🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۹۴۳ و ۹۴۴
مانی به طرف اتاق مسیح میرود.
برمیگردد.
:_از دیروز،صبح!
+:چی؟
:_از بعد صبحونه ي دیروز هیچی نخورده..تو شرکت،نهار
نخورد...گفت بدون نیکی،هیچی از گلوم پایین نمیره..
مانی منتظر واکنشم نمیماند.
سرم را پایین میاندازم.لبخندي،کل صورتم را زیر چترِ لطافتش
میگیرد.
میخندم،پر انرژي،شاداب...
خون زیر پوست صورتم میدود و گونههایم گر میگیرند.
با پشت انگشتانم،روي لپهاي اناریام دست میکشم.
آرام با خودم میگویم:بدون من،هیچی از گلوش پایین نمیره..هیچی...
هیچی...
دوباره لبخند میزنم،لبخند روي لبخند!
کاسهي گلگلی را از کابینت درمیآورم و به سمت اجاق میروم.
باید جان بگیري...زودتر باید سرِ پا شوي..
براي فردا،برایت برنامه ها دارم!
*مسیح*
چند تقه به در میخورد.
به خیال اینکه نیکی است،از جایم بلند نمیشوم.
چشمانم را میبندم تا خیال کند خوابیدهام.
رویایی که دیدم،همهي آرزویم بود.اما فقط در حد یک رویا،برآورده
شد!
دهانم گس شده و گوشتتلخی،اخلاقم را بد کرده.
ظرفیت روبهرو شدن با نیکی را ندارم.
میترسم،یک کاري دست خودم بدهم.
در به آرامی باز میشود و صداي قدمهاي کسی میآید.
صداي پاي نیکی نیست.
نیکی قدمهایش را کوتاه برمیدارد.
اما این صداي قدمها،بلند هستند و با فاصلهي طولانی..
کسی کنارم مینشیند،تخت کمی پایین میرود و دستی روي بازویم
مینشیند.
صداي مانی را میشناسم که مرا به نام میخواند.
:_مسیح
چشمانم را سریع باز میکنم.انگار در غربت،چشمم به یک آشنا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۹۴۵ و ۹۴۶
بیفتد!
بلند میشوم و مینشینم.
+:مانی...
:_چی کار کردي با خودت؟
+:خوبم من..
مانی دستش را روي پیشانیام میگذارد.
:_اوف،هنوز که تب داري.
دستش را میگیرم و آرام پایین میآورم.
+:میگم خوبم مانی!خوب شد اومدي،الآن لباسام رو میپوشم بریم..
میخواهم بلند شوم که مانی،دست روي شانهام میگذارد.
:_آخ نه!تو رو جون هرکی دوس داري من رو با نیکی طرف
نکن..چنان محکم گفت امروز مسیح هیچجا نمیاد که من ترسیدم!
شانههایم آویزان میشوند.
دوست داشتم از رویارویی با نیکی فرار کنم.
اما انگار نمیشود.
چند تقه به در میخورد،اینبار نیکی سینی در دست،وارد اتاق
میشود.
آمرانه،اما با دلسوزي میگوید :چرا بلند شدین آخه؟بهتر نیست بخوابی؟
و سینی را روي پاتختی میگذارد.
دو لیوان،آب پرتقال و یک ظرف کیک، محتویات سینی هستند.
نیکی میگوید:آب پرتقالو خودم گرفتم..لطفا بخورینش.
به این اسانسها و نگهدارندههاي آبمیوههاي بستهبندي اعتباري
نیست..من برم،شمام بخوابین لطفا..
برگشتم لیوان خالی باشه لطفا.
خندهام میگیرد.
هم دیکتاتور شده،هم ادب را رعایت میکند.
حتی براي دستورهایش هم "لطفا" و "خواهش میکنم" به کار
میبرد.
به مسیررفتن نیکی خیره شدهام.
مانی با شیطنت میخندد
:_واسه چی میخواي بیاي آخه؟اون بیرون،جز دردسر و صداي بوق و
ترافیک و هواي آلوده و بدوبدوهاي دم عید هیچ خبري نیست..اینجا
ولی تختنرم،جاي گرم،هواي خوب، (لیوانی آبپرتقال برمیدارد)
خوراکیهاي خوشمزه و از همه مهمتر..نیکی رو داري...
من جات بودم،از چنین بهشتی بیرون نمیرفتم!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۹۴۷ و ۹۴۸
اخم میکنم.
مانی بیتوجه به من،شانه بالا میاندازد و ادامه میدهد:دروغ میگم؟؟
بهترین فرصته برادر من...
نیکی این همه نگرانت شده،این همه بهت رسیدگی میکنه،توام تا
میتونی ناز کن..
+:چی میگی مانی؟؟
:_جدي میگم..بهترین فرصته،به این مریضی به چشم یه موهبت
الهی،امدادغیبی یا حتی معجزه نگاه کن!!
+:مانی؟!
:_ببین کی گفتم...
سرش را پایین میاندازد و به دست راستم خیره میشود.
اندوه،مثل یک لکهي جوهر درون ظرف آب،روي صورتش پخش
میشود.
لحنش بوي غصه میگیرد.
+:آرش چی گفت که اینطوري شدي؟
رگ غیرتم بهوش میآید.
از یادآوري حرفهاي آرش،خونم به جوش میآید و بازهم
ناخودآگاه،دستم مشت میشود.
+:نپرس...
:_بهش فکر نکن،حرفاي آرش،واست مهم نباشه...
سر تکان میدهم.
مانی بلند میشود و ایستاده،لیوانش را سر میکشد.
