ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔥نقاب ابلیس 🔥 قسمت14 (الهام) از این ده تا سایت و وبلاگ، هشت تایشان فیلتراند و آن دوتای دیگ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#نقاب_ابلیس 🔥
قسمت15
(مصطفی)
بعد مدتها دوباره به سالن رزمی میروم. خیلی وقت بود، کارهای بسیج نگذاشته بود بیایم خدمت علی و دار و دستهاش. علی در واقع شاگرد سیدحسین است و حالا که سید نیست، او کلاسهای رزمی را میچرخاند. در گروه فرهنگی هنری هم حرفهایی برای گفتن دارد. دستپخت سیدحسین است دیگر!
مرا که میبیند، کمی سر و وضعش را مرتب میکند و جلو میآید:
-به! سلام آقاسید! چه عجب از اینورا...
بندهای کمربند مشکیاش را میگیرم و میکشم طوری که فشارش را حس کند:
-تو کی مشکی گرفتی بچه؟ آخرین بار یادمه زرد بودی!
علی لبخندی از سر خویشتنداری میزند:
- احترام پیشکسوتان واجبه!
لباس تکواندو را از داخل ساکم بیرون میکشم. خیلی وقت است سراغش نرفته بودم. یا جای خطهای تا رویش مانده یا چروک شده. مهم نیست، میپوشمش. با بقیه بچهها شروع میکنیم به گرم کردن. تازه میفهمم این مدت چقدر بدنم خشک شده بوده!
علی که کنار من نرمش میکند، آرام میگوید:
-چی شده آقاسید هوس ورزش رزمی کردن؟
درحالی که درد حاصل از کشش پاهایم را تحمل میکنم جواب میدهم:
- حالم خوش نیست، میخوام تخلیه شم! بهتره بیخیال مبارزه بشی اخوی!
علی «آهان» آرامی میگوید و به بچهها تشر میزند که درست نرمش کنند. نه به این فروتنیاش و نه به آن داد زدنهایش سر بچهها!
انقدر به کیسه بوکس و میتهای بیچاره ضربه میزنم که خیس عرق شوم. صدای کیاپ کشیدنم بین صدای بچهها گم شده، اما خودم صدای خودم را میشنوم. انگار خود یاسر الحبیب یا شیرازی جلویم ایستاده باشد! مریم راست میگوید، باید کتاب پخش کنیم بین بچهها. باید به واحد فرهنگی هم بگویم سیر نمایشگاهی بگذارد. مهدی هم باید برنامههای کانال را ببرد به سمت مباحث اعتقادی. حاج آقا هم که کارش را خوب بلد است. جلسات را میبریم به سمت پرسش و پاسخ.
ورزش کمک میکند مغزم بهتر کار کند. وقتی علی صدایم میزند که سرد کنیم، به خودم میآیم. تازه درد پاهایم را حس میکنم. نمیدانم بخاطر شدت ضربات است یا دوریام از ورزش؟
با حوله عرقم را خشک میکنم که عباس میرسد. بچههایی که برای تمرین سرود اسم نوشتهاند قرار است تست بدهند. بچهها دورش را میگیرند. باید تست گرفتن تا قبل از نماز مغرب تمام شود.
مینشینم گوشهای از شبستان؛ نشستن که نه، رها میشوم. مشغول تماشای عباس و بچههایم که علی با یک لیوان شربت آبلیمو میرسد:
-پاهات درد میکنه سید؟
سر تکان میدهم. با دلسوزی میگوید:
-خب چرا همه کارا رو خودت میکنی؟ انقدر حرص نخور سید! یه ذره م به زندگیت برس! صفر تموم شه ما شیرینی عروسی میخوایما!
