eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت۱۱۸۳ و ۱۱۸۴ قفل شکستهي در اتاق مشترك... ناخودآگاه کفشهایم را درمیآورم و به طرف اتاقم برمیگردم. خاطرات از سر و روي این خانه میبارند. نمیدانم میخواهم چه کنم،اما به سرعت برق و باد،قبل از آنکه عقلم تصمیم قلبم را تغییر دهد،وارد اتاقم میشوم و گردنبند را از روي میز چنگ میزنم. مثل جانم در مشت میفشارمش و به سرعت از خانه بیرون میزنم. داخل آسانسور نگاهی به صورتم می اندازم. هنوزم همانم. همان نیکی! انگار نه انگار که اتفاقی براي قلبم افتاده. تنها صورتم نقاب لبخند را کم دارد که همه چیز عادي به نظر برسد. اما این بار نمی خواهم. نمیخواهم ظاهرسازي کنم.دوست دارم این دفعه پدر و مادرم بدانند با قلب و روحم چه کردهاند. هرچند،مقصر اصلی این ماجرا خود منم. وارد لابی میشوم و به طرف نگهبانی حرکت میکنم. به پیرمرد خوشروي نگهبان سلام می دهم ،سرم را خم میکنم و میگویم :_سلام،آریا هستم.لطفا با آقاي مسیح آریا تماس بگیرین و بگید که من ساختمون رو ترك کردم. از هروقت که بخوان میتونن برگردن به این خونه. نگهبان با تعجب نگاهم میکند. تاکید میکنم:لطفا همینا رو بهشون بگید و همین الآن تماس بگیرین. دلم نمیخواهد بیشتر از این آوارهي کوچه و خیابان باشد.. نگهبان میگوید:نیازي نیست خانم.نیازي نیست من تماس بگیرم،آقا خودشون حرفاتون رو شنیدن. یخ زدن خون را درون رگهایم حس میکنم. به سختی یک تکه چوب خشک برمیگردم. با دیدن قامت مردانهاش،تمام سلولهایم میلرزند. الهی نیکی براي تنهاییت بمیرد! چقدر آشفته شدهاي.. شیشههاي سرد چشمانش میترساندم. نگاهش از روي صورتم میلغزد و به چمدان کوچک کنارم میرسد. صداي گرفتهاش،تارهاي قلبم را به بازي میگیرد +:داري میري؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۸۵ و ۱۱۸۶ سرم را پایین میاندازم :_طبق قول و قرارمون... سرش را تکان میدهد و به خیابان خیره میشود. از نگاه کردن به چشمانم فراریست. +:ولی قبلش باید باهم حرف بزنیم نه! لطفا نه! آب دهانم را قورت میدهم :_دیگه حرفی نمونده. +:چرا مونده..بیا و به طرف آسانسور راه میافتد. نمیدانم کدام کشش اینچنین مرا به سمت او میکشاند. پاهایم بیاراده شل میشوند و قدمهایم به دنبالش ردیف. با فاصله کنارش داخل آسانسور میایستم و سرم را پایین میاندازم. احساس میکنم هوا کم آوردهام. به محض بازشدن در آسانسور خودم را به بیرون پرت میکنم. قطعا آرام و محکم کنارش ایستادن،بعد از کار در معدن،سختترین کار دنیاست. جلوتر از من ، در آپارتمان را باز میکند و کنار می ایستد تا وارد شوم. پشت سرم می آید و در را محکم میبندد. در همین چند دقیقه که از رفتن و برگشتنم گذشت،چقدر خانه روشن شده دیگر سوت و کور و ملال آور نیست. چادرم را از سرم باز نمیکنم...قرار نیست بمانم. روي اولین مبل مینشینم و به سختی خودم را کنترل میکنم. :_خب میشنوم. کتش را روي مبل میاندازد و روبه رویم مینشیند. پاي چپش را روي پاي راست میاندازد و میگوید +:گفتم دنیارو به پات میریزم.اگه تو این خونه بمونی و تاج سرم بشی.. گفتی نه! اصرار نکردم،خب طبیعیه.. اون علاقهاي که باید ایجاد میشد تو قلب تو به وجود نیومد...