:_من میرم دیگه..توام آبمیوهات رو بخور تا نیکی نیومده..
آشکارا تعارف میکنم.
+:نشسته بودي حالا...
:_نه باید برم ماشینمو از جلو در خونهي آرشاینا بردارم..
+:مانی،من دیشب...اصلا حواسم نبود..
اصلا نمیدونستم دارم چی کار میکنم..
مانی لبخند میزند
:_فداي سرت..
در را باز میکند و میگوید
:_بهبه،خودشون تشریف آوردن..
الآن ذکر خیرشون بود..
نیکی با یک کاسه و بشقاب وارد میشود.
با تعجب میپرسد:من؟
مانی میگوید:آره زنداداش،ذکر خیر خود شما.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مسیحای عشق
قسمت ۹۴۹ و ۹۵۰
ـمانی خم میشود و در گوشم میگوید
:_الهی تب کنم،شاید پرستارم تو باشی!خوش بگذره...
با چشم و ابرو،اشاره میکنم که بعدا به حسابت میرسم.
مانی شانه بالا میاندازد و با خنده میگوید:من رفتم،خداحافظ..
نیکی آرام میگوید:خداحافظ
و براي بدرقهي مانی میرود.
بوي خوبی تمام اتاق را برداشته و اشتهایم را تحریک کرده.
نگاهی به اطراف میکنم.چشمم به کاسه و بشقاب روي پاتختی میافتد
که نیکی آنجا گذاشت.
صداي مانی را میشنوم که میگوید :من خودم راهو بلدم،تو برو پیش
مسیح تنها نباشه..
حرفهاي مانی،در گوشم میپیچد و نوازشگرانه،روي قلبم مینشیند.
بوي سوپ،کل قوهي ادراکم را از کار،مختل کرده.
چند لحظه بعد،صداي بستهشدن در میآید و چند دقیقه بعدش،نیکی
وارد اتاق میشود.
:_برات سوپ پختم...لطفا کامل بخور،چون از دیروز هیچی نخوردي!
حس میکنم همزمان با گفتن این جمله، صورتک شادي پشت
لبخندش پنهان میشود.
حرفهاي مانی در سرم بازتاب میشود.
نیکی،بشقاب زیرِ کاسه را روي پایم میگذارد.
+:تو باید قاشق رو بذاري تو دهنم.
:_نه نمیشه!
گونههایش رنگ میگیرند.
لبخندم را پنهان میکنم.
+:نمیخورم..
نیکی اخم میکند
:_چرا؟
با مظلومیت دست راستِ باندپیچیشدهام را بالا میآورم.
+:آخه من با این دست چطوري بخورم؟
نیکی سرش را پایین میاندازد.
کمی،پیاز داغِ مظلومیتم را زیاد میکنم.
چرا که نه !
اگر براي نیکی ناز نکنم،چه کنم!
+:حیف شد خیلی گرسنه بودم...
نیکی روي تخت مینشیند و کاسه را از روي پایم برمیدارد.
با دقت به حرکاتش خیره میشوم.
ادامه دارد...
نویسنده✍: فاطمه نظری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷@tashahadat313 🌷
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۱۳ تیر ۱۴۰۲
میلادی: Tuesday - 04 July 2023
قمری: الثلاثاء، 15 ذو الحجة 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹ولادت امام هادی علیه السلام، 212یا214ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
▪️15 روز تا آغاز ماه محرم الحرام
▪️24 روز تا عاشورای حسینی
▪️39 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️49 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
☀️صفحه ۱۰۰ سورهی نساء
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
#حدیث
#امام_هادی(ع)
✳️ مأموریت امام عصر (عج)
🌹امام هادی فرمودند:
✨«هو الّذِی یَجمَعُ الکَلِمَ و یُتِمَّ النِّعَمَ و یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ و هُو مَهدیّکُمُ المُنتَظَر»
✳️او (مهدی عج) کسی است که کلمات (خدا) را تجمیع میکند و نعمتها را به تمام و کمال میرساند. خداوند به وسیلۀ او احقاق حق میکند و باطل را میزداید و اوست مهدی منتظَر شما.
📚إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب، ج۱، ص 168
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✍امروز تولدتونه...
من شما رو خیلی خوب نمی شناسم...
اما غیرتتونو دوست داشتم!
حالا که بنده ی خوبی برای خدا بودین
انقدر خوب که تو این سن خریدتتون
برای ما هم دعا کنید...
به نظرم روز تولد هر کسی،روز شهادتشه...
اما امروز رو بهونه می کنیم برای اینکه یادمون نره ،پای این انقلاب چه جوون هایی از جونشون گذشتن...
شاید اگه ما بودیم،اونجوری پای ولایتمون واینمیستادیم...
که با ناخون گیر گوشت بدنمونو بکنن...💔
ولی بازم بگیم
"درود بر خامنه ای"
📜 #تولد22سـالـگیت_مبارک
بــرادر شـــهـیـــدم
#شهید_آرمـــان_عــلـی_وردی...🌷🕊
مداحی_آنلاین_مژده_بدید_شب_شادی_شد_سید_رضا_نریمانی.mp3
9.27M
🌺 #میلاد_امام_هادی(ع)
💐مژده بدید شب شادی شد
💐ابن الرضا اَبَالهادی شد
🎙 #سید_رضا_نریمانی
👏 #سرود
👌 #پیشنهاد_ویژه
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢_ ۶ دلیل قرآنی امام علی علیه السلام
چرا امیرالمومنین علیه السلام با این شجاعت و قدرت بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه نشست⁉️
حجت الاسلام والمسلمین
#دکتر_رفیعی
🗓 3 روز تا عید بزرگ #غدیر