تازه یادم میافتد چیزی به اربعین نمانده. خدا خودش بخیر کند. میپرسد:
- میگم سید... یه بچهها چندروز پیش ازم پرسید چرا انقدر اسلام حرف از جهاد میزنه، ولی توی بقیه ادیان اینطور نیست؟
یک جرعه از شربت مینوشم. دلم شربت انبه میخواهد. نگاهی به علی میکنم:
-خب تو چی بهش جواب دادی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥 نقاب ابلیس 🔥
قسمت16
(مصطفی)
علی با همان تواضعش میگوید:
-والا ما که مثل شما و حاج آقا بلد نیستیم درست سوال جواب بدیم ولی گفتم توی اسلام جهاد معنیش وحشیگری نیست؛ جهاد فقط مبارزه با کفر و ظلمه نه مردم عادی، برای دفاعه. نامردی هم توش حرامه، چون بخاطر خدا باید جنگید نه کس دیگه! هیچ جای سیره معصومین ننوشتن موقع جهاد، به مسلمونا اجازه وحشی بازی داده باشن یا مردم رو مجبور کرده باشن اسلام رو بپذیرن... نشون به اون نشون که مردم فلسطین و سوریه و لبنان، تا مدتها بعد فتح اون سرزمینا مسیحی موندن و آروم آروم مسلمون شدن. یا همین مردم ایران خودمون... کسی زورشون نکرد اسلام رو قبول کنن... چون با این حساب مردم باید با حمله اسکندر، دست از زردشت برمیداشتن! تازه طبق قرآن، توی همه ادیان توحیدی هم اصل جهاد بوده خیلی پیامبرا در حین جهاد شهید میشدن. چون مبارزه با ظلم حکم خداست. اگه دینی این حکم رو نده کامل نیست.
کمی صدایش را پایین میآورد:
- درست گفتم؟ به نظرتون لازم بوده چیز دیگهای هم بگم؟
لبخند میزنم. حاصل تربیت سیدحسین است دیگر. جواب را نمیپیچاند و ساده میگوید. همانقدر که باید بگوید.
-عالی جواب دادی علی آقا... خیلی هم خوبه...
سر به زیر میاندازد. میخواهم بحث را عوض کنم:
-ورودی بهمنی که اینطوری افتادی تو مسجد؟
لبخند میزند:
- ما همیشه مخلصیم سید!
آمدن پر سر و صدای بچههای سرود، از یادم میبرد به علی بگویم چقدر دوستش دارم. عباس با لبخند همیشگیاش پشت سر بچهها میآید. بچهها مسجد را روی سرشان گذاشتهاند. مرتضی با ذوق میدود طرفم:
-تکخوان شدم مصطفی!
پشت لبش دارد سبز میشود، اما هنوز بچه است! همه پسرها همینطورند!
-سلامت کو بچه؟
-سلام.
عباس دست میزند روی شانه مرتضی:
-صدای خوبی داره، حیفه ازش استفاده نکنه! چرا مسابقات قرائت قرآن شرکتش نمیدین؟
-والا ما خبر نداشتیم! دستتون درد نکنه داداش ما رو شکوفا کردین!
بچهها که میروند، عباس مینشیند کنارم و بی مقدمه میپرسد:
-قضیه این فرقه شیرازیها چیه؟
سر درد و دلم باز میشود:
-ای بابا... چه میدونم... یه عده از این شیعه لندنیا... به قول این علی آقا شینگلیسیها اومدن هیئت گرفتن حرفای شیرازی رو به خورد مردم میدن. حالا ما داریم سعی میکنیم روشنگری کنیم ولی حاج آقای مسجد رو گرفتن زدن. ذولجناح منم که دیدین به چه روزی انداختنش!
لبهایش را جمع میکند:
-عجب... یکم مشکوک نیستن؟ آخه معلومه سرشون به کار خودشون نیست که این رفتارا رو میکنن.
-منم همین فکر رو میکنم. باید حواسمون به اربعین و بیست و هشت صفر باشه.
-گزارش میدین به سپاه؟
یک لحظه از ذهنم میگذرد، نکند آمده که زیر زبانم را بکشد؟ اما از فکرم خجالت میکشم. سیدحسین الکی به کسی اعتماد نمیکند.
-آره فعلا بیشتر از این کاری نمیشه بکنیم؛ ولی هنوز یه واحد مشخص اطلاعات نداریم. حس میکنم توی این محیط لازمه چندنفر جدی پای کار اطلاعات پایگاه وایسن.
جرقهای در ذهنم میخورد. چطور است اطلاعات را به حسن و عباس بسپارم؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📎 فقط به خدمت فکر میکرد.
همیشه حاضر بود، هیچوقت خودش رو کنار نمیکشید، حتی وقتی بنیصدر خلع درجهاش کرد، با لباس بسیجــی میرفت سپاه مثل یه بسیجی صفر کیلومتر کار میکرد، طرح میداد و برنامهریزی میکرد اصلا براش مهــم نبود ڪہ تا دیـروز سرهنـگ بوده و امروز یه بسیجـی ساده است، فقـط به خدمـت فڪر میڪرد.
