eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 کار من و ابوعلی تمام شده بود. راهکارهایی که برای نفوذ تعیین کرده بودیم، همه دست نخورده بودند. لحظه آخر، یکی از داعشی ها از حفره ای بیرون آمد و حیدر، دهانش به شکر باز شد: الحمدلله. خدایا شکرت. مختصات زاغه مهماتشون هم لو رفت. با دوربین مختصات را حساب کرد و یادداشت کرد. وسایل اندکی که داشتیم را جمع کردیم و برگشتیم. نزدیک اذان ظهر بود. چند کیلومتر پیاده روی در گرمای بالای 50 درجه با حمل اسلحه و وسایل، توانم را برده بود و حسابی تشنه ام کرده بود. حیدر که لب های خشکیده و صدای خس خس نفس هایم را می‌شنید، از کوله پشتی‌اش، بطری آب معدنی ای در آورد: بخور نوش جان. بطری را از او گرفتم و دادم به ابوعلی. ابوعلی بی صدا، کمی خورد و آن را برگرداند. سایه هایمان از بین رفته بود. موقع اذان بود. پشت تپه ی کوچکی، ایستادیم به نماز جماعت. حیدر را جلو انداختیم و من و ابوعلی، به او اقتدا کردیم. دولا شده بودیم تا مورد اصابت تک تیراندازهایشان قرار نگیریم. چند ساعت دیگر باید می رفتیم تا به نیروهای خودی برسیم. اینجا مرز بین داعشی ها و خط پدافندی نیروهای حزب الله بود. بعد از نماز، حیدر باز هم دوربین کشید و منطقه را بررسی کرد. من هم با تفنگ دوربین دارم، منطقه را چک کردم. ابوعلی، حواسش به اطراف بود که موقع شناسایی، رَکَب نخوریم. تغییر جزئی ای کمی آنطرف تر، چشمانم را تیز کرد: - حیدر ساعت ده رو نگاه کن. به نظرت زمین تغییری نکرده؟ خاک ها زیر و رو؟ + چرا انگار خبرهایی است با احتیاط، جلوتر رفتیم. جا به جا، حفره های تک نفره به عرض و ارتفاعِ نصفِ قد یک انسان معمولی حَفر شده بود. در حال بازرسی از منطقه بودیم. تله های انفجاری عجیبی توجهم را جلب کرد. تا آمدم به حیدر و ابوعلی بگویم، موج عظیم انفجار، مرا با سر داخل یکی از حفره ها انداخت. چند انفجار بزرگ که پی در پی صورت گرفت. تله های انفجاری با بمب های دست سازی که قدرت تخریب بالایی داشتند، با سیم به همدیگر وصل شده بود. بمب های جهنمی. ملاج سرم به زمین خورده بود. خون، روی صورتم جاری بود. سَرَم مَنگ شده بود. گوش‌هایم پر از سوت شده بود. سوت خمپاره. سوت داور زمین فوتبال برای تله آفسایدی که در آن افتاده بودم، سوت بستنی قیفی ای که برای امین خریده بودم و خانه را روی سرش گذاشته بود: "پسر جان سَرَم رفت. ول کن اون سوت رو. بستنی خریدم برات ها، نه سوت".. غش غش خنده هایش، جدیت حرفم را به مزاحی شیرین بدل کرد و جمله ای که با زرنگی، تحویلم داد، وجودم را برایش فدا کرد: "بستنی شو خوردم و حالا کیف سوتش رو می کنم. یک تیر و دو نشان." ای جانم به این حاضر جوابی. دور اتاق می چرخید و سوت می زد. ممتد. صد رحمت به جیغ کشیدن های دو سال پیشش؛ وقتی برادر بزرگش، تفنگش را برداشته بود و زبان درازی کرده بود. کاری نتوانسته بود بکند الا جیغ کشیدن. ممتد. پرده‌ی گوش پاره کننده. سوت گوش‌هایم دست بردار نبود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سکوی قهرمانی شطرنجو با چادر و پرچم ایران رفت (:✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‹‌‌‌‌‌‌‌‌‌بِسْـمِ‌اللّٰھِ‌الرَحمٰـنِ‌الرَحِیـم...!🌿💚! اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ🖐🏻🌱› •؛•ᚔ‌ᚔ‌ᚓ⊰✾⊱ᚔᚔ‌ᚔ•؛• ...⇣•• ‹‌یـٰاحَۍُ‌یـٰاقَیـُوم🦋📘'› ‹‌اے‌زندھ‌وپـٰایندھ✨💙'›
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۴ آبان ۱۴۰۱ میلادی: Wednesday - 26 October 2022 قمری: الأربعاء، 29 ربيع أول 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️9 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️11 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️35 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️43 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
امیرالمومنین امام علی『علیه‌السلام 』: باطل پس از مدّت ها سكوت، نعره مى كشد . مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مى گذارند، و در جدا شدن از دين متّحد مى گردند، و در دروغ پردازى با هم دوست و در راستگويى دشمن يكديگرند . به گناه افتخار مى كنند، و از پاكدامنى به شگفت مى آيند . 🌸نهج البلاغه-خ ١٠٨🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرش خراب شد که😂 شده مث داستان اون مسلمونی که میخواستن مسیحیش کنن، کلی روش کارکردن، تا چراغو روشن کردن گفت اللهم صل علی محمد و آل محمد 😁
یه سلبریتی قبل از مرگش کلی طرفدار داره؛ ولی بعد از مرگش به مرور کمرنگ میشه و از یادها میره و تاثیر خاصی رویِ افراد جامعه نداره.. یه شهید مثلِ شهید ابراهیم هادی ، قبل از مرگش معروف نیست؛ ولی وقتی شهید میشه، بعد از ده‌ها سال هنوز کتاباش جزو پرفروش‌ترین کتاب‌هاست و شده الگویِ جوونا... خاصیت زندگی کردن برایِ خدا اینه :) [این‌است‌خاصیت‌گمنام‌زیستن..!]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 💗#مدافع_حرم💗 #قسمت_چهارم کار من و ابوعلی تمام شده بود. راهکارهایی که برای نفوذ تعیین کرده بو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 روی زمین نم دار، به سختی نشسته ام. سرمای بیابان های سوری را با تمام تنم حس می‌کنم. بینی شکسته ام، پر است از بوی خون وکباب و نفت. می لرزم. با هر لرزشی، درد در تمام تنم پمپاژ می شود. سوزش سینه ام، نفس کشیدنی عذاب آور نصیبم کرده. سعی می کنم، آرام هوای گردوخاکی و خفه‌ی اینجا را به ریه هایم برسانم. هوا که به سختی پایین می‌رود، سخت تر و پر سوزش، وارد ریه ها می‌شود. به سوزش و دردی بزرگ تر، رها می شود و ریه ها خالی از هوا. صدای پدر در گوشم می پیچد: " هر نفسی که فرو می رود، ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت... صدای پدرم، دلم را آرام می‌کند. " الحمدلله رب العالمین. هر چه تو بدهی نیکوست ... خدایا.. می بینی ام؟ " و باز هم اشک. صورتم به اشک هایم می سوزد اما مانع از اشک ریختنم نمی شود. می خواهم سجده کنم. اینجا خاک است. زیر خاک است. خاکی ترین جایی است که جسمم قبل از قبر، آن را درک کرده است. دلم سجده می خواهد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 صدای لخ لخ دمپایی های پاره‌ی دختر سوری می‌آید. صدا نزدیک تر می شود. از روی صدای قدم های کوچک این دختر، تشخیص می دهم تا دهانه ورودی، پنج متری فاصله است. وجودم ناله می زند: وای خدای من. لباس های پاره اش چرا اینطور است؟ یک طرف صورتش کبود شده و ورم کرده. دستش به چنگال های کفتار، زخمی و خونی است. می لنگد و به درد، ناله خفیفی، فریاد می‌کند. صدای ظریف کودکانه اش نابودم می کند. خدایا. ایکاش این یک چشمم هم نمی دید و این طفل معصوم را نمی دیدم. به یک لحظه، خودم را می بازم. مصطفی فریادم را در گلو، خفه می‌کند: " نکند ضعف نشان دهید. از ضعفتان لذت می برند و عذابتان را دو چندان می کنند. ضعفی که شاید به قیمت کشته شدن انسان دیگری تمام شود. با صلابت باشید. " صدای پر صلابت و دلسوزانه مصطفی با صدای سوت گوشم در هم پیچیده شده است. درونم ناله سر می دهد: "مصطفی... مصطفی... کجایی که به من بگویی ضعف نشان نده. مگر عذابی بالاتر از این هم هست که دختر معصومی که هنوز شاید هفت ساله هم نشده را این چنین لت و پار کنند..". صدای امینِ شش ساله‌ام را می شنوم: "بابا. بیا اینو بخور." دستان کوچکش را جلوی صورتم نگه داشته است. نگاهش پر از خواهش است. لب نداشته ام را جلو می برم و دستش را می بوسم و زمزمه می کنم: فداکِ یا بنتی. ظرف کثیفی که تکه ای به اصطلاح نان در آن است، جلویم گرفته. فقط نگاهش می‌کنم و سعی می‌کنم لبخندی تشکرآمیز نثارش کنم. او از چهره ی من چه می بیند، نمی دانم. صورتم با آن همه ضربات زنجیر، به چه روزی افتاده، نمی دانم. باز هم می گویم: فداک یا بنتی. الله حافظک. نان را با دو انگشت سالمش، برمی دارد و روی لب های ورم کرده ام می‌گذارد. سعی می کنم نان را نگه دارم. نمی توانم. می‌افتد. ظرف را روی زمین می‌گذارد. نان را برمی دارد و مجدد به دهانم می‌گذارد. این بار توانستم نگه دارم. لب های چین خورده ی خشکیده اش، کمی کشیده می شود. نعره ی سربازی، از جا می پراندش و به سرعت، لنگ لنگان، در تاریکی دالان، گم می شود. صدای خنده بچه‌گانه اش در گوشم می‌پیچد: مامان خورد. دیدی گفتم من بدم به بابا می خوره. بالا و پایین می پرد و پیروزمندانه، بابا خورد، بابا خورد را تکرار می‌کند. به پهنای صورت می‌خندم. کمرش را می گیرم. مانند چرخ و فلکی می چرخانمش و بین زمین و آسمان، معلق، نگه می دارم. هواپیمایش می کنم و دور خودم می چرخانم. غش غش خنده هایش تمامی ندارد: " دِ بترس بچه. سَرِت گیج نرفت این همه چرخوندمت؟ دنیا دور سَرِت نمی چرخه؟ " صدای خنده های امین دور سرم می چرخد. سرم درد می‌کند. نمی توانم چشمانم را باز نگه دارم. حالت تهوع شدیدی دارم. عق می زنم. تمام مغزم به پیشانی هجوم می‌آورد. دل و روده هایم به گلو چنگ می‌اندازند. قفسه سینه ام، می سوزد. بیهوش می شوم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ حمله تروریستی در حرم شاهچراغ شیراز 🔺ساعت ۱۷:۴۵ امروز سه فرد مسلح با تیراندازی از بیرون حرم مطهر شاهچراغ به داخل حمله کردند. ۲ نفر از تروریست‌ها دستگیر و تلاش برای دستگیری نفر سوم ادامه دارد.
ٺـٰاشھـادت!'
❌ حمله تروریستی در حرم شاهچراغ شیراز 🔺ساعت ۱۷:۴۵ امروز سه فرد مسلح با تیراندازی از بیرون حرم مطهر ش
❌جزئیات حمله تروریستی به حرم شاهچراغ به روایت خبرنگار ایرنا 🔺طبق گفته شاهدان عینی به خبرنگار ایرنا، تروریست‌ها با خودروی پژو به سمت حرم شاهچراغ رفته و از ورودی خیابان ۹ دی وارد حرم شدند و در همان محل، خدام‌ و زائران حاضر در آن ورودی را به رگبار بسته‌اند. 🔻طبق یک‌ سنت قدیمی شب‌های پنجشنبه بسیاری از مردم شیراز برای زیارت به حرم شاهچراغ می‌روند و این حمله تروریستی در یکی از شلوغ‌ترین ساعات در حرم شاهچراغ روی داده است. 🔺نیروهای ناجا همزمان دو‌ تروریست از سه نفر حمله کننده به حرم شاهچراغ را دستگیر کرده‌اند و یکی از تروریست‌ها متواری شده است جانباختن ۱۵ نفر در این حادثه تایید شده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹‌‌‌‌‌‌‌‌‌بِسْـمِ‌اللّٰھِ‌الرَحمٰـنِ‌الرَحِیـم...!🌿💚! اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ🖐🏻🌱› •؛•ᚔ‌ᚔ‌ᚓ⊰✾⊱ᚔᚔ‌ᚔ•؛• ...⇣•• ‹‌لٰااِلہَ‌الاَّ‌اللّٰھُ‌المَلِڪُ‌الحَقُ‌المُبِین🍊📙'› ‹‌خدایۍ‌جزآن‌خداےِ‌یڪتاڪہ‌سلطان‌حق وآشڪاراست‌نخواهدبود✨🧡'›
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۰۵ آبان ۱۴۰۱ میلادی: Thursday - 27 October 2022 قمری: الخميس، 1 ربيع الثانی 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️8 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️10 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️34 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️42 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
امام علی (ع) : تو مراقب آخرتت باش دنیا خودش ذلیلانه پیش تو می آید. 〰〰〰〰〰
ٺـٰاشھـادت!'
