eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیئت مشتاقان اهل بیت (علیهم السلام) اهواز فازیک پاداد مداح اهل بیت : آقای مصطفی نواصری 🏴 @taShadat 🏴
#شهدای_حسینی ﭘﺎﺵ اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺷﺖ..... ﺷﺐ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ چشم هاش از گریه سرخ شده بود. گفتم چی شده سید؟ گفت حتما تو هم فکر می کنی, با این پای لنگم نمی تونم بیام تو عملیات... اما من با همین پا,توی تمام آموزش ها, پا به پای بچه ها اومدم که بگم با یه پای علیل هم می شه از کشور دفاع کرد و. ﻣﻂﻤﺌﻦم اگر شهید شدم, جدم امام حسین به خاطر این پا ردم نمیکنه! ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ فرمانده را راضی کرد.همون شب با ذکر #یاحسین ع شهید شد! #شهید_سید_ایاز_خردمندان 🌷 #شهدای_ﻏﺮﻳﺐ_فارس @tashadat
ﭘﺎﺵ اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺷﺖ..... ﺷﺐ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ چشم هاش از گریه سرخ شده بود. گفتم چی شده سید؟ گفت حتما تو هم فکر می کنی, با این پای لنگم نمی تونم بیام تو عملیات... اما من با همین پا,توی تمام آموزش ها, پا به پای بچه ها اومدم که بگم با یه پای علیل هم می شه از کشور دفاع کرد و. ﻣﻂﻤﺌﻦم اگر شهید شدم, جدم امام حسین به خاطر این پا ردم نمیکنه! ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ فرمانده را راضی کرد.همون شب با ذکر ع شهید شد! 🌷 🏴 @taShadat 🏴
318634686.mp3
7.66M
نمیشہ باورم ڪه وقتِ رفتنہ.. 💔 ڪجا میخوای بری چرا منو نمیبری ...😭 محمودڪریمی ... @taShadat
می گفت ، من راضی نیستم شما برای پیشبرد کارها دست به هر کاری بزنید ! ، کارها تمام شدنی نیست ، نشنوم کسی در اجرای کاری تخلف بکند ! ، من به شما می گویم که من آن کار را تایید نمی کنم ، اصلا هر کاری که خلاف شرح باشد را تایید نمی کنم !!.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص26 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            @taShadat
#یل_کربلا دامن علقمه و باغ گل یاس یکیست قمر هاشمیان بین همه ناس یکیست سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب نام زیبای اباصالح و عباس یکیست ... #السلام_علیک_یاعباس_بن_علی_ع #السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع #یاحسین 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            @taShadat
‍ 🍃💐نامه ای 💌خیلی و از سوی به همه انسان ها💐🍃 💚سوگندبه روزوقتی نورمی گیردوبه شب وقتی آرام می گیردکه من نه تورارها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام( ضحی ۲_۱) 💝افسوس که هر کس رابه تو فرستادم تا به توبگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس ۳۰) 💐وهیچ پیامی ازپیام هایم به تونرسید مگر ازآن روی گردانیدی.(انعام ۴) و باخشم رفتی وفکرکردی هرگزبرتو قدرتی نداشته ام (انبیا ۸۷) 🌹ومرابه مبارزه طلبیدی وچنان متوهم شدی که گمان بردی خودت برهمه چیز قدرت داری. (یونس ۲۴) 🌹واین درحالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی ونمی توانی بیافرینی و اگرمگسی ازتوچیزی بگیردنمی توانی از او پس بگیری (حج ۷۳) 🌺پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت ازوحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب ۱۰) 💝تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه۱۱۸) 🌹وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرابا دیگری در عشقت شریک کرد .(انعام ۶۴_۶۳) 🌺این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده‌ای. (اسرا ۸۳) 🌹آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح ۳_۲) 💝غیر ازمن خدایی هست که برایت خدایی کرده است ؟(اعراف ۵۹) 💔پس کجا می روی؟