🌷شهید علی صیاد شیرازی🌷
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز سه شنبه:
شمسی: سه شنبه - ۰۴ دی ۱۴۰۳
میلادی: Tuesday - 24 December 2024
قمری: الثلاثاء، 22 جماد ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹موت خلیفه اول ابوبکر بن ابی قحافه، 13ه-ق
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
🌺8 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️10 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
🌺17 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیه السلام
🌺20 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
@tashahadat313
✨ امامـ صـادق عليه السلامـ
إنَّ للقَلبِ اُذنَينِ: رُوحُ الإيمانِ يَسارُّهُ بالخَيرِ، و الشَّيطانُ يَسارُّهُ بالشرِّ، فأيُّهُما ظَهَرَ على صاحِبِهِ غَلَبَهُ.
همانا دل داراى دو گوش است:
روح ايمان در او نجواى خير مىكند و شيطان نجواى شر مىكند.
پس هر يك از آن دو بر ديگرى پيروز شود او را مغلوب خود مىكند.
🌻
📚 قرب الإسناد، ص٣٣، ح١٠٨
#حدیث
@tashahadat313
☙ چه زیباست سیاهی چادر شما، نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما به من میداد اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم.
🔰 باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت #حضرت_زهرا (سلامالله) بدست آمده است.
✖️ امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیایید!!
🕌مدافعحرم
#شهیدمجتبیباباییزاده
#حجاب
اللهمعجللولیکالفرج
@tashahadat313
یاد خدا ۱۱.mp3
12.03M
مجموعه #یاد_خدا ۱۱
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
✘ شکل بدن برزخی هر نفر
دقیقاً وابسته است به میزان « یاد » او!
« کیفیت یاد (ذکر) » هر نفر، باید چگونه باشد که بدن برزخی زیبا و سالم و متناسبی برای زیست در برزخ و بالاتر از آن داشته باشد؟
@tashahadat313
13.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید
🫡 چرایی انتخاب شعار «سرباز وظیفه پاسدار قاسم سلیمانی»
⚪️یکی از پرتکرارترین کلماتی که در نوشتههای شهید سلیمانی بارها مشاهده شد، کلمه «سرباز» است. شعار مراسم امسال، همان عبارت معروفی است که شهید درخواست کرده بود بر روی سنگ مزارش بنگارند: «سرباز پاسدار قاسم سلیمانی»
⚪️این شعار بیانگر وظیفهمحوری و روحیه سربازی برای اسلام، ایران، جمهوری اسلامی، عدالتخواهی، مقاومت و برای پیروی از رهبر هوشمند انقلاب است.
🫡🫡#سرباز_وظیفه
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔥 نقاب ابلیس 🔥 قسمت16 (مصطفی) علی با همان تواضعش میگوید: -والا ما که مثل شما و حاج آقا بل
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥 #نقاب_ابلیس 🔥
قسمت17
(حسن)
به قول عباس، اینکه اینجا هستیم الان ثوابش از عزاداری بیشتر است. امیدوارم همینطور باشد. مصطفی نگران بود و به نظر بچهها، نگرانیاش به جاست. علی روز قبل را کامل وقت گذاشت و با بچههای فرهنگی، سیر نمایشگاهی درباره شیعه لندنی دارند. صبح اما وقتی رسیدیم مسجد، دیدیم چندتا از پوسترها را پاره کردهاند. حاج کاظم به موقع رسیده بود. صبح که آمدیم و دیدیم بین کلمات جمله «ما تشیعی که مرکز تبلیغاتش لندن است را نمیخواهیم» فاصله افتاده و پوسترش با عکس آقا پاره شده، همه وا رفتیم اما خداراشکر، عباس حدس میزد این اتفاق بیفتد و به علی گفته بود از پوسترهای آقا دوتا بزند. معلوم است این عباس دوست سیدحسین است که انقدر کله اش خوب کار میکند!
