعوت کرده و به این دعوت نمیشد نه گفت.😔
🍃🔟🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•