(تکویر۲۶) 💝پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟(مرسلات ۵۰) 💚چه چیزجز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار ۶) 🌹مرابه یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران ازخلال آن هابیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود. (روم ۴۸) 💐من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت رادر خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام ۶۰) 💝من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می‌دهم.(قریش ۳) 🌺برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم.(فجر ۲۹_۲۸) 💐تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه كنيم .( مائده۵۴) 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            @taShadat
🏴سومین سالگرد شهید مدافع حرم اهل شهرری شهید #محمد_پورهنگ 📅پنجشنبه ۲۸ شهریور ⏱از نماز مغرب و عشاء 🗺 #شهرری خ فدائیان اسلام، مسجد الهادی ع #یاحسین 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            @taShadat
خدایا ؛ به سویت آمدم اما روی ناصر دینت مولایمان را ندیدم . من به امید یاری و دیدار او آمده ام . خدایا ، مرا از یاری در رکابش نا امید مگردان ، خدایا ، به من توفیق ده که جزء اولین شهدای گلگون کفنت به خاک و خون خویش بغلطم و جان خود را تسلیم کنم ، به من اجازه ده ، هر چه زودتر پروانه وار خود را در آتش عشق تو بسورانم ، خوش دارم هر چه زودتر از این دنیا رخت بربندم و در محضر عدل تو حاضر شده و به لقای تو واصل گردم خدایا ، من از دردها و رنجها شکوه نمی کنم و از بار مشکلات نمی ترسم ، از زیبایی های طبیعت که همه تجلیات ذات بی همتای توست خسته و سیر نشده ام ولی صبرم برای دیدار تو تمام شده ، تارو پودم ، قلبم به مهرت سرشته شده ، قلبم به عشق تو می تپد و برای دیدار تو بی تابم .... عارف شانزده ساله 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            ▪️ @taShadat ▪️
سردار حاجی زاده: جزو پنج کشور برتر دنیا در حوزه پهپاد هستیم فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: 🔹امروز بزرگترین کلکسیون پهپادی جهان در موزه دفاع مقدس و انقلاب اسلامی افتتاح شد. این موزه موزه عبرت است برای کسانی که ملت ایران را تهدید می کنند. 🔹جزو پنج کشور برتر دنیا در حوزه پهپاد هستیم. 🔹علاوه بر آن در حوزه رادار نیز پیشرفت های بسیار خوبی داشتیم که نمونه آن نیز ساقط کردن هواپیمای ام کیو ۴ سی بود. 🔹ما همچون چهل سال گذشته ایستاده ایم و اگر دشمن غلطی کند قطعا پاسخ کوبنده ای دریافت خواهد کرد. #یاحسین 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            ▪️ @taShadat ▪️
#بی_بی_جان_یازینب... ﻣﺪﺍفعی ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﭼﺎﮎ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺯینب ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺷﻬﯿﺪ، بی ﺗﺎﺏ ﺍﺳـﺖ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺁﻣﺪه ﻣﺪﺍﻓـــﻌﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺸﻨﻪ ﺍی ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺿﺮﯾﺢ،ﺳـﯿﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ...😔 _••🏴🍃 #یاحسین...🏴🍃••_ ▪️ @taShadat ▪️
✨گر حساب عشق زینب را در این مکتب کنید ✨باید از راه ریاضی حل این مطلب کنید ✨عشق منهای ریا تقسیم بر هفتاد و دو ✨جمع آن هر چه بیاید ضرب در زینب کنید ❣لبیک یا زینب کبری (س)❣ #یاحسین 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            ▪️ @taShadat ▪️