اصلا برای همین ماجراها مصطفی گفت بیاییم اینجا و حواسمان به هیئت «محسن شهید» باشد. من نظرم این است که روی موتور باشیم و دیدشان بزنیم اما عباس میگوید اینجوری تابلو میشویم. میرویم آخر مجلس، در حیاط مینشینیم. این عباس هم کلهاش خوب کار میکند هم چشمانش! انقدر دقیق مجلس را میپاید و سخنان سخنران را یادداشت میکند که حیران میمانم. بدون نگاه به دفترچه و بدون نقطه مینویسد.
مداح درباره شفا گرفتن فرزند افلیج یکی از خادمان هیئت میگوید که نذرکرده قمه بزند و فرزندش الان بهتر از ما راه میرود! چقدر اهل بیت پیامبر مظلوم و غریبند که عدهای به راحتی حکمشان را نادیده میگیرند. چقدر ناراحت کننده است که کسانی از احساسات پاک مردم به اهل بیت سوءاستفاده میکنند و نمیگذارند اسلام ناب محمدی شناخته شود.
بیشتر از اینکه حواسم به مجلس باشد، محو دست تند و نگاه نافذ عباس شدهام. برای همین وقتی عباس میزند به شانهام و میگوید «پاشو بریم» یکباره از جا میپرم. چشمانم از چیزی که میبینم گرد میشود. قمه، تیغ، نه...!
دست و پایم را گم میکنم. با صدایی خفه به عباس میگویم:
-چکار کنیم؟ الان وقت رفتن نیستا...
عباس با صدایی آرامتر از من میگوید:
-میخوای وایسی نهی از منکر کنی که با همون قمهها حسابمون رو برسن؟ نباید تابلو کنیم که! پاشو بریم گزارش بدیم... گرچه مجلس پارتی نیست که نیروی انتظامی بریزه همه رو جمع کنه!
دل نگاه کردن به صحنه را ندارم. عباس یک چشمش به قمه زنهاست و یک چشمش به در خروجی.
وقتی میرسیم به مسجد، همراه دسته عزاداری وارد میشویم. هوای مسجد را نفس میکشم. بوی دروغ نمیآید.
مصطفی که پیداست از صبح تا الان این سو و آن سو دویده، سراغمان میآید:
-چی شد انقدر زود برگشتین؟
عباس دست مصطفی را می گیرد و به کناری میکشد، اما من امان نمیدهم که حرف بزند:
-دارن قمه میزنن سید! تو روز روشن دارن قمه میزنن...
مصطفی که تا الان بعد اینهمه جست و خیز، سرحال بوده، با شنیدن حرفم وا میرود. عباس حال مصطفی را میفهمد که حرفی نمیزند. مصطفی به دیوار، کنار عکس آقا با فتوایشان درباره حرمت لعن علنی تکیه میدهد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥 نقاب ابلیس 🔥
قسمت18
(الهام)
کتابهایی که داده هم بیشتر درباره سکولاریسم است و از زبان اندیشمندان خارجی و معدودی مثلا اندیشمند ایرانی، تلاش دارد اثبات کند دین یک تجربه و احساس شخصی است نه نیاز جامعه! بعد هم خیلی نرم به تبلیغ و ترویج عقاید بنیادین بهاییت مانند میثاق و مظهر الهی و... میپردازد (به دلیل خطر شدید انحراف این کتب ضاله، از نامبردن آنها معذوریم).
اصلا دردمان همان وقت شروع شد که دین را از زندگیمان کنار زدیم و الان به جایی رسیدهایم که باید توی سرمان بزنیم و بگوییم چرا انقدر آمار افسردگی در جوامع مدرن بالا رفته؟ دلیلش هم واضح است. دین را اگر از جامعه حذف کرد، کفاف نیازهای فردی را هم نمیدهد؛ چون انسان درون غار زندگی نمیکند که فقط نیاز فردی داشته باشد!
با وجود اینکه مطمئن شدهایم خانم حسینی سعی دارد عقاید بهایی را به شکلی فریبنده به خورد مردم بدهد، چندان ناامید نیستیم. مریم برای عادی کردن ماجرا، چندبار دیگر هم به مراسم میرود، اما درحال طراحی سوالات مسابقه کتابخوانی هستیم. پول هم از نذرها و کمکهای مردم جور شده و توانستهایم تعداد قابل توجهی کتاب بخریم. مریم تمام وقتش را گذاشته تا کتاب را خلاصه کند و بریدههای کتاب را به صورت بروشور چاپ کنیم. در کل، با هزار و یک بدبختی بسته فرهنگی مختصری آماده کردهایم برای بیست و هشت صفر. سعی کردهایم شبهات را تا جایی که شده به زبان ساده پاسخ بدهیم.
