eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
حضـور در جبهه در اواسـط جنـگ، حضـور مقـام معظم رهـبري در جبهه‌ها کمرنگ شـده بود. عـده‌اي از فرماندهان خدمت ایشان رسـیدند و گلایه کردند. فرماندهان اصـرار کردند ایشان علت عدم حضور خود را بیان بفرمایند. مقام معظم رهبري فرمودند: چاره‌اي جز این کار ندارم! حضـرت امام قدس سره رفتن بنده با استان‌هاي خوزسـتان، ایلام، کرمانشاه، کردسـتان و آذربایجان‌غربی را ممنوع وحرام کرده‌انـد. حالا که شـماها اصـرار داریـد که من به جبهه بیایم، به زودي خـدمت امام می‌روم و التماس می‌کنم به من اجازه حضور در جبهه را بدهنـد. مـدتی نگـذشت که باز حضور آیةالله خامنه‌اي در جبهه‌ها چشم‌گیر شد. حجةالاسلام و المسلمین ذوالنور. پرتوي از خورشید، ص۱۵۷ 🌷 @taShadat 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 ✅ ابراهیم و مورچه ها!🐜 🌺یکبار داشتیم با ابراهیم به باشگاه می رفتیم. من کمی جلوتر رفتم و برگشتم دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد و دوباره بلند شد! گفتم چی شده داش ابرام؟❓ با تعجب برگشتم به سمتش. ابرام گفت: 📢اینجا پر از مورچه بود.حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه ها، برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست از اونجا حرکت کنم. ❤️ابراهیم پرید اینطرف کوچه و راه رو ادامه داد. گفتم عجب ادمی هستی! دیر شده وایسادی بخاطر مورچه ها؟ گفت: این ها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم نه اینکه با پام اون ها رو له کنم 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فـدایے سـیـد علـــے: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣1⃣2⃣ یک هفته ای گذشته بود. شینا حالش خوش نبود. نمی توانست کمکم کند. می نشست بالای سرم و هی خودش را نفرین می کرد که چرا کاری از دستش برنمی آید. حاج آقایم این وضع را که دید، شینا را فرستاد قایش. خواهرها هم دو سه روز اول ماندند و رفتند سر خانه و زندگی شان. فقط خانم آقا شمس الله پیشم بود، که یکی از همسایه ها آمد و گفت: «حاج آقایتان پشت تلفن است. با شما کار دارد.» معصومه، زن آقا شمس الله، کمکم کرد و لباس گرمی تنم پوشاند و چادرم را روی سرم انداخت. دستم را گرفت و رفتیم خانه همسایه. گوشی تلفن را که برداشتم، نفسم بالا نمی آمد. صمد از آن طرف خط گفت: «قدم جان تویی؟!» گفتم: «سلام.» تا صدایم را شنید، مثل همیشه شروع کرد به احوال پرسی؛ می خواست بداند بچه به دنیا آمده یا نه؛ اما انگار کسی پیشش بود و خجالت می کشید. به همین خاطر پشت سر هم می گفت: «تو خوبی، سالمی، حالت خوب است؟!» من هم از او بدتر چون زن همسایه و معصومه کنارم نشسته بودند، خجالت می کشیدم بگویم: ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣2⃣2⃣ «آره، بچه به دنیا آمده.» می گفتم: «من حالم خوب است. تو چطوری؟! خوبی؟! سالمی؟!» معصومه با ایما و اشاره می گفت: «بگو بچه به دنیا آمد، بگو.» از همسایه خجالت می کشیدم. معصومه که از دستم کفری شده بود، گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «حاج آقا! مژده بده. بچه به دنیا آمد. قدم راحت شد.» صمد آن قدر ذوق زده شده بود که یادش رفت بپرسد حالا بچه دختر است یا پسر. گفته بود: «خودم را فردا می رسانم.» از فردا صبح چشمم به در بود. تا صدای تقه در می آمد، به هول از جا بلند می شدم و می گفتم حتماً صمد است. آن روز که نیامد، هیچ. هفته بعد هم نیامد. دو هفته گذشت. از