eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌؏ـشق‌مولـاعلۍ:)🌿. توۍنشرش‌دریغ‌نڪنید🚶🏿‍♂! 🌹 🌸
اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ🖐🏻🌱› ‌‌‌‌ـ ـ ـ ـــــ⊰𑁍⊱ـــــ ـ ـ ـ ...⇣•• ‹‌یـٰاذَالجَلالِ‌وَالاِڪرآم🌿📗'› ‹‌اے‌صـٰاحبِ‌شڪوھ‌وبزرگوارے✨💚'›
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۲۶ تیر ۱۴۰۱ میلادی: Sunday - 17 July 2022 قمری: الأحد، 17 ذو الحجة 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم ▪️13 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️22 روز تا عاشورای حسینی ▪️37 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️46 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️62روز تا اربعین ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
❣حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها: همانا سعادتمند کامل و حقیقی کسی است که امام علی علیه السلام را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد. 📖امالی(صدوق)، ص۱۸۲ ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
زمانی که برادرمان حسن در جبهه بود شهید برای جبهه رفتن بی طاقتی می کرد ما به او می گفتیم تو صبر کن تا برادرت از جبهه برگردد و بعد برو. اما او یک روز عکس خودش را آماده کرد و به منزل من آمد. کتابهایش را از منزلم جمع آوری کرد و بعد از چند روز عازم جبهه شد. راوی : خواهربزرگوارشهید شهیدابوالقاسم_محمدیان_رباطی🌷 🌷 تولد : ۱۳۳۹/۰۸/۰۴ روستای رباط بهشهر 🕊 شهادت : ۱۳۶۰/۰۹/۲۹ دهلاویه هدیه به ارواح مطهر شهدا صلوات🌷 💢
13.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگه میشه شعر شهریار با این توصیفات ، به این زیبایی و به این شهرت ، اشتباه یا ناقص باشه⁉️ اونم شعر علی ای همای رحمت ‼️🤔 ————— کپی این پست꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اُمِ وَهَبْ ها دایماً در دل جگر دارند در پشت این لبخندهاشان چشم تر دارند ❣❣❣❣ وقت جهاد حق، به زینب اقتدا کردند آنان که در دامان خود چندین پسر دارند ❣❣❣❣ هل من معین در مکتب آنها اجابت شد زیرا فقط حرف ولی را در نظر دارند ❣❣❣❣ دل را به دست حضرت ام البنین دادند زیرا از این اُمِ شهید آنها خبر دارند ❣❣❣❣ خون شهیدان نخل دین را بارور کرده این مادران با اشکشان بر آن اثر دارند 🌷@tashahadat313🌷
💕 معرفی شهید 💕 خشم داعشی ها از دو برادر.... ❣❣❣❣ دو برادر شهیدی که با تغییر هویت مادر به جبهه عشق رهسپار شدند... ❣❣❣❣ " درود و رحمت خدا بر برادران عاشق راه حق آقا مجتبی و آقا مصطفی بختی " 🌷@tashahadat313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مصطفی و مجتبی بختی فرزندان مادری هستند که برای عاقبت به خیری فرزندانش هویت خود را عوض کرد. ❣❣❣ برادران بختی که مدت ها تلاش کردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل می‌شدند. 🌷@tashahadat313🌷
عاقبت تصمیم می‌گیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند. ❣❣❣ اما حکایت «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» برای این دو برادر هم رقم خورد و فرماندهان این تیپ هر بار متوجه ایرانی بودن آنها می شدند و با رفتنشان مخالفت می‌کردند. 🌷@tashahadat313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مصطفی و مجتبی ناامید نشدند و دامن شهدا و امام هشتم(ع) را گرفتند. این بار تلاش کرده بودند زبان افغانستانی را نیز مسلط شوند و چهره‌هایشان را هم به آنها شبیه کنند. اما مشکل بزرگتری برایشان رقم خورد. ❣❣❣ اینکه اگر برای تحقیقات تماس بگیرند و بخواهند با مادرشان صحبت کنند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر مادر با لهجه آنها صحبت نکند دوباره به در بسته خواهند. 🌷@tashahadat313🌷