مصطفی جعبهها را پشت صندوق عقب ماشین پدرش -که الان دست ماست- میگذارد و مریم صندلی عقب مینشیند. راه میافتیم برای پخش بسته. در خانهها را میزنیم و ضمن تسلیت ایام، درباره مسابقه کتابخوانی توضیح میدهیم. چند کوچه پایینتر که میرویم -حوالی خانه همان مثلا مادر شهید- خانمی با گرفتن بسته میپرسد:
-ممنون ولی دیروز بهم کتاب دادین.
بی آن که بخواهم، اخمهایم درهم میرود؛ اما سعی دارم عادی جلوه دهم و به زور میخندم:
-ما امروز شروع کردیم به کتاب دادن. کی کتاب بهتون داد؟
-گفتن از طرف موسسه (...) اومدن. میگفتن یه موسسه خیریهست و اینا. خدا خیرشون بده، یه صدقهای هم دادم که بدن به بچههای بی بضاعت.
-شما ازشون کارت خواستین؟
-نه... میگفتن برای فقرای اقلیتهای مذهبی هم کمک جمع میکنن. خمس و زکات و فطریه هم میگیرن.
حس میکنم شاخهایم درحال روییدن است. تعجبم را به روی خودم نمیآورم چون باید زیر زبانش را بکشم:
-آفرین... حالا چی دادن بهتون؟
-چه میدونم مادر... بذار برم بیارم.
خداراشکر که همکاری میکند. میرود و چندلحظه بعد با یک کتاب برمیگردد. کتاب باریکی است. با خواندن عنوان کتاب، چشمانم از حدقه بیرون میزند. یکی از ضالهترین کتابهایی که به مریم هم داده بود؛ وای من!
باید بر خودم مسلط شوم. آرام میپرسم:
- به همه همسایهها میدادن؟
-آره. گفتن هدیهست.
-آهان... حالا شما این هدیه ما رو هم بگیرین بخونین... ما از طرف مسجدیم؛ ولی حاج خانم، هرکسی اومد گفت از موسسه خیریهام اول مدارکش رو دقیق ببینین. چون من چیزی درباره این موسسه نشنیدم و فکر نکنم معتبر باشن.
-خدا خیرت بده دخترم. بیا، این کتابش رو بگیر، ببین چیه؟ یه موقع حرفای ضاله نداشته باشه!
خدا به چنین آدمهای هوشیاری خیر بدهد. لبخند میزنم و تشکر میکنم که حواسش هست هرکتابی ارزش خواندن ندارد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروزچهارشنبه:
شمسی: چهارشنبه - ۰۵ دی ۱۴۰۳
میلادی: Wednesday - 25 December 2024
قمری: الأربعاء، 23 جماد ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
🌺7 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️9 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
🌺16 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
🌺19 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
@tashahadat313
🔹روز چهارشنبه روز امام موسی کاظم ،امام رضا ،امام جواد و امام هادی علیهم السلام است
🔸حدیث از امام جواد(ع):
📜اسماعيل بن سهل گويد: خدمت امام جواد عليه السلام نوشتم، چيزى به من تعليم فرما كه اگر آن را بگويم (بخوانم) در دنيا و آخرت با شما باشم. حضرت به خط خود نوشت: سـوره «انا انزالناه» را زيـاد بخـوان و لبهايت به گفتن استغـفار « تـر » باشـد، (يعنى آنقدر استغفار كُنى كه هيچگاه لبت خشك نشود)
#حدیث۲۸۴
ثواب الاعـمال، ص 197
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالگرد شهادت حسن سرطلا، حسن فاتحی (حسن آمریکایی) گرامیباد
@tashahadat313
یاد خدا ۱۲.mp3
11.39M
مجموعه #یاد_خدا ۱۲
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
✘ در زمانهای خاص، مثل شبهای قدر، لیله الرغائب، عرفه و ...
و یا
در مکانهای خاص مثل حرم، راهپیمایی اربعین، مسجد و ....
