پایان فعالیت کانال ممنون از همه ی عزیزانی که همراه ما بودند 💐
اجرتون با اباعبدالله 🌷
التماس دعا🌺
یاحق🌸
📖 #خاطرات_شهدا
بار آخر ڪه میخواست بره عراق اومد خونمون ڪه از ما خداحافظی ڪنه ، تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت با هم قدم زدیم و حرف زدیم ڪه بتونم راضیش ڪنم نره عراق ...
هر چی استدلال آوردم نشد ، جوابام رو با آیه های قرآن میداد تا جایی ڪه دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم .
بعد بعنوان آخرین تیر ترڪش بهش گفتیم تو بچه داری ، پدری اگه بلایی سرت بیاد تڪلیف بچهات چی میشه ؟! ڪه وحید گفت : شما هستین ، شما نباشین همسایهها هستن اینجا تبریزه ، شیعه هستن مردم ، مشڪلی پیش نمیاد .
تازه اگر هیچ ڪدوم شما نباشین خدای شما هست ؛ ولی اونجا تو عراق ما با بچههایی طرف هستیم ڪه تڪفیریها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی ڪردن و به خاڪ و خون ڪشیدن ، پس تڪلیف اونا چی میشه ؟!
اونا ڪسایی هستن ڪه بچه دو ساله رو با سر نیزه زدن به دیوار ، اگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا خودمون میافته .
✍ به نقل از پدر شهید
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#شهید_وحید_نومی_گلزار
🕊 @taShadat 🕊
🌸﷽🌸
اوایل آشنایی من و محمدرضا، وقتی دم به دم همدیگر دادیم یادم میآید که به دلیل تسلط من بر حرفه عکاسی زیاد در این مورد صحبت می کردیم
محمد به این رشته علاقه داشت و میگفت: به عکاسی علاقه مندم📷 و در مقابل تو هیچ هنری ندارم.
وقتی می دیدم اینطوری مودبانه حرف میزند☺️ و افتاده حال است به شوخی میگفتم: چقدر مودب هستی آقا جون شهید بازی در نیار.😁 او جواب می داد: ما هنر شهادت نداریم.😔💔
هر بار این این جمله را از او می شنیدم در دلم نهیبی میزدم و نگاهی به چهره محمد میکردم و در دلم میگفتم: احساس میکنم تو هنرش را داری.❤️
به خودش هم چند بار گفتم. جوابش این بود: «من آرزوی شهادت دارم اما خداوند صلاح ما را بهتر میداند.»🌹
🕊 @taShadat 🕊