انتظار بیخودیه که آدم مزخرفی مثل منو تحمل کنی... سوزن در چشم هایم فرو میرود.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۸۷ و ۱۱۸۸ کر می کند دوستش ندارم... فکر میکند دوستش ندارم... +:براي التماسکردن نیومدم...چون فایدهاي نداره اومدم ببینم برنامهات واسه رفتن چیه؟قراره به عموینا چی بگی؟ نفس عمیقی میکشم و سرم را بلند میکنم :_واقعیت رو..از اولش. +:ببینم،نکنه منظورت از واقعیت ، .. :_آره دقیقا منظورم از واقعیت همهي ماجراست.. پوزخند بلندي میزند و از جا میپرد +:به چه حقی داري به جاي هردومون تصمیم میگیري؟اگه مامان و باباي تو بفهمن حتما مامانشراره هم میفهمه.. من نمیخوام مامانم بدونه چه غلطی کردم..نه،تو هیچی نمیگی!در این مورد من تصمیم می گیرم... بلند میشوم. آتش درونم شعلهور شده و جلوي خونرسانی به مغزم را گرفته. :_چرا!من همهچیزو میگم..خواهش میکنم مسیح..همین یه بار رو در حق من لطف کن. بذار به خونوادههامون بگیم چه اشتباهی کردیم. یک قدم به طرفم برمیدارد و فاصلهي بینمان را پر میکند. هنوز به چشمانم نگاه نمیکند. +:فکر می کنی اگه بگیم بهمون مدال افتخار میدن؟؟نه جونم،از این خبرا نیست.... تو میخواي با ریختن آبرومون ، خودت رو از شر اون عذابوجدانت خلاص کنی.. :_آره اصلا همینطوره که تومیگی.مثل همیشه،این بارم تو کوتاه بیا... چند ثانیه در چشمانم خیره میشود. مردمکهاي سیاهش رنگ غم گرفتهاند. قلبم دست و پا می زند،تنگی نفس خفه ام کرده. در یک قدمی ام ایستاده اما ممنوعه است!همان درخت ممنوعه ي بهشت. سیب آغوشش براي حواي قلبم دست تکان می دهد،اما... چشمانم را می بندم. کاش زودتر زمان بگذرد پسرعمو...کاش زودتر فراموشم کنی. عذاب دیدنت،عذابم میدهد. سرش را پایین میاندازد. دستهي چمدان را میگیرم و راه خروج را در پیش.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مسیحای عشق قسمت ۱۱۸۹ و ۱۱۹۰ :_وسایلمو جمع کردم.میفرستم یکی بیاد ببردشون صدایش از پشت،غزل خداحافظی می خواند. +:بازم تو بُردي...خوشبخت بشی دخترعمو نفسم بند میآید... با چند گام بزرگ خودم را به در خروج میرسانم. دستم روي دستگیره معطل است. چشم روي تمام خوبیهایش،روي تمام خاطراتمان،روي آرزوهایم،روي عشق،روي این خانه و صاحبش میبندم و دستم را پایین میبرم. سند بدبختیام را امضا میکنم و از خانه بیرون میزنم. چقدر اردیبهشت امسال زرد است!چقدر پاییز است! چقدر همهچیز طعم گس تنهایی میدهد. احساس بیکسی میکنم. بیپشت شدهام. دیگر مسیح نیست که مراقبم باشد،همیشه..تا آخر دنیا.... *مسیح* نگاهم را سرتاسر خانهي کوچک و بیروحم میچرخانم. زندگی از کالبد خانه‌ام رفته. درست مثل جان از قلبم. با خودم فکر میکنم چقدر تحمل جاي جاي این خانه،این شهر،این کشور ،این دنیا بدون او سخت است. فضاي خفقانآور خانه به سینهام فشار میآورد. ریههایم تلاش میکنند براي بلعیدن جرعهاي اکسیژن بیشتر. انگار با رفتنش کل هواي خانه را برد! بعد از او،حتمیترین بیماريام؛تنگی نفس خواهد بود! پرده را کنار میزنم و پنجرهي بزرگ سالن را باز میکنم. نور و هوا،به داخل خانه هجوم میآورند. روي نزدیکترین مبل میافتم و با خودم فکر میکنم چقدر جاي سیگار بین انگشتانم خالیست.. کاش چیز دیگري از جرئتم طلب میکرد! لرزش بیامان موبایل،داخل جیب شلوار جینم،وادارم میکند به جوابدادن. با دیدن نامش،لبخند تلخی میزنم و موبایل را کنار گوشم میگیرم. :_رفت عمو... +:سلام،خودت رو که نباختی مسیح؟من تو رو محکمتر از این حرفا میدونم ادامه دارد... نویسنده✍: فاطمه نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌷@tashahadat313 🌷