اگر قلبمون قفل بود و حال معنوی خوبی برای درک اون مکان یا زمان نداشتیم، چکار کنیم؟
@tashahadat313
بدون اینکه چیزی بگه بلند شد برام آب آورد. نه اون حرفی زد نه من.
حرف رفتن رو پیش کشید و گفت:
منم میخوام برم سوریه...
خشکم زد، باورم نمی شد در حالی که تنها چند ماه از ازدواجمون گذشته، چنین تصمیمی بگیره. سکوتم رو شکستم و زود عکس العمل نشون دادم:
- تو نباید بری علی!
-چرا؟!
-چون ما تازه ازدواج کردیم هنوز یه سال نشده علی...
ما برا بچهمون اسم انتخاب کردیم.
داریم خونمون رو درست می کنیم.
این همه برنامه برا زندگیمون داریم.
-اجباریه خانوم (اینو گفت که چیزی نتونم بگم)
-خب این دفه نرو، دفعه بعد میری.
امسال اولین بهاریه که قراره باهم عید دیدنی بریم و سفره هفت سین بندازیم.
نه گذاشت نه برداشت گفت:
«خانم میخوای از زن هایی باشی که روز عاشورا نذاشتن شوهراشون به یاری امام حسین علیه السلام بره؟»
دیگه چیزی واسه حرف زدنم نذاشت.
ماتم برده بود و دهانم خشک خشک.
باز گفت:
تو اجازه بده برم، منم عوضش اگه شهید بشم و لایق بهشت باشم و اگه اجازه شفاعت یه نفرو داشته باشم قول شرف میدم اون یه نفر هیچ کس نباشه جز تو...
شهید #علی_آقایی🌷
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 شوخی جالب حجتالاسلام قرائتی در حضور رئیس جمهور؛ به قول تریاکیها «کم و تیز و چسبان»!
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔥 نقاب ابلیس 🔥 قسمت18 (الهام) کتابهایی که داده هم بیشتر درباره سکولاریسم است و از زبان ان
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#نقاب_ابلیس 🔥
قسمت19
(مصطفی)
ضربه آرامی به در میخورد و مریم میآید داخل. همراه جواب سلامش آهی از ته دل میکشم. چقدر زحمت کشید سر آماده کردن بسته فرهنگی. قبل از توضیح من، خودش تکههای کاغذ پاره را روی میز میبیند. چند قدم به سمت میز برمیدارد و کتاب پاره شده سایه شوم را در دست میگیرد و نشانم میدهد:
-مصطفی چی شده؟ چرا اینا پارهست؟
به لبه میز تکیه میدهم:
-امروز اینا رو انداخته بودن دم در مسجد. نمیدونم چرا تا ما یه حرکت میزنیم سریع جواب میدن. نمیدونم چی رو میخوان به رخمون بکشن؟ اینکه انقدر جسورن و پشتشون گرمه؟ یا چی؟
مریم کتاب را - که از وسط دو نیم شده- روی میز میگذارد و برشورهای پاره شده را برمیدارد. وقتی عکس پاره شده آقا را میبیند، اندوه نگاهش چندبرابر میشود. حق هم دارد. من هم وقتی دیدم عکس آقا پاره شده، حس کردم قلبم را زخم زدهاند.
سرش را بالا میآورد و نگاهم میکند:
-میخوان ما دست برداریم، مصطفی!
با اینکه دلم مثل سیر و سرکه میجوشد، با لحنی دلگرم کننده میگویم:
-ولی ما دست برنمیداریم، درسته؟
هنوز تایید نکرده که الهام میآید داخل. سلام کرده و نکرده میپرسد:
-راسته که یکی از بستهها رو پاره پوره کردن انداختن در مسجد؟
با دست به کاغذهای پاره اشاره میکنم. الهام برعکس مریم، نمیرود که نگاهشان کند. بهتر، اگر عکس پاره شده آقا را ببیند، او هم قلبش زخم میشود.
-مصطفی اینا چرا اینجوری میکنن؟
دستی به صورتم میکشم:
-لابد میخوان شاخ و شونه بکشن که مثلا سرمون به کارمون باشه!
سکوت چند دقیقهای، باعث میشود صدای تمرین گروه سرود را بشنویم:
-ما در غلاف صبر/ پنهان چو آتشیم/ لب تر کند ولی/ شمشیر میکشیم!
