eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردي در آينه💗 قسمت37 اولين صبحی بود كه بعد از مدت ها، زودتر از همه توی اداره بودم ... اوبران كه از در وارد شد ... من، دو بار كل پرونده قتل رو از اول بررسی كرده بودم ... باورم نميشه ... دارم خواب مي بينم تو اين ساعت اينجايی... نگاهش پر از تعجب بود و با لبخند خاصی بهم نگاه می كرد... هر چقدر اين پرونده رو بالا و پايين می كنم هيچي پيدا نمی كنم ... ديگه دارم ديوونه ميشم چند لحظه در سكوت بهش خيره شدم ... و دوباره نگاهم برگشت روی تخته ... اسم ساندرز رو از قسمت مظنونين پاك كردم ... ديشب باهاش حرف زدم ... فكر نمی كنم بين اون و قتل ارتباطی باشه ... خصوصاً كه در زمان قتل توی بيمارستان بوده ... تو كه می گفتی ممكنه قاتل اجير كرده باشه ... چی شد نظرت عوض شد... نمی دونستم چی بايد بگم ... اگه حرفی می زدم ممكن بود برای خانواده ساندرز دردسر درست كنم ... ممكن بود بی دليل به داشتن ارتباط با گروه های تروريستی محكوم بشن ... و پرونده از دستم خارج بشه از طرفی تنها دليل من برای اينكه كريس تادئو واقعاً از زندگی گذشته اش جدا شده بود ... جز حرف های دنيل ساندرز چيز ديگه ای نبود ... اينكه اون بچه ... محكم تر از اين بوده كه بعد از اسلام آوردن ... به زندگی گذشته اش برگرده ... ‍🦱 به نظرم آقای بولتر ...كمی توی قضاوتش دچار مشكل شده ... بهتره روی جان پروياس تمركز كنيم ... ولی ثروت دنيل ساندرز بيشتر از يه معلم رياضی دبيرستانه ... با پروياس هم رابطه خوبی داره ... میتونه زیر مجموعه اون باشه ... در غیر این صورت، این همه پول رو از كجا آورده خم شدم و از روی ميز پرونده رو برداشتم . امروز صبح اولين كاری كه كردم ... بررسی اطلاعات مالی ... گردش حساب ... برداشت ها و واريزهای حساب خانوادگی ساندرز بود ... همسر دنيل ساندرز مشاور حقوقی يه شركت تجاريه ... ميشه گفت در آمدش به راحتی ده برابر شوهرشه ... توی اطلاعات مالی شون هيچ نقطه مبهمی نيست ... يه حساب مشترك دارن ... يه حساب جداگانه كه بهش دست نمی زنن ... يه سری سهام هم به نام بئاتريس ميسون ساندرزه ... كه بيشترشون متعلق به قبل از ازدواجش با دنيل هست و بقيه فايل رو دادم دستش ... با تعجب اونها رو ورق می زد ... باورم نميشه ... چطور يه زنی با اين همه ثروت حاضر شده با اون ازدواج كنه ... اوبران با تعجب به اون فايل نگاه می كرد ... و من به خوبی می دونستم اوج تعجب جای ديگه است ... و چيزهايی كه مطرح شدن شون فقط باعث خارج شدن مراحل پيگيری پرونده از مسير درستش می شد جنازه كريس تادئو رو به خانواده اش تحويل دادن ... منم برای خاكسپاريش رفتم ... جز ادای احترام به نوجوانی كه با جديت دنبال تغيير مسير زندگيش بود .. و پدر مادری كه علی رغم تلاش های زياد ما، دست هاشون از هر جوابی خالی موند كار ديگه ای از دستم بر نمی اومد يه گوشه ايستاده بودم ... و دنيل ساندرز و دوستان مسلمانش مشغول انجام مراسم خاكسپاری بودن ... چقدر آرام .. . نوجوان 16 ساله ای ... پيچيده ميان يك پارچه سفيد ... و در ميان اندوه و اشك پدر و مادر و اطرافيانش ... در ميان تلی از