صمد خبری نشد. همه رفته بودند و دست تنها مانده بودم؛ با پنج تا بچه و کلی کار و خرید و پخت و پز و رُفت و روب. خانم دارابی تنها کسی بود که وقت و بی وقت به کمکم می آمد. اما او هم گرفتار شوهرش بود که به تازگی مجروح شده بود. صبح زود بنده خدا می آمد کمی به من کمک می کرد. بعد می رفت سراغ کارهای خودش. گاهی هم می ایستاد پیش بچه ها تا به خرید بروم. آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به بچه ها می رسیدم. آمد، نشست کنارم و کمی درددل کرد. شوهرش به سختی مجروح شده بود. ادامه دارد...✒️ تقدیم نگاه پر مهر شما ❤️ @tashadat🕊
💠طلائیه کجاست؟؟ جایی است که ✾خاکش طلاست ✾خودش طلاست ✾همه چیزش طلاست. ⚜جاییه که دست حسین خرازی فرمانده پیروزلشکر14 ازتنش جداشد. ⚜اونجاجاییه که سرنازنینه حاج ابراهیم همت سردار خیبرازتنش جداشدو رانندش حمیدمیرافضلی تیکه وپاره شد وپر پر شد. ⚜اونجاجاییه که حاج مهدی باکری وقتی ردمیشدشب عملیات جنازه برادرش حمیدباکری افتاده ولی رد شدو رفت 🔰بچه هاهرچی فریادزدندحاجی جنازه حمید و برگردونید عقب ودرآخربه اصرارفرمانده پشت بیسیم گفت ایناکه اینجاافتادن همه حمیدباکریَن کدومشونوبرگردونم 🔰خواهرباکری میگه ماسه تابرادرداشتیم هرسه تاشون شهید شدند هیچ کدومشون برنگشتند. 🔰یکی ✓علی باکری بودزمان طاغوت ساواک شاه علی مارودستگیرکردند تیکه تیکه کردندوهیچی ازجنازش به مانرسید. 🔰داداش ✓حمیدماروهم که مهدی تو ورفت 🔰خوده ✓آقامهدیم تووصیت نامش نوشته بودخدایاازتومیخام وقتی کشته میشم جسدم پیدانشه تا من ی وجب ازخاک این دنیارواشغال نکنم؛ که توعملیات بعدی جنازش افتاد تو دجله جنازشوآب برد هیچکدوم ازسه برادر برنگشتن.. 🌷 @taShadat 🌷
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنـہا راه سـاختـہ شـدن ممـلـکـت فقـط یـڪ چـیـز اسـت #استاد_رائفے_پور 🌷 @taShadat 🌷
گیریم که جملی هست، غمی نیست، یک فتنه ی بین المللی هست، غمینیست،😏 ماتجربه کردیم که در لحظه ی فتنه، تا رهبر ما سید علی هست غمی نیست،😍❤️☺️ 🌷 @taShadat 🌷
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🏴 @taShadat 🏴
🌹 اولین تصاویر منتشر شده از پیکر مطهر شهدای امنیت مهندس مصطفی رضایی و مرتضی ابراهیم که توسط اشرار آشوبگر در دو روز گذشته بشهادت رسیدند در معراج شهدا😔😔 🌷🌷عماران حضرت آقا فدایی امنیت ما مردم شدند 🇮🇷🕊🕊 #امنیت #بچه_حزب_اللهی #فتنه_بنزین #فدایی_سیدعلی #رهبر 🌷 @taShadat 🌷
🗓 تقویم 🗓 به 💠 چهارشنبه 💠 خوش آمدید ☀️ ۲۹ آبان ۱۳۹۸ شمسی، 🌙 ۲۲ ربیع الاول ۱۴۴۱ قمری 🎄 ۲۰ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
امام صادق عليه السلام: منّت نهادن، خوبى را از بين مى برد المَنُّ يَهدِمُ الصَّنيعَةَ ميزان الحكمه جلد6 صفحه241 🌷 @taShadat 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🌷 در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. 🌷بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم باشد. 🌷زینب همیشه در وسایلش مقداری و هفت عدد نگه میداشت. 🌷یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر (یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمی‌شوند. زن‌ها هم شهید می‌شوند.» 🌷زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان می‌نشست و قرآن می‌خواند. 🌷بعد از شهادتش متوجه شدیم که شش تا از کاج ها، از درختان مختلفی هستند که در شهدا وجود دارد، هفتمین کاج، از همان درختی است که بالای مزار مطهر قرار دارد....🌲🍃 🌹