014-Namahang-Dahe-Hashtadiya-www.ziaossalehin.ir-mozu1400.mp3
3.66M
دهه محرمُ ما دهه هشتادی ها🖤
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+مهران غفوریان گفتم: کفش جفت کنم؟ - گفت آره خیلی کار قشنگیه انقدر به چشم عليه السلام میاد...💔 @tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
+مهران غفوریان گفتم: کفش جفت کنم؟ - گفت آره خیلی کار قشنگیه انقدر به چشم #امام_حسين عليه السلام
ویژه برنامه مهلا به میزبانی آقا محمدحسین پویانفرتو روبیکا پخش میشه هرروز ساعت ۶ من بهتون پیشنهاد میکنم برین نگاه کنین ضرر نمیکنین🙏💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۹ تیر ۱۴۰۲ میلادی: Thursday - 20 July 2023 قمری: الخميس، 2 محرم 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹رسیدن امام حسین علیه السلام به کربلا، 61ه-ق 🔹ارسال نامه امام حسین علیه السلام به کوفه، 61ه-ق 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا عاشورای حسینی ▪️23 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام ▪️33 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️48 روز تا اربعین حسینی ▪️56 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
ٺـٰاشھـادت!'
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ☀️روزمان را ☀️صفحه‌ ۱۱۵
💠 روز 💠 🏴 جایگاه سیدالشهدا (ع) نزد خدای متعال 🔻امام صادق علیه‌السلام: إنَّ اللّهَ وَكَّلَ بِالحُسَينِ عليه السلام مَلَكا في أربَعَةِ آلافِ مَلَكٍ يَبكونَهُ و يَستَغفِرونَ لِزُوّارِهِ و يَدعونَ اللّهَ لَهُم ◼️ خداوند، فرشته‌اى با هزار فرشته همراهش بر امام حسين عليه‌السلام گماشته است تا بر او بگِريند و براى زائرانش آمرزش بطلبند و خدا را براى آنان بخوانند. 📚 كامل الزيارات : ص ١٧٦ ح ٢٣٨ ‌ ‌ •┈┈••✾••┈┈•
✍تبریز امروز شاهد تشییع شهیدی بود که از آن جوان‌‌های امروز مارک‌پوش و عطرزده و البته دکتری بود که جانش را داد برای شهرش و عزای حسینی. پدر : 🌷_این پسر آنقدری خاص بود که هر چقدر هم بگویم باز هم ناگفته‌های زیادی می‌ماند! هی می‌گفت می‌خواهم مدافع حرم شوم! آن موقع‌ها کم سن و سال بود و اجازه ندادم؛ مدام می‌گفت کاش در کربلا شهید شوم. 🌷_ وقتی از پایگاه به امیر زنگ زدند که انگار چند نفر می‌خواهند بنرهای امام حسین(ع) را که به مناسبت محرم در میدان ساعت نصب شده است را آتش بزنند، طاقت نیاورد، لباس رزم پوشید و رفت. می‌گفت نابرادرها به امام حسین(علیه سلام) زورتان نمی‌رسد به جان بنرهایش افتاده‌اید؟ پسرم دست خالی بود! آن نابرادر چند ضربه به او زد و چاقو به یکی از چشم‌هایش زده بود که شدت جراحت به قدری زیاد بود که بعد از 4 روز به شهادت رسید همان آرزویی که داشت. 🇮🇷_ ...🌷🕊 شادی روح پاکش صلوات