📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 18 August 2024
قمری: الأحد، 13 صفر 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیه السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا اربعین حسینی
▪️15 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
▪️17 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️22 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️25 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
@tashahadat313
#حدیث
امام صادق (ع):
شفاى هر دردى در تربت قبر حسين (ع) است و همان است كه بزرگترين داروست.
كامل الزيارات، ص ۲۷۵ و وسائل الشيعه، ج ۱۰، ص ۴۱۰
┄┄┅┅✿🌺✿┅┅┄┄
@tashahadat313
جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر لبخنـد آقا و دفاع از ناموس رفتم...
🌷شھید #علی_خلیلی🌷
#صبحتون_شهدایی
@tashahadat313
نگویید جا ماندهایم!
▪️ کسی که قلب و روحش رفته جامانده نیست. جامانده کسی است که عشق و شور و طلب زیارت اربعین به ذهنش هم نمیرسد و علاقهای ندارد. اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیت را بردهاید. شاکر باشید و نگویید جامانده ایم
_آیتاللهجوادیآملیحفظهالله
تعالی
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑کودتای ۲۸ مرداد؛ سیلی اعتماد به آمریکا
@tashahadat313
این که گناه نیست 60.mp3
4.15M
#این_که_گناه_نیست 60
❌نفاق؛ چهره های مختلف داره!
به بقیه، با چشمای صادق نگاه کن؛
همونجوری که هستند!
✔️خودت هم همونی باش؛ که هستی.
دیگران، هم قدمِ تو در مسیر کمالند،
نه اَبزار تو
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت سردار بلالی از ماجرای پهپاد آمریکایی که سالم بدست ما افتاد.
پهپادی که حتی ارتش آمریکا هم ان را نداشت و مستقیما دست CIA بوده است
حتی اوباما نامه نوشت که جان مادرتون پهپاد رو بدید
اما رزمندگان اسلام ناموس تکنولوژی این پهپاد رو استخراج کردند
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 32 شاید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 33
ولی حالا که فکرش را میکنم، باید یک خدا پیدا بشود که همه را سر جاشان بنشاند. یک خدا که با خداهای کوچکِ حریص و تشنهی خون بجنگد و صلح فقط لقلقه زبان پیروانش نباشد. خدایی که دستور بدهد دختربچههای جنگزده را از دل خون و آتش بیرون بکشند و در آغوش امنیت بیندازند. یک خدایی مثل خدای عباس.
«باشد تا به یاری رحمت تو بدیشان،
آنان سزاوار رَستن از داوری کینورزانه شوند
و از خجستگی فروغ همیشگی بهرهمند شوند.»
به مسیحِ روی صلیب زل میزنم؛ جسورانه و بیپروا. شاید بیادبانه. خوب است که پدر روحانی پشتش به من است و این نگاه کردنم را نمیبیند. او انتظار دارد من با شانهها و چشمان فروافتاده از شدت خشوع، مقابل خدایش ایستاده باشم. من اما به شیوه خودم با مسیح حرف میزنم.
-نمیدونم واقعی هستی یا نه و ایستادنم اینجا معنی داره یا نه. اصلا نمیدونم داستانایی که دربارهت میگن درسته یا نه. به نظر من منجی واقعی، مسیح واقعی، عباسیه که الان اون پدر روحانی داره براش دعا میخونه. اون واقعیترین آدمی بود که توی زندگیم دیدم، تنها نقطه روشن توی زندگی لجنمال من بود. این خیلی ناعادلانه ست که من انقدر زود ازش محروم شده باشم. این خیلی ناعادلانه ست که چندتا بزدل عوضی، دنیا رو از وجود آدمایی مثل عباس محروم کنن. با وجود عباس این دنیا میتونست جای قابلتحملتری بشه. اگه تو واقعا پسر خدایی، چرا هیچکاری نکردی تا جلوی قاتلهای عباس رو بگیری؟ چرا آدمای خوب همیشه کشته میشن و آشغالهایی که اونا رو میکشن، سالها زنده میمونن؟ میگن تو پسر خدایی، ولی تنها کاری که بلدی اینه که از روی اون صلیب به کثافتکاری آدما نگاه کنی و درد بکشی. عباس پسر خدا نبود ولی بجای نگاه کردن، سعی کرد یه کاری بکنه... و منم دختر خدا نیستم، هیچی نیستم، فقط میخوام انتقام بگیرم. برعکس تو و پدرت، من نمیتونم بشینم و مجازات نشدن قاتلهای عباس رو نگاه کنم. من نمیتونم با وعده بهشت و جهنم خودمو قانع کنم. اصلا برام مهم نیست که جهنمی هست یا نه؛ فقط میخوام نابودشون کنم. چه بهتر اگه جهنمی باشه و بتونم بفرستمشون اونجا.
کشیش همچنان آهنگین و محکم میخواند:
«روز خشم، آن روز
گیتی به خاکستر خواهد نشست...
ای سرور، ای عیسی مسیح، ای پادشاه عزّت!
روان تمامی درگذشتگان مؤمن را از
کیفر دوزخی و چاه ژرف برَهان
از دهان شیر رهایشان ساز
نگْذار تا دوزخ ببلعدشان
و نگذار تا به درون سیاهیها بیفتند...»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 34
از دهان شیر رهایشان ساز
نگْذار تا دوزخ ببلعدشان
و نگذار تا به درون سیاهیها بیفتند...»
عباس درون سیاهی نمیافتد. مطمئنم. عباس نیازی به این دعاها ندارد. دوزخ او را نمیبلعد. دلم میخواهد به کشیش تذکر بدهم که لازم نیست این قسمت دعا را بخواند؛ اما سکوت میکنم. بیرون همچنان شب است و شمعهای دوطرف مسیح دارند آرام اشک میریزند و آب میشوند. حوصلهام سر رفته است. جلوی خمیازه کشیدنم را میگیرم. شاید حوصله مسیح هم سر رفته باشد، حوصله فرشتههای اطرافش هم. حتما آنها هم دارند جلوی خمیازهشان را میگیرند و دلشان میخواهد به کشیش بگویند وقتش را برای منِ بیایمان تلف نکند. و کشیش همچنان میخواند.
«باشد تا فروغ جاودان بر آنان بتابد، ای آفریدگار
به همراه قدیسان تو برای همیشه،
چرا که تو بخشایندهای
آرامشی ابدی بدیشان ارزانی دار، ایزدا
و باشد تا نور ابدی بر ایشان بتابد
به همراه قدیسان تو برای همیشه،
چرا که تو بخشایندهای. آمین.»
-آمین.
وقتی کشیش روی سینهاش صلیب میکشد، خوشحال میشوم که بالاخره تمام شد. من هم روی سینه صلیب میکشم و قبل از این که کشیش برگردد، ظاهری مودبانه به خود میگیرم.
کشیش برمیگردد و لبخندی میزند با هالهی تقدس؛ مثل همه پدرهای روحانی. با همین لبخندها مردم را طوری گول میزنند که بیایند پیششان، از کثافتکاریهاشان بگویند و بعد با پول بهشت را بخرند. جواب لبخندش را با لبخند میدهم. چهرهاش سرخ و سفید است و به اینوئیتها نمیخورد. احتمالا دانمارکی ست.
کمی خم میشوم و به دانمارکی دست و پا شکستهای که یاد گرفتهام، از کشیش تشکر میکنم. دانیال از روی نیمکت برمیخیزد و به سمت من میآید. از قیافهاش پیداست که دارد اینجا را به زور تحمل میکند. پالتو و شال و کلاهم را میدهد که بپوشم. کشیش من و دانیال را که درکنار هم میبیند، یک لبخند معنادار تحویل هردومان میدهد. از آن لبخندها که به زوجهای جوان میزنند و زوج جوان هم در پاسخش با خجالت میخندند؛ اما من و دانیال نه خجالت میکشیم نه میخندیم. ما زوج جوان نیستیم و این چیزها برای من و اویی که گرفتار یک بازیِ خطرناکیم، شبیه خالهبازی ست.
-تازه اومدید اینجا؟
این را کشیش میپرسد. دانیال بق کرده و حرف نمیزند. شاید چندشش میشود با یک کشیش حرف بزند. پالتو را میپوشم و میگویم: بله. از انگلستان اومدیم. بعد یه حادثه تلخ، دنبال یه جای آروم میگشتیم.
-پس قصد موندن ندارید؟
کلاهم را روی سر میگذارم و موهام را زیرش پنهان میکنم.
-معلوم نیست. تا چی پیش بیاد.
کشیش سرش را تکان میدهد.
-امیدوارم بازم اینجا ببینمتون.
دانیال اخم کرده. از غریبههایی که زیاد سوال میپرسند خوشش نمیآید. نمیتوانم حریف کنجکاویام شوم. به عکس قاسم سلیمانی اشاره میکنم.
-برام عجیبه که اونو گذاشتید اونجا.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۹ مرداد ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 19 August 2024
قمری: الإثنين، 14 صفر 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت محمد بن ابی بکر رحمة الله علیه، 38ه-ق
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا اربعین حسینی
▪️14 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه لسلام
▪️16 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️21 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️24 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
@tashahadat313
💠 #حدیث 💠
🚩 حسرت زیارت
🔻امام جعفر صادق علیهالسلام:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا مِنْ أَحَدٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ یَتَمَنَّى أَنَّهُ زَارَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع لَمَّا یَرَى لِمَا یُصْنَعُ بِزُوَّارِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ مِنْ کَرَامَتِهِمْ عَلَى اللَّهِ
◼️ هیچ کس نیست در روز قیامت مگر اینکه آرزو میکند، ای کاش امام حسین علیهالسلام را #زیارت کرده بودم، آن هنگامی که میبیند که با زوار امام حسین علیهالسلام چه میکنند، چقدر نزد خداوند مورد کرامت واقع میشوند.
📚 وسائل الشیعه/ ج۱۴/ص۴۲۴
•┈┈••✾••┈┈•
@tashahadat313
🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛
مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و انشالله این پل با شهادت رقم بخورد، صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد، در مصیبتها، فقط برای امام حسین علیه السلام گریه کنید
فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حجاب توصیه میکنم.
حلالم کن، خواهرانم و برادرم حلالم کنید.
رهبر عزیزم را که راه امام عصر(عج) را ادامه میدهد، فراموش نکنید و یاریش نمایید.
شهید سجاد عفتی🌷
شهادت: ۱۳۹۴/۹/۲۹، خانطومان - سوریه
@tashahadat313
این که گناه نیست 61.mp3
4.34M
#این_که_گناه_نیست 61
خدا، در اذان، شش بار میگه؛
✨حیَّ...یعنی؛ بـُدو بیا!
بدو بیا،تا نوازشت کنم،
تا درآغوش من، آروم بگیری،
و بقیه ی روزُ، با آرامش سپری کنی!
امان از بهانه های اَلَکی
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف
با نوهی دکتر محمد #مصدق
و مروری بر آنچه در #کودتای ۲۸ مرداد
بر ملت #ایران گذشت..
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شباهت دو خادم به شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابو مهدی المهندس
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 34 از د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 35
کشیش با چشمان گرد شده، ناگهان برمیگردد به سمت میز موعظه. انگار که عکس قاسم سلیمانی برای او هم جدید باشد. لبخند غمگینی میزند و چهرهی سرخفامش رو به ارغوانی میرود.
-میدونم که نباید این کار رو بکنم. اگه کلیسای دانمارک بفهمه حتما جریمهم میکنه. ولی نتونستم بیخیالش بشم، اون یه قدیسه...
مردمکهایش برق میزنند.
قدیس.
دوست دارم بگویم الان برای یکی از سربازهای آن قدیس دعا خوانده است. دوست دارم بگویم خودش را نمیدانم، ولی عباس هم یک قدیس بود. معجزه کرد، معجزهاش به من ثابت شد.
کشیش اشکِ سرزده از کنار پلکهایش را میگیرد و میگوید: لطفا دربارهش با کسی حرف نزنید.
-حتما.
دانیال زیر لب میگوید: بریم.
دوباره از کشیش تشکر و خداحافظی میکنم و از کلیسا بیرون میآییم. به محض بسته شدن در کلیسا پشت سرمان، دانیال نفسش را آزاد میکند و هوای سرد را با قدرت به سینه میکشد.
-اگه بخاطر تو نبود هیچوقت پامو اونجا نمیذاشتم.
خندهام میگیرد.
-شماها و مسیحیا سر یه مشت افسانه دعوا دارین باه هم.
-دیگه هیچکدوم برام مهم نیست. فقط ازشون چندشم میشه.
و با چشم به کلیسا اشاره میکند. شانه بالا میاندازم و میگویم: منم قبلا از مسلمونا چندشم میشد، ولی واقعا اونقدرها هم بد نیستن. حداقل اونایی که من توی ایران دیدم آدمای بدی نبودن. شاید مشکل تو اینه که اول دین و نژاد آدما رو میبینی.
نورهای سبز و بنفش در آسمان موج میخورند. اینوئیتها به شفق میگویند رقص ارواح. سرم را بالا میگیرم و سعی میکنم میان پرتوهای نور رنگی، عباس را پیدا کنم. روحش را. حتما روح عباس یک گوشه ایستاده، چون مطمئنم بلد نیست برقصد.
دانیال بازویم را میگیرد.
-بریم؟
راه میافتیم به سمت خانه. هردو خستهایم.
**
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت36
سلمان بو کشیده بود. بو کشیده بود. بو کشیده بود. از لبنان شروع کرده بود به دنبال کردن رد پا. بو کشیده بود و با خودش قرار گذاشته بود از سگ کمتر است اگر قاتل مهندس را پیدا نکند. بعد از این که نتوانست با دست خودش رونن بار را بکشد، بعد از این که نتوانست قاتل مهندس را دستگیر کند، احساس میکرد بیعرضهترین آدم روی زمین است، انگار که داشت از خودش گل میخورد. پس با تمام قوا به این زمین بازی وارد شده بود. باید از خودش برنده میشد.
هیچ چیز جلودارش نبود. توی آذربایجان اثری یافته بود ولی دیر رسید. ردپا را تا اوکراین و دانمارک و انگلستان دنبال کرد، تا رسید به گرینلند.
و حالا، سلمان ایستاده بود روبهروی خانهای کوچک و شیروانیدار، با دیوارهای سبزرنگ که مثل همه خانهها، روی درش حلقه گل کریسمس و توپیلاک آویزان کرده بودند. از پشت پنجرههای خانه و پردههای کلفتشان، کمی نور به بیرون نشت کرده بود. سلمان دو ساعت پیش وقتی در کافه نزدیک خانه نشسته بود، مرد و زنی جوان را دیده بود که با هم وارد خانه شدند. مردِ پیچیده در کلاه و شال و پالتو را شناخته بود. قاتل مهندس؛ دانیال.
سلمان در خودش جمع شده بود و دندانهایش از سرما بهم میخورد. هیچوقت در تمام عمرش چنین سرمایی را تجربه نکرده بود. با خودش فکر کرد: خر رو بزنی توی این سرما نمیاد زندگی کنه. اینا چطوری اینجا زندگی میکنن؟
ساعت مچیاش را نگاه کرد تا بفهمد کجای این شبِ طولانیِ بیصبح ایستاده است. ساعت پنج بعد از ظهر بود. باید تا کی صبر میکرد؟ نمیدانست. میخواست وقتی دانیال را بکشد که تنها باشد. آدمِ کشتنِ زن و بچه نبود. میخواست فقط تمیز و بیسروصدا کار دانیال را تمام کند.
تا کی باید منتظر میماند تا آن دختر از خانه بیرون برود؟ یا دانیال را به تنهایی در سطح شهر کوچک و برفگرفتهی گودتهاب گیر بیاورد؟
اگر این اتفاق هرگز نیفتد چه؟
شفق بالای سرش میرقصید. کهکشان راه شیری هم از آن بالا نگاهش میکرد. سلمان اما هیچکدام از اینها را نمیدید. نگاهش به پنجره بود. توی دلش به دانیال فحش میداد که در خانه گرم و نرم، کنار دختری -که شاید همسرش بود- در آرامش لم داده بود.