#شیراز_تسلیت
<🖤🔗> تمام‌سلبریتی‌هایی‌که‌درآتش‌اغتشاشات‌ دمیدند درخون‌شھدای‌مظلوم‌شاهچراغ‌شریکن !!
جهت دسترسی اسان به مطالب کانال این پست رو میکنم براتون💛 💫لیست رمان ها💫 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/2553 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/4046 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/10764 https://eitaa.com/tashahadat313/7185 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/24689 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/34361 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/36177 ،🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/43706 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/44122 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/44714 💗 https://eitaa.com/tashahadat313/45376 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/46414 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/47032 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/47589 🌸 https://eitaa.com/tashahadat313/51215 https://eitaa.com/tashahadat313/51887 https://eitaa.com/tashahadat313/52681 https://eitaa.com/tashahadat313/53348 🍏 https://eitaa.com/tashahadat313/54289 https://eitaa.com/tashahadat313/54874 https://eitaa.com/tashahadat313/55484 https://eitaa.com/tashahadat313/56057 https://eitaa.com/tashahadat313/57592 https://eitaa.com/tashahadat313/58729 🍃🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃🍃 ✨مطالب مهدوی✨ 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🍃🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃🍃 🌟متفرقه 🌟 نماز سکوی پرواز🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 معرفی شهید🌼 🌼 سیره شهدا🌼 وصیت نامه 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 🌼 . سخنرانی های استاد شجاعی لینک پست اول https://eitaa.com/tashahadat313/53282 https://eitaa.com/tashahadat313/55910 کارگاه های توحیدی https://eitaa.com/tashahadat313 /55477 https://eitaa.com/tashahadat313/59302 https://eitaa.com/tashahadat313/57851 و..... هرچیزی رو که میخوایید در جستوجوی کانال بزنید پیدا میکنید😍🍃 اینم ناشناس مون برام پیام بزارید در مورد پستها و هرچیزی که میخواید htts://harfeto.timefriend.net/16663665120560
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#مدافع_حرم 💗 #قسمت_ششم صدای لخ لخ دمپایی های پاره‌ی دختر سوری می‌آید. صدا نزدیک تر می شود.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت_هفتم بمب های جهنمی، منفجر شده اند. ابوعلی درجا شهید شده است. نصف صورتش را ترکشی به بزرگی فرزبی های امین، با خود برده است. حیدر چند متر آن طرف تر افتاده. بدنش غرق خون است. دست راستش از آرنج آویزان است. سفیدی استخوان مچ پایش، بین آن همه خون، برق می زند. تقریبا رنگ لباسش، مشخص نیست. همان لباس شسته شده ای که تازه آن را روی صخره ای پهن کرده بود. از چادر که بیرون آمدم گفت: می گم امیرعلی، تو چرا سرتو نمی شوری؟ بیا تشت رو اماده کردم سرتو بشوری. خودمم کمکت می کنم زود تموم بشه. به زور مرا نشاند روی تخته سنگی و تشتی که پر از کف بود، آرام روی سرم خالی کرد. آب تشت داغ داغ بود. پوست سرم سوخت. سقلمه ای بهش زدم که: جوش بود که. سوختم. خونسرد و بی خیال گفت: سوریه است دیگر. آفتابش هم هوا را گرم می کند هم آب را. صدایش را جدی تر کرد و ادامه داد: سوریه، آب و هوایی گرم دارد. شب هایی سرد و استخوان سوز، روزهایی گرم و خرماپز ... همان طور که داشت انشای آب و هوای گرم سوریه را از بر برایم می‌خواند تا نمره بدهم، به بهانه چنگ زدن، تا دلش خواست موهایم را کند. آخ و اوخ از دهانم نمی افتاد. یک بطری آب تمیز روی سرم که خالی کرد گفت: ببخش دیگر بضاعت من همین بود که آب متبرک شده‌ی لباس شویی ام را حلالت کردم. یک تیر و دو نشان. با همان تشت خالی، افتادم دنبالش: که یک تیر و دو نشان ها؟ چنان تیر و نشانی حالیت کنم که مرغان سوری به حالت تخم کنند. بچه های فاطمیون می خندیدند. "کجایید بچه ها؟ حیدر هنوز زنده است. پتو بیاورید. ابوطاهر، ابوهشام، بیایید حیدر را به عقب ببریم." هر چه داد می زدم کسی صدایم را نمی شنید. ، صدا در گوش خودم هم نمی پیچید. نعره کشیدم: " بچه ها." ضربه شدیدی به سرم خورد. صدایم در گلو خفه شد. همه توانم را جمع کردم که صدایم را به گوششان برسانم. باز هم داد زدم:" حیدر زنده است." با درد فجیعی به هوش آمدم. چیزی مدام به شکم و پهلوهایم می خورد. احساس کردم بدنم از وسط نصف شد. هیکل بزرگ سیاهی بالای سرم ایستاده بود. برای لحظاتی نمی دانستم کجا هستم. به سختی می دیدم. گرد و غباری که در هوا پیچیده بود، همان ذره ی نوری که می‌آمد را هم کمرنگ کرده بود. از درد در خود مچاله شدم. دستانم از پشت بسته بود. آن هیکل سیاه و بزرگ، طنابی که به گردنم انداخته شده بود را گرفت و داخل دالان، چون پر کاهی روی زمین کشید. یادم آمد. در اسارت داعشی ها بودم. طناب به گردنم فشار می آورد. نمی توانستم درست نفس بکشم. به خودم تلقین می کردم: صلابت صلابت. امیرعلی صلابت یادت نرود. درد ها را رها کن. درد همیشه هست. 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت_هشتم روی سنگ های زمین، بدنم تکه پاره می شد. انگار جا به جای زمین، خرده شیشه کار گذاشته باشند و سر صبر، هر کدامشان به غایت، در بدنت فرو روند و بیرون کشیده شوند و باز هم سر صبر، در همان لحظه ی درآمدن، بچرخند و هنوز آن یکی بیرون نیامده، بعدی فرو برود و بچرخد و کشیده شود. هر چقدر هم عضلانی باشی، انسانی. هر چقدر هم خودت را به در و دیوار کوبانیده شده باشی و بدن را آبدیده کرده باشی، گوشت و پوست داری. مصطفی، این جا دیگر بدنم کم آورده. آن همه تمرینات رزمی و ضربه زدن ها به چوب و درخت و دیوار، استخوانم را سفت کرد اما پوست و گوشت را که سنگ نکرده. آش و لاش شدم. هر چه به در دالان نزدیک تر می شدم، چهره کریهش را بهتر می دیدم. پیشانی‌اش را با دستاری مشکی پوشانده بود. موهای بلندش تا روی گردن می رسید. لب های گوشتی و کلفتش را به ناسزا تکان می داد و ریش های درازش، بالا و پایین می شد. تمام صورتش از خشم پر خون شده بود. چشم از صورت کریهش برداشتم که حالم را خراب تر می‌کرد. همان لب و دهان و بینی آدم های دیگر را داشت اما حال به هم زن و متهوع کننده. هر چه او فحش می داد، گوشم را با صدای ذکر یا حسینی که به سختی می گفتم، نوازش می دادم. با دست دیگرش، کمری شلوارم را گرفت و به یک ضرب، مرا از کف دالان به بالا پرت کرد. با صورت به زمین برخورد کردم. صدای شکستن استخوان پیشانی در سرم پیچید. صدایی شبیه صدای سنچ . صدای حماسی سینه زنی بچه ها در گوشم پیچید: عباس علمدار حسین ابالفضل؛ عباس عملدار حسین ابالفضل؛ عباس عملدار حسین ابالفضل.. از هوش رفتم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