خاك، ناپديد شد ... و من حتی جرأت نزديك شدن بهشون رو هم نداشتم زمان چندانی از مختومه شدن پرونده نمی گذشت ... پرونده ای كه با وجود اون همه تلاش ... هيچ نشانی از قاتل پيدا نشد ... و تمام سؤال ها بی جواب باقی موند ... بيش از شش ماه گذشت ... و اين مدت، پر از پرونده هايی بود كه گاهی ... به راحتی خوردن يك ليوان آب ... می شد ظرف كمتر از يه هفته، قاتل رو پيدا كرد ... پرونده كريس ... تنها پرونده بی نتيجه نبود ... اما بيشتر از هر پرونده ديگه ای آزارم داد علی الخصوص كه اسلحه برای انگشت هام سنگين شده بود ... جلوی سيبل می ايستادم ... اما هيچ كدوم از تيرهام به هدف اصابت نمی كرد ... هر بار كه اسلحه رو بلند می كردم ... دست هام می لرزيد و تمام بدنم خيس عرق می شد ... و در تمام اين مدت ... حتی برای لحظه ای، چهره نورا ساندرز از مقابل چشم هام نرفت ... اون دختر ... كابووس تك تك لحظات خواب و بيداری من شده بود ... كشو رو كشيدم جلو ... چند لحظه به نشان و اسلحه ام نگاه كردم ... چشمم اون رو می ديد اما دستم به سمتش نمی رفت ... فقط نشان رو برداشتم ... يه تحقيق ساده بود و اوبران هم با من می اومد ... ده دقيقه ای تماس تلفنی طول كشيد ... از آسانسور كه بيرون اومدم ... لويد اومد سمتم ... - از فرودگاه تماس گرفتن ... ميرم اونجا ... فكر كنم كيف مقتول رو پيدا كرديم ... - اگه كيف و مشخصات درست بود ... سريع حكم بازرسی دفتر رو بگير ... به منم خبرش رو بده،اوبران از من جدا ... و من به كل فراموش كردم اسلحه ام هنوز توی كشوی ميزه سوار ماشين شدم ...و از اداره زدم بيرون 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت38 كم كم هوا داشت تاريك می شد ... هنوز به حدی روشن بود كه بتونم به راحتی پيداش كنم ... ولی هر چقدر چشم می گردوندم بی نتيجه بود ... جی پی اس می گفت چند قدمی منه اما من نمی ديدم سرعت رو كمتر كردم ... دقتم رو به اطراف بيشتر ... كه ناگهان ... باورم نمی شد ... بعد از 6 ماه ... ‍🦱لالا خيلی شبيه تصوير كامپيوتری بود ... اون طرف خيابون ... رفت سمت چند تا جوون كه جلوی يه ساختمون كنار هم ايستاده بودن ... از توی جيبش چند تا اسكناس لوله شده در آورد ... و گرفت سمت شون ... سريع ترمز كردم و از ماشين پريدم بيرون ... و دويدم سمتش... - لالا ... تو لالا هستی با ديدن من كه داشتم به سمتش می دويدم، بدون اينكه از اونها مواد بگيره پا به فرار گذاشت ... سرعتم رو بيشتر كردم از بين شون رد بشم و خودم رو بهش برسونم ... با فرارش ديگه مطمئن شده بودم خودشه ... يكی شون مسيرم رو سد كرد و اون دو تای ديگه هم بلند شدن ... هی تو ... با كی كار داری و هلم داد عقب ... بريد كنار ... با شماها كاری ندارم ... و دوباره سعی كردم از بين شون رد بشم ... كه يكی شون با يه دست يقه ام رو محكم چنگ زد و من رو كشيد سمت خودشون ... با اون‍🦱 دختر كار داری بايد اول با من حرف بزنی اصلاً نمی فهميدم چرا اون سه تا خودشون رو قاطی كرده بودن ... علی الخصوص اولی كه ول كن ماجرا هم نبود ... نشانم رو در آوردم ... كارآگاه منديپ... واحد جنايي ... چشم چرخوندملالا رفته بود ... توی همون چند ثانيه گمش كرده بودم ... اعصابم بدجور بهم ريخته بود محكم با دو دست زدم وسط سينه اش و هلش دادم ... شك نداشتم لالا رو میشناخت ... و الا اينطوری جلوی من رو نمی گرفت ... اون دختری كه الان اينجا بود ... چطوری می تونم پيداش كنم زل زد توی چشم هام ... - من از كجا بدونم كارآگاه ... يه غريبه بود كه داشت رد می شد ... اون وقت شماها هميشه توی كار غريبه ها دخالت می كنيد صحبت اونجا بی فايده بود ... دستم رو بردم سمت كمرم، دستبندم رو در بيارم ... كه ... جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم ... و اونها هم تغيير حالت رو توی صورتم ديدن چی شده كارآگاه ... نكنه بقيه اسباب بازی هات رو خونه جا گذاشتی ... اين دستبند و نشان رو از كجا خريدی اسباب بازی فروشی سر كوچه تون و زدن زير خنده هلش دادم كنار ديوار و به دستش دستبند زدم ... به جرم ايجاد ممانعت در ... 🥺پام سست شد ... و پهلوم آتيش گرفت ... با چاقوی دوم، ديگه نتونستم بايستم ... افتادم روی زمين ... دستم رو گذاشتم روی زخم ... مثل چشمه، خون از بين انگشت هام می جوشيد چه غلطی كردی مرد... يه افسر پليس رو با چاقو زدی ... و اون با وحشت داد می زد ... - می خواستی چی كار كنم ولش كنم كيم رو بازداشت كنه صداشون مثل سوت توی سرم می پيچيد .. سعی می كردم چهره هر سه شون رو به خاطر بسپارم ... دست كردم توی جيبم ... به محض اينكه موبايل رو توی دستم ديد با لگد بهش ضربه زد ... و هر سه شون فرار كردن به زحمت خودم رو روی زمين می كشيدم ... نبايد بی هوش می شدم ... فقط چند قدم با موبايل فاصله داشتم ... فقط چند قدم ... تمام وجودم به لرزه افتاده بود ... عرق سردی بدنم رو فرا گرفت ... انگشت هام به حدی می لرزيد كه نمی تونستم روی شماره ها كليك كنم مركز فوريت های كارآگاه ... منديپ ... واحد جنايی ... چاقو خوردم ... تقاطع ... به پشت روی زمين افتادم ... هر لحظه ای كه می گذشت ... نفس كشيدن سخت تر می شد ... و بدنم هر لحظه سردتر ... سرما تا مغز استخوانم پيش می رفت ... با آخرين قدرتم هنوز روی زخم رو نگهداشته بودم ... هيچ كسی نبود ... هيچ كسی من رو نمی ديد ... شايد هم كسی می ديد اما براش مهم نبود ... غرق خون خودم ... آرام تر شدن قلبم رو حس می كردم ... پلك هام لحظه به لحظه سنگین تر می شد ... و با هر بار بسته شدن شون، تنها تصو یری كه مقابل چشم هام قرار می گرفت ... تصوير جنازه كريس بود ... چه حس عجيبی... انگار من كريس بودم ... كه دوباره تكرار می شدم ... ديگه قدرتی برای باز نگهداشتن چشم هام نداشتم ... همه جا تاريك شد ... تاريك تاريك ... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۰۵ دی ۱۴۰۲ میلادی: Tuesday - 26 December 2023 قمری: الثلاثاء، 12 جماد ثاني 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹حرکت سپاه مسلمانان به سمت خیبر، 7ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️8 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️17 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️18 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️20 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