مریم سکوت بینمان را میشکند:
-مصطفی صفر تموم شده ها! مامان اینا میخوان تدارک ببینن.
تازه یادم میافتد باید بساط عروسی را هم وسط این همه کار راه بیندازیم. آوار میشوم روی دیوار:
- وای کلا یادم رفته بود.
الهام نگاهی به من میکند و نگاهی به عکس آقا که پاره شده:
- آخه الان... الان باید همه انرژیمون رو بذاریم اینجا. اگه درگیر کارای عروسی بشیم...
مریم روی صندلی مینشیند:
-من با حسن حرف زدم. اونم همین رو میگه! عروسی دیر نمیشه اما اگه الان جلوی اینا واینسیم ممکنه خیلی دیر بشه ها!
الهام همانطور که با چسب نواری عکس آقا را میچسباند میگوید:
-اگه موافق باشی و موافق باشن، عروسی رو بندازیم عقب.
لبخند میزنم؛ حرفم را الهام زد. طعم انبه زیر زبانم میرود!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥 نقاب ابلیس 🔥
قسمت20
(این قسمت را چند دور بخوانید!)
(مریم)
-ولی به نظر من، اعتقاد یه امر شخصیه. تو اجازه داری هر اعتقادی داشته باشی؛ اما حق نداری من رو مجبور کنی مثل تو فکر کنم. چون فکر هر آدمی برای خودش محترمه. تقدسی که شما میگید، فقط یه مسئله ذهنیه نه حقیقی. من به تو حق میدم موقع نماز احساس خوبی داشته باشی، تو هم به من حق بده که با کائنات لذت ببرم. این یعنی آزادی!
الهام چندبار با خودکار روی زمین میزند و درحالی که نگاهش روی زمین است، لبخند میزند:
-به نظرت سجده کردن مقابل یه گاو، عاقلانهست؟ یا سجده مقابل سنگی که خودت ساختیش؟
لبانش را جمع میکند و سر تکان میدهد:
-نه... یکم احمقانه به نظر میاد؛ خیلی احمقانه!
الهام با بی تفاوتی شانه بالا میدهد:
-ولی خیلیها توی هند، هنوزم همچین کارایی میکنن و بهش اعتقاد دارن. اینم یه اعتقاده، به نظرت محترمه؟
مهسا با انگشتانش بازی میکند. الهام لبخند میزند:
-ببین! اینکه یه عده به چیزی اعتقاد داشته باشن دلیل بر درستیش نمیشه! اگه بخوایم بگیم به تعداد همه آدمای دنیا عقیده و حرف درست وجود داره سنگ رو سنگ بند نمیشه چون هرکسی میتونه بگه حرف من درسته پس طبق حرفم کاری رو که میخوام انجام میدم! مشکل چیه؟ این که معیار رو گذاشتیم عقیده. عقیده یعنی چیزی که من عمیقا قبولش دارم و به روحم گره خورده. میتونه درست یا غلط باشه.
مهسا چشم تنگ میکند:
-یعنی تو میگی عقیده هیچکس کاملا درست نیست؟
حرف الهام را کامل میکنم:
-حالا فرض کن ما یه قانون بخوایم که مثلا باهاش یه معاهده بین المللی بنویسیم. هرکدومم یه عقیده داریم و یه چیز میگیم. چکار باید بکنیم؟ کدوم عقیده رو معیار بذاریم؟
مهسا تند و فرز جواب میدهد:
- خب ولی همه عقل داریم. عقل معیاره دیگه! انسانیت معیاره!
-خب با این حساب، پرستیدن گاو و بت، بی بندوباری، خشونت، تثلیث (اعتقاد به سه خدایی در مسیحیت) غیر عقلانیه و ما به عقاید محترم یه تعداد زیادی از مردم جهان بی احترامی کردیم. حالا اگه بخواد قانون ما اجرا بشه، تکلیف اون مردم چیه؟
-اعتقاد یه چیز شخصیه!
الهام میگوید:
- اما رفتار هرکسی بر اساس اعتقادشه و رفتارای ما توی جامعه اثر میذاره. پس چه بخوایم چه نخوایم، عقیده یه امر اجتماعیه. اگرم تلاش کنی تو قلبت نگهش داری، دیگه اسمش اعتقاد نیست، در حد یه نظریهست.