روی برفها به سختی قدم برداشت و خواست خانه را دور بزند؛ به امید یافتن راه ورود دیگری. کوچه خلوت بود؛ هیچکس نبود که مثل سلمان، انگیزه انتقام در وجودش شعله بکشد و بتواند در این هوای سرد قدم به کوچه بگذارد. هیچ صدایی به گوش نمیرسید. فقط صدای نفسهای سلمان بود.
فقط سلمان.
نه.
یک نفر داشت روی برف قدم میزد. داشت برفهای تازه را میکوباند روی زمین و درهم له میکرد. صدای قدمهاش به سلمان نزدیکتر میشد.
سلمان خواست برگردد. میدان دیدش در محاصره شال و کلاه محدود شده بود. یک دستش را برده بود زیر پالتویش، جایی که سلاحش برای کشتن دانیال بیقراری میکرد.
قبل از این که برگردد، سرش تیر کشید.
تق.
ضربه سنگینی به سرش خورد، طوری که سرش داغ شد. چشمانش سیاهی رفتند. دنیا دور سرش چرخید. نتوانست بایستد. آرام نالید: آخ.
افتاد روی برفها. قبل از این که چشمانش بسته شوند، توانست رقصیدن شفق را بالای سرش ببیند.
کهکشان راه شیری را.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۳۰ مرداد ۱۴۰۳
میلادی: Tuesday - 20 August 2024
قمری: الثلاثاء، 15 صفر 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شروع بیماری حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، 11ه-ق
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا اربعین حسینی
▪️13 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
▪️15 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️20 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️23 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
@tashahadat313
#حدیث
🔻امام صادق علیه السلام:
⬅️لَوْ یَعْلَمُونَ مَا فِی زِیَارَتِهِ مِنَ الْخَیْرِ وَ یَعْلَمُ ذَلِکَ النَّاسُ لَاقْتَتَلُوا عَلَى زِیَارَتِهِ بِالسُّیُوفِ وَ لَبَاعُوا أَمْوَالَهُمْ فِی إِتْیَانِه ...
✍ اگر مردم میدانستند چه خیری در زیارت اباعبدالله (علیهالسلام) است برای زیارت رفتن با هم جنگ میکردند و همۀ اموالشان را برای زیارت خرج میکردند.
📚 کامل الزيارات (باب الثالث عشر)، ج ۱، ص ۸۶
@tashahadat313
پسرم ۱۹سالش بود وسال اول دانشگاه بود که یک روز به خانه آمد و گفت میخواهم موضوعی را مطرح کنم،میدانم مخالفید ولی من زن میخواهم!
من با تعجب گفتم:شماهم از لحاظ سنی و هم شغل و درآمد در سطحی نیستید که ما اقدام کنیم،برای کدام دختر برویم که شرایط شمارا قبول کند؟حالا زود است صبرکن به وقتش...
حاجی باخونسردی گفت:خانم کار شما مثل این است که فردی بگوید تشنه هستم و شما بگویی صبر کن۴-۵ سال دیگر به تو آب میدهم،در این میان آن فرد تلف میشود.
حاجی گفت: بابا کار خوبی کردی که موضوع را مطرح کردی،چون اگر خدایی نکرده فشاری را تحمل میکردی و یا خطایی بر تو میرفت پای منو مادرت نوشته میشد.
خلاصه دست به کارشدیم و خدا هم قسمت کرد و پسرمان ازدواج کرد.
توکل به خدا ازویژگی های بارز این شهید است.
🌹
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش
🌹تاریخ تولد : ٢۵ دی ۱٣۴٨
🌹تاریخ شهادت : ۱٩ تیر ۱٣٩۴
🕊محل شهادت : تدمر_سوریه
🌹مزار شهید : گلزار شهدای اهواز
یاد شهدا با صلوات🌷
@tashahadat313