#بی_بی_جان_یازینب_مددی اصلاً عفاف چیست به جز معجر شما پوشیدگی کجاست به جز محضر شما تا قبل از این کدام زنی این گونه بوده است؟ جز حضرت خدیجه و جز مادر شما بانو قسم به جان حسینت بهشتی است هرکس شود کنیز شما نوکر شما تفسیر آیه های خدا موج میزند در برکه های منظره باور شما وقتی به جز اهالی این خاک ؛جبرئیل... ....هم استفاده میکند از منبر شما #غلامتم_بی_بی_جان.... _••🏴🍃 #یاحسین...🏴🍃••_ ▪️ @taShadat ▪️
#سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند. #سلام_بر_شهدا! #هفته_دفاع_مقدس_گرامی_باد. 🌹🍃 _••🏴🍃 #یاحسین...🏴🍃••_ #اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور🏴 #لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🏴 ▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هواتو کردم من حیرون تو این روزا هواتو کردم دلم میخوادت میخوام بیام تو آسمون دورت بگردم . . . 🎥 #نماهنگ زیبا تقدیم به #شهیدمدافع_حرم #جاوید_الاثر #علی_آقاعبداللهی #بیادفرزندان_درانتظارشهدا #مدرسه #اول_مهر #کوچه_شهید #امربه_معروف_نهی_ازمنکر #حسینیه_ام #امان_ازدل_زینب #حب_الحسین_یجمعنا #اربعین_کربلا #خدایابه_حق_الحسین_اللهم_عجل_لولیک_الفرج #الهی_بحق_الحسین_العفو #احب_الله_من_احب_حسینا کد۹۸۱ #یاحسین 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            ▪️ @taShadat ▪️
⚘﷽⚘ مدافع حرم #شهیـد #مهدی_علیدوست🌷 📌فرازی از وصیتنامه می‌گویند دو چیز است که آدمی تا آنها را دارد قدر نمی‌داند، یکی امنیت و دیگری سلامتی. الآن شرایط جوری است که باید برویم تا این دو چیز را برای مردم کشورم به ارمغان آوریم.... هدف تکفیر، کشور ماست و الآن جبهه‌ی ما کاملاً مشخص است پس کسی به من خرده نگیرد که کجا می‌روی و برای چه رفتی... ما نسل جوان ادامه‌دهنده راه امام حسین هستیم و خون امام حسین و اهل‌بیت(ع) در رگ‌های ما جریان دارد پس می‌رویم، می‌رویم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس ما، به کشور ما، و به انقلاب ما، و به اسلام بکند. #یاحسین 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴            ▪️ @taShadat ▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ای_جانم 😍 #قدم_قدم_با_یه_علم. #ایشاالله_اربعین_میام_سمت_حرم... #التماس_دعا_ان_شاءالله_اربعین_کربلا 🏴 _••🏴🍃 #یاحسین...🏴🍃••_ #اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور🏴 🏴 @taShadat 🏴
49.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🏴 صبر اجتماعی سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین عالی در مراسم عزاداری شام غریبان حسینی علیه‌السلام. ۹۹/۶/۹ 🌷 @tashadat 🌷
ارباًاربا‌دل‌باباۍ‌علے‌اکبر‌بود🖤 •♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گ
📚 📝 نویسنده : ❤️ 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ادامه دارد.... ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ •♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می
📚 📝 نویسنده : ❤️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ادامه دارد.... ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ •♡ټاشَہـادَټ♡•
ٺـٰاشھـادت!'
📚 #تنها_میان_داعش ✍🏻 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_سی_چهارم 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و م
📚 ✍🏻 نویسنده : ❤️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. پایان ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ •♡ټاشَہـادَټ♡•
Mohammadhossein Pouyanfar - Moharram 1401 Shabe 1-2 (320).mp3
5.82M
•••🕊🥀••• 🖤 مداحی با صدای آقای محمد حسین پویانفر 🖤 💔 نمیدونی چه خبره کربلا ....💔 ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
نماهنگ عشق خاص(1).mp3
4.2M
🏴تنها یارم امام حسین... 🏴راه چاره‌ام امام حسین... 🎙 #️⃣ #️⃣ #️⃣ #️⃣ @tashahadat313