ادامه حرفم هنوز مانده است:
-اما گفتی انسانیت خیلی چیز خوبیه اگه در حد یه کلمه باقی نمونه! انسانیت تعریف میخواد. کی تعریفش میکنه؟
-یه سری اصول انسانی تو همه جای دنیا ثابت و مقدسه. مثل عفت، صداقت، عدالت، صلح...
الهام نمیگذارد حرفش کامل شود:
-مگه خودت نگفتی تقدس یه مسئله ذهنیه، نه حقیقی؟ چطور میتونی قوانینت رو براساس چیزای ذهنی بسازی؟ بعد هم خیلی از مردم دنیا همینا رو قبول ندارن و بهشون عمل نمیکنن. چون به نفعشون نیست. برای همینه که میگیم معیار آدما نیستن؛ معیار حقیقته. بله مردم همه یه سری چیزا رو قبول دارن، همین رو میگیم فطرت. اما اگه همون مردم از عقیدهشون برگردن، حقیقت تغییر نمیکنه. آدما بخاطر مقام خلیفه اللهی قابل احترام و باارزشن، معیار حقیقته و ارزش آدما به نزدیکیشون به حقیقت. چون حقیقت ثابت و واحد و واقعی و عقلانیه. حالا این حقیقت چه چیزی میتونه باشه جز خدا؟ توحیدم یعنی همین که معیارمون خدا باشه فقط.
لبخند پیروزمندانهای میزنم:
-جپس تقدسم یه چیز حقیقیه؛ هرچیزی که الهی باشه مقدسه. قانون الهی، نماینده الهی، کتاب الهی...
-یعنی شما میخواید عقیدهتون رو بهم تحمیل کنید؟
پیداست دنبال جوابی دندان شکن میگردد که این را میگوید. الهام لبخند میزند:
-ما نمیتونیم کسی رو مجبور کنیم چطور فکر کنه، ولی میتونیم حقیقت رو نشون بدیم.
-از کجا میدونید حرفتون حقیقته؟ حقیقت آزادیه!
-آزادیای که شما میگی خودشم نمیدونه حقیقت کجاست؟ این رو خودت گفتی! مبنای حرف ما هم کتاب خداییه که توی تاریخ بشر انقدر واضح و مشخص بوده که حتی نیاز به استدلال هم برای اثباتش نیست، گرچه استدلالهای محکمم وجود داره!
به ساعتش نگاه میکند و بلند میشود:
- ببخشید من باید برم. بعدا با هم صحبت میکنیم. خوشحال شدم.
الهام با مهسا دست میدهد:
-جمعه به مناسبت میلاد پیامبر(ص) جشن داریم. خوشحال میشم ببینمتون.
لبخندی ساختگی میزند:
- مرسی، فعلا.
تا دم در بدرقهاش میکنم:
-یا علی.
🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
#تلنگرانه
هَروَقتدانشآموزسرڪلاسحاضر
باشند،
معلمخواهدآمد :)
#مفهومۍ💡
#اللهمعجݪلولیڪالفرج♥️
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز پنجشنبه:
شمسی: پنجشنبه - ۰۶ دی ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 26 December 2024
قمری: الخميس، 24 جماد ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
🌺6 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️8 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
🌺15 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
🌺18 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
@tashahadat313
. . .
💠 دل نوجوان مانند زمین خالى است
🔻الإمامُ علیٌّ عليه السلام:
🔸إِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ كَاْلأَرْضِ الْخالِيَةِ مَهْما أُلْقِىَ فيها مِنْ كُلِّ شَى ءٍ قَبِلَتْهُ.
✍️دل نوجوان، مثل زمين آماده هست هرچقدر خوب بكارى، خوبم برداشت مى كنى.
📚 نهج البلاغه، نامه ۳۱
📎 #حدیث
@tashahadat313
🔸 " در محضـر شهیـد " ...
در خط ولایـت فقیـه باشید
و از امام عزیـزم ، امام خامنهای
حمایت ڪامل و جامع نمایید ...
مبادا از خط ولایت فقیه خارج شوید
ڪہ من شهـــادت می دهم ...
که شما از خط اهلبیت خارج شدهاید.
#اولین_شهید_مدافع_حرم_بوشهر
#شهید #محمد_احمدی_جوان
@tashahadat313