✨امیرالمومنین عليه السلام فرمودند: علمى كه اصلاحت نكند، گمراهى است عِلمٌ لا يُصلِحُكَ ضَلالٌ 📚غررالحکم حدیث ۶۲۹۴
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 فرزند شیرمحمد تولد 1370/10/24 محل تولد : ایرانشهر تاریخ شهادت : 1401/08/08 محل شهادت : حومه روستای خیرآباد ایرانشهر محل دفن : گلزار شهدای زاهدان خبر شهادت استواردوم محسن رضایی از ماموران تکاور 112 عمار ایرانشهر و نحوه شهادت او را کمتر کسی شنیده و دلش به درد نیامده است، شهیدی که شناسایی چهره اش ممکن نبود، گوشتو پوست و خونش برای حفاظت از وطن، برای آرامش من و و توی سیستان و بلوچستانی و ایرانی فدا شد در آتش فتنه گروهک‌های معاند سوخت تا ما در آرامش باشیم. آخر برایم خاکسترش را آوردند💔 ✍ مادرش با صدای لرزان اشکهای جاری شده بر گونه‌هایش را پاک میکند و می‌گوید: پسرم خودش این راه را انتخاب کرده بود، مدام کلمه شهادت بر زبانش جاری بود، او میگفتو منِ مادر بحث را عوض می کردم. آخر برایم خاکسترش را آوردند که در میدان مبارزه، در خون و گوشت و پوست خود غلتیده و مانند فرمانده اش سردار در راه حفظ وطن سوخت و پر کشید. مادرش میگوید: به او افتخار می کنم که هرگز از شغلی که انتخاب کرده و راهی که برگزیده ابراز پشیمانی و ترس نکرده بود. 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸
نماز سکوی پرواز 16.mp3
4.28M
16 ❣در طول روز؛ چند بار آرامشت رو از دست میدی؟ چند بار نگران میشی؟ چند بار عصبانی میشی؟ خدا يه چتر برای قلبت باز کرده، تا روزی پنج بار،زیرش پناه بگیری، و آروم بشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال 66 کردستان عملیات نصر8 ارتفاعات گَردرِش گردان حضرت رسول گروهان ابوذر سمت فرمانده دسته از سمت راست تصویر نفر دوم نشسته شهید مدافع حرم سردار پاسدار فرازی از شهید : خدایا شهادت را نصیب من بگردان اما هدف فقط الله باشد.
🌱🕊 💌🌹 روز مصیبت ما... آن زمانی است که چادر از سر زنان و دختران ما کنار برود و ماهواره بر سر در همه‌ی خانه‌ها علم شود.وای بر آن روز که موجب بی‌حیایی در خانواده‌ها میشود. شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• شهید علیخانی از آدم هایی که ادعای بزرگی میکردند دل خوشی نداشت. همیشه می‌گفت: بزرگی به مدرک، پول، پست و مقام نیست. بزرگی به این است که خیر و صلاح طرفت را بخواهی. بزرگی به این است که حتی در مقابل بچه ی کوچیک هم خودت را کوچک کنی و همرنگش شوی و باهاش بچگی کنی نه اینکه داد بزنی و بهش نشون بدی که ازش بزرگ تری. بزرگی به پول نیست، بزرگی به حرف نیست. بزرگی به این است که با هرکسی در‌ خور خودش صحبت کنی،چه بچه و چه پیرمرد. بزرگی به این است که دروغ نگویی، راست بگویی، حتی اگه به ضررت باشد. همیشه به استقبال افراد بی بضاعت بروید و همنشین با آن ها شوید و هوایشان را داشته باشید. به گمانم شهید علیخانی خوب یاد گرفته بود: خاکی بودن را، خوب میدانست که محبوب بودن قلب رئوف و بزرگی میخواهد. قسمتی از مصاحبه با دوست شهید بزرگوار،سردار ...