❣وابستگی دوبرادر به یکدیگر❣ اختلاف سنی بچه‌ها با هم کم بود. مصطفی سال 61 به دنیا آمد. بعد خواهرش مریم و بعد از او هم مهدی و آخری که مجتبی بود سال 67 به دنیا آمد. ❣❣❣ مصطفی شیطنت بیشتری می­‌کرد ولی در کنارش فعالیت مذهبی را هم خیلی قوی پیگیری می‌کرد، مثلا بچه‌­ها از او بسیار الگو می­‌گرفتند، مجتبی وابستگی شدیدی به برادر بزرگتر خود داشت. و چون من هم فاصله سنی‌ام با بچه‌ها کم بود واقعا دوستشان بودم. ❣❣❣ به همین دلایل کمتر با بچه‌های بیرون ارتباط داشتند. کارهایی که مصطفی انجام می­‌داد مثلا نماز می­‌خواند مجتبی هم فورا کنارش می‌ایستاد. آنقدر این دو برادر کارهایشان مثل هم بود و وابسته بودند که برای خودمان هم تعجب داشت. 🌷@tashahadat313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفتنشان به سوریه جالب بود❣ رفتنشان به سوریه جالب بود. بیرون از خانه قرار مدارشان را گذاشته بودند که چگونه رضایت مرا جلب کنند. مثلا جدا جدا هم آمدند خانه که من متوجه نشوم. دو نفری زانو زدند و  نشستند مقابل من، گفتند: مامان یک لحظه بنشین. پرسیدم: چه شده؟ اینطور که شما دو تا با هم آمدید حتما اتفاقی افتاده. گاهی مثل دوقلوها حتی جملاتشان را مثل هم بیان می‌کردند. شروع کردن به صحبت و گفتند: مامان ما همیشه می­‌گفتیم کاش زمان کربلا بودیم تا بی­‌بی­ زینب(س) تنها نبود، کاش به داد او می­‌رسیدیم، یعنی ما فقط باید زبانی بگوییم کاش بودیم یا باید عمل هم بکنیم؟ گفتم: خب! منظورتان چیست؟ گفتند: ما می­‌خواهیم برویم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)، اگر ما نرویم دشمن می­‌آید در خانه­‌مان، مگر نه اینکه آقا فرمودند: اگر این شهدا نبودند دشمن در مرز ایران بود؟! ❣❣❣ گفتم: مامان از نظر من مشکلی نیست رضایت می­‌دهم بروید اما مصطفی تو باید رضایت خانمت را هم بگیری. اتفاقاً مادر خانم مصطفی می­‌گفت اگر تو رضایت نمی­‌دادی او نمی­‌رفت. گفتم: من هیچ وقت چنین کاری نمی­‌کردم، مگر بچه‌ام می­‌خواست راه بد برود و کار خلافی انجام بدهد؟! بهترین جا را انتخاب کرده بود. ❣❣❣  خلاصه اینها رضایت گرفتند و رفتند دنبال هماهنگی کارهایشان. یکسال و نیم دو سال هم طول کشید تا موفق شدند. همیشه می­‌گفتند مامان اگر واقعا راضی باشی کار ما درست می­‌شود. یعنی اعتقاد بچه­‌ها خیلی قوی بود و حتی از پدرشان هم اجازه گرفتند ولی من با آنها صمیمی­‌تر بودم. هروقت مصطفی حرفی را نمی­‌توانست  به پدرش بزند به من می­‌گفت، مشکلی و حرف و حدیثی نداشتیم، هر چه پیش می­‌آمد با هم درمیان می­‌گذاشتیم. 🌷@tashahadat313🌷
می­‌دانستم بچه­‌هایم بروند دیگر برنمی­‌گردند❣ چند روز بعد مجتبی تماس گرفت. تا گفت: الو مامان سلام از لحن خوشحالش متوجه شدم کارهایشان ردیف شده. پرسیدم ثبت نام کردید؟ گفت: الحمدالله پل صراط اولیه را گذراندیم، گفتم: خدا را شکر و سجده شکر به جا آوردم و گفتم: الحمدالله خدا و بی­‌بی­ زینب طلبیدند. پدرشان زد زیر گریه چون خیلی به بچه‌ها وابسته بود. ❣❣❣ مجتبی گفت: یکی دو شب می­‌آییم مشهد و بعد برمی­‌گردیم. وقتی آمدند، کلا یک روز اینجا بودند. با هم رفتیم چاله­ دره وکیل­ آباد. مصطفی خیلی حساس بود، هر جا نمی­‌رفت و هر چیزی را نمی­‌خورد اما آن روز کاملا تسلیم شده بود، انگار می­‌دانست این دورهمی آخر است. ❣❣❣ آنجا با لهجه افغانستانی خودشان را معرفی می­‌کردند و بگو  بخند داشتند. کلی فیلم گرفتیم. من می­‌دانستم بچه­‌هایم بروند دیگر برنمی­‌گردند. 🌷@tashahadat313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می­‌دانستم ممکن است شهید شوند، سرشان را ببرند یا تکه­ تکه‌شان کنند❣ من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. می­‌دانستم ممکن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه­ تکه کنند، اینها همه را می­‌دانستم بعد گفتم: راضی به رضای خدا هستم و قربون بی­‌بی­‌ زینب(س) هم می­‌روم که خاک پایش هم نمی­‌شوم. با خودم می‌گفتم: بی­‌بی­‌ زینب(س) چه کشید؟ مگر حسن و حسینش را فدا نکرد؟ در صحرای کربلا به او چه گذشت؟ من هنوز گوشه­‌ای از سختی­‌های او را هم نکشیده­‌ام. 🌷@tashahadat313🌷
❣ دو برادری که در یک سنگر شهید شدند❣ مصطفی و مجتبی در عملیات‌های سوریه باهم بودند و زمانی که فرماندهان متوجه تیراندازی دقیق آن‌ها می‌شوند، این دو برادر را به‌عنوان تک‌تیرانداز انتخاب می‌کنند؛ تیرهای این دو برادر هیچ‌وقت به خطا نمی‌رفت و به گفته همرزمانشان داعشی‌ها از دست مصطفی و مجتبی به تنگ آمده بودند. ❣❣❣ شهیدان بختی در عملیات‌های متعددی حضور پیدا می‌کنند و زمان مرخصی‌شان فرا می‌رسد. آن‌ها وقتی متوجه می‌شوند که قرار است عملیاتی اجرا شود، از برگشتن منصرف شده و با دیگر مدافعان حرم به منطقه عملیاتی اعزام می‌شوند. ❣❣❣ در این عملیات از ناحیه دشت، ارتش سوریه، از ناحیه جاده نیروهای حزب الله و از ناحیه کوه نیروهای فاطمیون پیشروی می‌کردند. تک‌تیراندازها بافاصله بیشتری از گردان مستقر شده بودند تا مسیر را برای ادامه عملیات پاک‌سازی کنند. آن شب مصطفی و مجتبی داخل یک سنگر کنار هم مستقر می‌شوند و شروع به پاک‌سازی منطقه می‌کنند تا لشکر فاطمیون راحت‌تر به مسیر پیشروی‌ ادامه دهد. ❣❣❣ درگیری لحظه‌ به‌ لحظه بیشتر و فاصله تک‌تیراندازها با داعشی‌ کمتر می‌شود، درگیری شدیدی بین مدافعان و داعشی‌ها اتفاق می‌افتد و داعشی‌ها یک نارنجک داخل سنگر مصطفی و مجتبی پرتاب می‌کنند. نارنجک منفجر می‌شود و هر دو برادر به شهادت می‌رسند. 🌷@tashahadat313🌷
❣ماجرای پیدا کردن هویت شهیدان بختی❣ بعد از شهادت شهیدان بختی، مدافعان حرم پیکر آن‌ها را به عقب برمی‌گردانند اما با توجه به اینکه مدافعان حرم و فرماندهان مصطفی و مجتبی را به عنوان دو پسرخاله افغانستانی ساکن قم می‌شناختند، مسؤولان اعزام برای پیدا کردن خانواده این شهدا دچار مشکل می‌شوند و در قم چنین خانواده‌ای پیدا نمی‌کنند. ❣❣❣ در این میان تنها کسی که ماهیت اصلی آن دو برادر را می‌دانست، سید حسینی فرمانده تک تیراندازها بود که در همان برخورد اول متوجه می‌شود این دو برادر ایرانی و اهل مشهد هستند، اما به آن‌ها قول می‌دهد که ماهیتشان را فاش نسازد، بعد از گذشت چند روز از شهادت این دو برادر، سید حسینی پیگیر کار آن‌ها می‌شود، در آن زمان پیکر آقا مصطفی و آقا مجتبی را به عنوان شهید گمنام در حرم حضرت معصومه (س)  طواف می‌دادند که با تماس سیدحسینی این راز آشکار می‌شود. سپس پیکر مطهر این شهدا به مشهد مقدس منتقل شده و در بهشت رضا (ع) آرام می‌گیرد. 🌷@tashahadat313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا